گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.فصل هفتم. حكومت ساسانيان‌




اشاره

ص: 606

ساسانيان‌

اشاره

پنج قرن و نيم پس از سقوط حكومت هخامنشي، بار ديگر پارسيان شاهنشاهي جديدي به وجود آوردند كه از حيث قدرت با امپراتوري روم برابري مي‌كرد. ساسانيان كه خود را وارث هخامنشيان مي‌دانستند، برخلاف عهد اشكانيان، قدرتي متمركز به وجود آوردند و زمام اختيار فئودالها و اشراف ملوك الطوايف را بيش‌ازپيش در دست خود گرفتند و آنان را وادار كردند كه به اوامر حكومت مركزي گردن نهند. آيين زردشت كه ظاهرا از اواخر حكومت اشكانيان در سراسر ايران بسط و توسعه يافته بود، در آن دوره به صورت دين ملي و رسمي كشور درآمد.
در عصر ساسانيان بسياري از عناصر تمدن يوناني كه با محيط اجتماعي ايران سازگاري نداشت طرد گرديد و برخي از خصوصيات فرهنگ و تمدن يوناني با تمدن ايرانيان درهم آميخت و رنگ ايراني به خود گرفت. در سايه تمركز و آرامشي كه پديد آمده بود، سازمان اداري شاهنشاهي بيش‌ازپيش منظم گرديد و تحت نظارت دستگاه مركزي قرارگرفت و در زمينه اقتصاديات پيشرفتهايي حاصل شد. اگر طي چهار قرن فرمانروايي ساسانيان محاربات دايمي آنها با روميان و كوشانيان و هياطله و بدويان شمالي نبود، شايد بنيه مالي دولت و ملت ايران ضعيف نمي‌شد و زمينه براي رشد نهضت مزدكي فراهم نمي‌گرديد، ولي چنانكه خواهيم ديد، ادامه اين جنگها و اختلاف شديد طبقاتي و ستمگري هيأت حاكمه و نجبا و پيشوايان مذهبي بر توده مردم، بنيه مالي اكثريت را تحليل برد. آباديها و شهرهايي كه در معبر نظاميان بود، دستخوش تباهي گرديد و وضع عمومي كشور آشفته شد. فئودالها بار ديگر درصدد برآمدند كه قدرت ديرين را تجديد كنند، درباريان به جان هم افتادند و در راه ربودن تاج‌وتخت، به قتل و كشتارهاي جمعي دست زدند. استبداد و مظالم سلاطين و افراد هيأت حاكمه، به عدم رضايت عمومي كمك كرد و زمينه را براي فتح و پيروزي اعراب فراهم نمود.

آغاز كار

ساسان نام مغي بود از دودمان نجباي فارسي، و در معبد ناهيد استخر موقعيت ممتازي داشت. چون درگذشت، بابك به جانشيني او رسيد.
وي پس از ازدواج با دختر يكي از امراي محلي، وضع سياسي خود را استحكام بخشيد و پس از آنكه بر كليه فئودالها و اميران و شاهكهاي محلي فارس چيره شد، از اردوان پنجم، سلطان متبوع خود، خواست كه حكومت فرزند او را به رسميت بشناسد، ولي شاه بزرگ تقاضاي او را
ص: 607
نپذيرفت و رابطه بين آنها قطع گرديد. پس از مرگ بابك و درگذشت نابهنگام فرزند بزرگ او شاپور، اردشير، پسر دوم بابك، خود را شاه پارس خواند. وي پس‌ازآنكه ناحيه فارس را مسخر كرد اصفهان و كرمان را نيز ضميمه متصرفات خود نمود. اردوان پنجم از پيشرفتهاي او نگران گرديد و به پادشاه اهواز دستور داد به فعاليتهاي او خاتمه دهد، ولي او در اين كار توفيق نيافت. ناچار اردوان خود با دشمن تازه به دوران رسيده به جنگ برخاست. طي سه جنگي كه بين طرفين درگرفت نه تنها اردوان شكست خورد بلكه به دست پايه‌گذار و مؤسس واقعي سلسله ساساني كشته شد. با غلبه بر اردوان پنجم، جاده سلطنت اردشير هموار گرديد. براي احياي حكومت شكست خورده اشكاني، خسرو اول، پادشاه ارمنستان كه خود او هم از سلسله اشكاني بود، كوششهاي فراوان نمود. وي سكاييان و روميان و كوشانيان را به ياري طلبيد و از آنان در طرد حكومت جوان اردشير مدد خواست. درميان خاندانهاي بزرگ پارت تنها خاندان قارن به مخالفت اردشير برخاستند و بقيه با سلطان جديد از در دوستي درآمدند.
اردشير تكيه بر شجاعت خود كرد و كليه مخالفان را مغلوب نمود. عده‌اي را با طلا و جمعي را با شمشير برجاي خود نشاند. پس‌ازآنكه پادشاه ارمنستان خود را تنها ديد با تمام قوا آماده مبارزه گرديد، ولي او نيز پس از ده سال جنگ مغلوب، و اردشير، فرمانرواي بلا منازع شاهنشاهي گرديد. وي نقشه‌هاي خود را به ياري ارتشي منظم تحقق بخشيد و در طي قريب به نيم قرن، دشمنان و مخالفان خود را، يكي بعد از ديگري، از پاي درآورد و منطقه نفوذ خود را از فرات تا مرو و هرات و سيستان وسعت بخشيد و با تسخير دو شهر مهم نصيبين و حران، قدرت خود را به تنها حريف زورمند يعني روميان نشان داد.

زمامداري شاپور

اردشير قبل از مرگ، فرزند خود، شاپور را در سلطنت شريك خود نمود. شاپور در دوران زمامداري، انضباط بيشتري در ارتش و سازمان اداري كشور پديد آورد. او نيز مانند پدر با مشكلات و مسائل خارجي چندي مواجه بود؛ شاهنشاهي كوشان در شرق، مشكل ارمنستان، تهديد و فشار بدويان بر معابر قفقاز، و قدرت روميان در غرب، شاپور را مجبور مي‌ساخت كه همواره آماده نبرد باشد.
شاهنشاهي كوشان، كه در سايه تجارت بين‌المللي ثروتمند شده بود، در مقابل قدرت نظامي شاپور به زانو درآمد و سرانجام بر اثر فتوحات پي‌درپي اين پادشاه جوان، سلسله كوشان منقرض گرديد و شهر پيشاور و دره سند و ايالت بلخ و سمرقند و تاشكند به تصرف ايرانيان درآمد.
در جبهه غرب نيز شاپور پس از سالها نبرد، سرانجام به پيروزي عظيم و پرسروصدايي توفيق يافت و پس از فتح سوريه و انطاكيه و رها، والرين امپراتور روم، را با 70 هزار لژيونر رومي و فرماندار شهر و سناتورها و اشراف و بزرگان روم اسير كرد. و آنان را به ايران فرستاد و آنها در شهرهايي كه خود به سبك اردگاههاي نظامي رومي بنا كرده بودند مستقر شدند. امپراتوري روم چنين پيكاري را به خود نديده بود. پيروزي شاپور اول نشانه‌اي از نيرو و همبستگي دولت نوبنياد ساساني بود.
«لوكونين» علل و ريشه‌هاي اجتماعي و اقتصادي اين شكست را چنين توصيف مي‌كند:
... در آن روزگار روم از نظر اقتصادي و سياسي وضعي بسيار درهم و
ص: 608
آشفته داشت. با بحران عمومي نظام برده‌داري و انحطاط اقتصادي شديدي كه كشور روم را فراگرفته بود، همواره شورش و قيام سربازان و هجوم نيروهاي وحشي، آن سرزمين را به لرزه افكنده بود ... همه‌چيز دستخوش انحطاط گشته بود، كيپريانوس كه در اين دوران مي‌زيست چنين نوشته است: «در كشتزارها برزگر، در دريا ملوان، در سپاه سپاهي، در مجلس، شرف و وجدان و در دادگاهها دادگر بقدر كفايت نيست ...» «1»
گيبون مي‌نويسد: «نداي تاريخ كه اكثرا چيزي جز پيك تنفر يا چاپلوسي نيست، شاپور را سرزنش مي‌كند كه از سر كبر، استيلاي بر دشمن را وسيله سوء استفاده قرار داد. مي‌گويند والرين را با جبه و پيرايه‌هاي امپراتوري زنجير كرد و در معرض تماشاي خلايق گذاشت ... و هرگاه كه شهريار ايران مي‌خواست بر مركب خويش سوار شود، پا بر گردن والرين مي‌گذاشت.
عليرغم تمام نكوهشهاي متفقينش كه كرارا شاپور را از فرازونشيبهاي بخت و اعاده قدرت امپراتوري روم برحذر مي‌ساختند و به وي تذكر مي‌دادند كه آن اسير عاليقدر را گروگان صلح سازد ... شهريار ساساني حاضر به هيچگونه گذشت نبود. چون والرين سرانجام، در زير بار سنگين شرمساري و اندوه، جهان را بدرود گفت، پوستش را از كاه پركرده به شكل پيكره آدمي، در مشهورترين پرستشگاههاي ايران حفظ كردند.» «2» سپس گيبون مي‌نويسد: «اين داستان آموزنده و حزن‌انگيز است اما به اغلب احتمال در صحت آن بايد ترديد داشت ...
نمي‌توان تصور كرد پادشاهي، از سر رشك، حتي در مقام معامله با رقيب خويش، شأن پادشاهان را علنا چنين خوار سازد ...» «3»
حكومت ايران از متخصصين و كارشناسان مختلفي كه در بين اين عده بودند براي اجراي نقشه‌هاي وسيع عمراني استفاده كرد و به كمك معماران و مهندسين رومي، پلها، سدها، شهرها و طرق ارتباطي بسياري ساخته شد كه آثار برخي از آنها هنوز باقي است. شاپور اين اسراي دانا را كه در بين آنها عده‌اي مهندس، معمار، پزشك و مساح بود، در پيروي از آداب و رسوم خود آزاد گذاشت و در همان ايامي كه امپراتور روم پيروان مسيحيت را اعدام مي‌كرد، شاپور به مسيحيان اجازه داد براي خود كليسا بسازند.
شاپور دستور داد غلبه او را بر «والريانوس» بر روي صخره‌اي در فارس منقوش سازند. در دوره سلطنت اين پادشاه، امور اقتصادي و اجتماعي شاهنشاهي بيش‌ازپيش منظم گرديد. آثار علمي يونانيان و روميان در رشته فلسفه، نجوم، طب، ترجمه شد و در دسترس اهل علم قرار گرفت. شاپور، ماني را در اشاعه دين خود آزاد گذاشت، ولي چنانكه بتفصيل خواهيم ديد، بهرام اول با وي از در دشمني درآمد و به دستور او ماني را اعدام كردند.
شاپور در دوران زمامداري خود، غير از پيروزيهاي نظامي، به فعاليتهاي عمراني وسيعي دست زد كه از آنجمله است، سد نزديك شوشتر كه به بند قيصر معروف است و شهر شاپور در نزديكي
______________________________
(1). ولاديمير گريگورويچ لوكونين، تمدن ايران ساساني، ترجمه دكتر عنايت الله رضا، ص 95.
(2 و 3). انحطاط و سقوط امپراتوري روم، پيشين، ص 125.
ص: 609
كازرون فارس و شهر جنديشاپور (بين شوشتر و دزفول) قابل ذكر است. شهر اخير از مراكز مهم علوم و فنون ايران در آن دوره بوده است، و بيمارستان بزرگ اين شهر و پزشكان عاليقدري كه در آن كار مي‌كردند شهرت جهاني داشتند. وفات شاپور اول در سال 271 ميلادي اتفاق افتاد.

جانشينان شاپور

پس از شاپور بازماندگان او، هرمز اول، بهرام اول، بهرام دوم، و بهرام سوم هريك مدتي كوتاه سلطنت كردند. بهرام، به شرحي كه خواهيم ديد، ماني را به دار آويخت. پس‌ازآنكه نرسي پسر شاپور به سلطنت رسيد، تصميم گرفت حكومت ارمنستان را، كه متمايل به روميان بود، گوشمالي دهد. امپراتور روم براي جلوگيري از اين نقشه يكي از سرداران خود را به جنگ نرسي فرستاد، ولي نتيجه جنگ به سود نرسي پايان يافت.
اما سال بعد، سردار رومي از جانب ارمنستان حمله كرد و ايرانيان را شكست داد و به موجب معاهده‌اي پنج ولايت ايران در ساحل راست دجله به تصرف روميان درآمد. با مرگ نرسي در 310 ميلادي، هرمز دوم مدت 9 سال با عدل و رأفت سلطنت كرد. چون او در جنگ با اعراب درگذشت، آذر نرسي، كه مردي خونريز و سفاك بود، زمام امور را به دست گرفت؛ ولي وي به علت سوء سياست، از سلطنت خلع شد و فرزندش كور گرديد. چون كسي از خاندان شاهي باقي نبود افسر شاهي را بر فراز خوابگاه زن هرمز دوم، كه آبستن بود، آويختند و كودك نازاده اين بشقاب كه از طلا و نقره ساخته شده نموداري از هنر ساسانيان است (موزه لنينگراد).
ص: 610
را به پادشاهي ايران برگزيدند.

شاپور دوم‌

مادام كه اين كودك (شاپور دوم) به حد رشد و كمال نرسيده بود، بزرگان ايران با بي‌نظمي و هرج‌ومرج مملكت را اداره مي‌كردند، ولي شاپور پس از رسيدن به سن بلوغ به تنظيم امور داخلي و خارجي كشور پرداخت. در جنگ بر ضد كوشانيان نه‌تنها اين قوم مزاحم را شكست داد، بلكه سرزمين آنها را، به عنوان ايالتي جديد، ضميمه ايران كرد؛ بطوري كه حاكم آن ناحيه از بين شاهزادگان ساساني انتخاب مي- شد. در جبهه غرب نيز شاپور، براي پاك كردن لكه ننگ سلاطين نالايق پيشين، به جنگ با روميان پرداخت. نخست به پيشنهاد روميان، اقداماتي براي استقرار صلح صورت گرفت ولي نتيجه‌اي به دست نيامد. شاپور در سال 356 ميلادي سفيري با هدايا و نامه به جانب كنستانس «4» قيصر روم فرستاد كه مضمون آن اين بود:
... شاهپور، شاه شاهان، قرين ستارگان، و برادر مهر و ماه برادر خود قيصر كنستانس را سلام مي‌رساند و خوشوقت است از اينكه امپراتور بر اثر تجربه به راه راست بازگشته. اجداد او (شاپور) تسلط خود را تا رود استريمون «5» و حدود مقدونيه بسط داده بودند و خود او كه بدون قصد خودستايي، از حيث جلال و كثرت فضايل بر تمام اجدادش برتري دارد، موظف است كه ارمنستان و بين- النهرين را كه به حيله و تزوير از كف او جدا و به‌در كرده‌اند، بازستاند. ما هرگز اين عقيده شما را قبول نخواهيم نمود كه گستاخانه گفته‌ايد هرپيشرفتي در جنگ، اعم از آنكه نتيجه شجاعت و دلاوري يا معلول حيله و تزوير باشد، شايسته مدح و تحسين است. همچنانكه پزشكان گاهي بعضي از اعضاي بدن را مي‌سوزانند و قطع مي‌كنند تا استفاده از ساير اعضا ممكن شود، به همان طريق نيز امپراتو بايد اراضي كوچكي را، كه فقط موجب نفاق و خونريزي است، تسليم نمايد تا بر بقيه قلمرو خويش سلطنت كند. اگر سفراي ايران بدون اخذ نتيجه مراجعت كنند شاهنشاه پس از موسم استراحت زمستان با تمام نيروي لشكري خود به امپراتور خواهد تاخت. «6»
در جوابي كه كنستانس فاتح بر و بحر، صاحب فروشكوه جاوداني، به برادرش شاپور نوشت از قبول تقاضاي او صريحا امتناع كرد و پادشاه را از حرص و طمع روزافزونش ملامتها نمود.
مضمون نامه ازاين‌قرار بود كه «اگر روميان گاهي دفاع را بر حمله ترجيح مي‌دهند از ترس و كم‌دلي نيست بلكه از راه مداراست. اگرچه روميان گاهي در جنگ پيروز نشده‌اند لكن نتيجه قطعي از جنگ هرگز به ضرر آنان خاتمه نيافته است.» «7»
چون از طريق دوستي اختلافات حل نشد، ناچار بين دو كشور جنگ شروع شد.
قبل‌ازاينكه نتيجه اولين تصادمات بين قواي ايران و روم كاملا روشن شود، مهاجمه هياطله
______________________________
(4).Constance
(5).Strymon
(6 و 7). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 262 و 263.
ص: 611
جنوبي با هفتاليتها «8» سبب گرديد كه شاپور قبل از پايان جنگ با روميان به مبارزه با آنان برخيزد. نتيجه اين مبارزات به نفع شاپور دوم بود و بين شاه و هياطله دوستي برقرار شد و شاه با استفاده از قواي نظامي آنها به جنگ نهايي با روميان مشغول شد. ارمنستان بار ديگر به تصرف ايرانيان درآمد و دولت براي جلوگيري از تشبثات بعدي روميان، اين ناحيه را مانند كوشان، به صورت ايالتي از ايران درآورد و مأموري براي اداره آن گسيل داشت.
با اين پيروزي، مشكل ارمنستان حل نشد. از سكنه اين سرزمين آنها كه به دين عيسي گرويده بودند، هواخواه روميان بودند و عده ديگر از بزرگان و مردم اين سرزمين ادامه حكومت ايرانيان را ترجيح مي‌دادند. گيبون مي‌نويسد: «عيسويان ايران به هنگام جنگ در مظان اتهام بودند كه دين را بر ميهن مرجح مي‌شمرند.» «9»
به‌همين مناسبت جانشينان شاپور دوم بار ديگر بر سر ارمنستان با حكومت روم اختلاف پيدا كردند. شاپور سوم كه مردي صلحدوست بود، به تقسيم ارمنستان رضايت داد و مقرر گرديد قسمت اعظم ارمنستان به ايران واگذار شود و قسمت غربي سهم دولت روم باشد.
با اين قرارداد، تا پايان سلطنت يزدگرد اول، صلح بين ايران و روم تأمين گرديد.
شاپور دوم كه او را شاپور ذو الاكتاف نيز مي‌گويند، مدت 70 سال با قدرت فرمانروايي كرد. هرچند منابع و روايات تاريخي درباره او قضاوت واحدي ندارند، مي‌توان او را برروي‌هم پادشاهي قوي، شجاع و آشنا به فنون جنگي شمرد. گاه شخصا مناطق جنگي را از نزديك مطالعه مي‌كرد و به فرماندهان دستور مي‌داد. در موقع فتح بلاد، بيجهت دستور قتل عام نمي‌داد، زياد تعصب ديني نداشت و پيروان مسيح را در اقامه مراسم مذهبي آزاد مي‌گذاشت.
«بسيار جاه‌طلب و خودخواه بود. وقتي يك نفر عيسوي را به حضور او آوردند خطاب به شاپور گفت: بر شهادت همكيشان خود غبطه مي‌خورد و به عظمت شاه وقعي نمي‌گذارد. شاه از اينكه به جلالت شاهانه او وقعي ننهاده بود سخت برآشفت و دستور داد زبان او را از پشت‌سر برآوردند تا ديگران عبرت گيرند» «10»

جانشينان شاپور دوم‌

اشاره

پس از مرگ شاپور دوم، در مدتي متجاوز از يك قرن، زمام امور در دست سلاطين بي‌شخصيت افتاده بود. فئودالها و روحانيان زردشتي كه از دوران قدرت اردشير و شاپور مطيع اوامر سلطان و حكومت مركزي بودند، بار ديگر از آشفتگي اوضاع به نفع خود استفاده كردند و در عزل و نصب سلاطين و اداره امور كشور مداخله كردند. نخستين شاهان ساساني در سايه قدرت و نفوذي كه داشتند، بدون مداخله طبقه ممتاز، جانشين خود را تعيين مي‌كردند. ولي پس از مرگ شاپور دوم، بار ديگر نجبا و اشراف قديم در مقام احياي قدرت ديرين برآمدند و با همكاري روحانيان مقتدر زردشتي در عزل و نصب سلاطين و اداره امور شاهنشاهي، به نحوي مؤثر، مداخله كردند؛ چنانكه پس از مرگ شاپور دوم برادر خردسال او را، كه اردشير دوم نام داشت، به سلطنت اختيار كردند،
______________________________
(8).Hephtalites
(9). انحطاط و سقوط امپراطوري روم، پيشين، ص 304.
(10). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 275 (به اختصار).
ص: 612
نقشه شاهنشاهي ساساني
ص: 613
ولي پس‌از چهار سال چون او را مجري نيات خود نديدند از سلطنت خلع و در سال 383 ميلادي شاپور سوم فرزند شاپور دوم را به تخت سلطنت نشاندند. در اين دوره نيز بين ايران و روم، بر سر تجزيه ارمنستان، موافقت حاصل شد.
در سال 388 ميلادي سلطنت ايران به بهرام چهارم رسيد. اين پادشاه كه برادر شاپور سوم بود، مانند اسلاف خود نسبت به مسيحيان روشي ارفاق‌آميز پيش‌گرفت و آنان را در اقامه مراسم مذهبي آزاد گذاشت. ولي چنانكه خواهيم ديد، مسيحيان از آزاديهايي كه به آنان داده شده بود سوء استفاده كردند و نسبت به زردشتيها و معابد آنان روشي خشونت‌آميز پيش گرفتند. ناچار شاه بر اثر فشار روحانيان زردشتي، تغيير سياست داد و نسبت به مسيحيان وضعي جدي اتخاذ نمود. خسرو، پادشاه ارمنستان را كه به اميد كمك امپراتور روم سر از اطاعت او پيچيده بود مغلوب و در قلعه فراموشي (نزديك شوشتر) محبوس كرد.
از وقايع مهم تاريخي اين عصر، تجزيه امپراتوري بزرگ روم به دو قسمت شرقي و غربي است كه در سال 395 ميلادي اتفاق افتاد. از اين تاريخ، روم شرقي به عنوان بيزانس خوانده شد و پايتخت آن را قسطنطنيه قرار دادند و بخش غربي را روم غربي خواندند و مركز آن شهر روم بود.
پس از كشته شدن بهرام، يزدگرد اول به سلطنت رسيد. او چون مايل به تجديد قدرت بزرگان و اتخاذ سياست ملايمي نسبت به مسيحيان نبود، مورد مخالفت طبقه ممتاز قرار- گرفت و پس از مرگ او رقابت شديدي بر سر جانشيني او درگرفت، و بالاخره بهرام پنجم، در نتيجه مساعدت نظامي امير عرب حيره، پيروز شد. اين پادشاه كه از سرگذشت اجداد خود باخبر بود براي آنكه بتواند در مقام سلطنت باقي بماند با طبقه ممتاز از در دوستي درآمد و قسمتي از حكومت را به آنان واگذاشت. وي در مبارزه با هونهاي وحشي (هپتاليتها) پيروز شد و با حكومت روم قراردادي، مبني بر دفاع مشترك در مقابل هونها، منعقد نمود. بهرام خوشنامترين سلاطين ساساني است. عشق او به شعر و موسيقي و شكار بر شهرت او افزوده است.
بعد از بهرام، يزدگرد دوم زمام امور را به دست گرفت. وي در دوران سلطنت خود هپتاليتها را، كه از سمت خاور بناي تجاوز گذاشته بودند، برجاي خود نشاند و ارمنستان را، كه بر اثر اختلافات مذهبي آشفته شده بود، موقتا آرامش بخشيد. مسيحيان با آنكه در آغاز امر مورد توجه يزدگرد دوم بودند، پس از چندي مورد بغض و عداوت او قرار گرفتند. اين پادشاه، پس از مطالعه در اديان مختلف، آيين زردشت را برگزيد و بر آن شد كه اين مذهب را به زور بر مسيحيان و يهوديان تحميل كند. وي، براي اجراي اين نقشه، شدت عمل به خرج داد ولي نتيجه اساسي نگرفت. يزدگرد در سال 457 ميلادي وفات يافت. او دو پسر داشت: پيروز و هرمز. پيروز پسر بزرگتر چون خبر يافت كه برادر كوچكتر به تخت سلطنت نشسته، به كمك هپتاليان به جنگ او شتافت و برادر را شكست داد (458 م.).
وضع شاهنشاهي در دوران سلطنت پيروز نيز وخيم بود. غير از مشاجرات مذهبي و قحطي، كم‌آبي نيز به خرابي وضع اقتصادي مملكت كمك كرد. پيروز مجبور بود كه از ماليات صرفنظر كند و براي جلوگيري از مرگ‌ومير به توزيع گندم بپردازد. جنگهاي سبكسرانه او
ص: 614
با هياطله وي را به پرداخت خراجي هنگفت به آنها ملزم نمود و مجبور شد پسرش قباد را قبل از پرداخت خراج به عنوان گروگان نزد آنها بگذارد. حكومت روم از سياست غيرعاقلانه پيروز خرسند بود و ميل داشت كه در ايران حكومتي پوشالي و ضعيف وجود داشته باشد تا ضمن جلوگيري از حملات احتمالي وحشيان، هيچگاه به متصرفات امپراتوري روم تجاوز ننمايد.
پيروز همينكه وضع مالي خود را مرمت كرد بار ديگر با هياطله درافتاد و جان خود را از دست داد. در نتيجه اين شكستها، هياطله كه به گفته «پروكوپيوس» مورخ رومي، قومي نيمه‌متمدن بودند بر اوضاع سياسي ايران مسلط شدند و در مدتي متجاوز از نيم قرن، پادشاه هياطله در مشاجراتي كه بين مدعيان تاج و تخت روي مي‌داد و در توطئه‌هاي درباري بطور مؤثر مداخله مي‌كرده است؛ چنانكه قباد چندسالي نزد آنان بود و چنانكه خواهيم ديد به كمك آنان به سلطنت ايران رسيد (488).

قباد

قباد كه پس از پيروز به زمامداري رسيد، وارث وضعي آشفته بود.
چند سال قحطي، و جنگهاي بيمورد پيروز با هياطله، حملات دايمي بدويان و عصيان ملل تابع، وضع شاهنشاهي را سخت آشفته كرده بود. خزانه مملكت بكلي خالي بود و كوشش سفراي قباد براي گرفتن پول از دربار قسطنطنيه به نتيجه نرسيد. در اين دوره مزدك و پيروان او به سرعت به تبليغ نظريات مذهبي و اجتماعي خود در بين توده بينوا مشغول بودند، و نجبا نيز به تحديد قدرت سلطنت و بهره‌كشي از اكثريت مردم مشغول بودند. در چنين شرايطي، شاه مصلحت خود را در تقويت ملت و سركوبي اقويا ديد. مزدك ضمن تبليغ مردم به صلحجويي، از نظر اجتماعي، خواهان مساوات بين افراد بشر بود. اين نظريات در جامعه عصر ساساني كه اختلاف طبقاتي شديدي بين افراد مردم وجود داشت، بسرعت نفوذ كرد.
«بعضي دانشمندان اين نهضت را به منزله عكس العمل بردگان و روستايياني كه نيمه‌برده شده بودند، و همچنين سكنه «سابقا آزاد» شهرها و حومه آنها، ضد فئوداليسم و دستگاه «برده‌سازي» آن مي‌دانند كه به صورت جدال طبقاتي درآمد، و عليه حرمسراهاي اغنيا كه در آنها زنان متعدد محبوس بودند، اعتراض كرد.
قباد بر اثر توطئه‌اي، مخلوع و محبوس و محاكمه گرديد ولي جان خود را نجات داد و اندكي بعد فرار كرد و به دربار هياطله پناه برد و در سال 499 م. در رأس سپاهي از آن قوم به ايران آمد و به كمك آنان، برادر خود «زاماسب» را خلع كرد و مقام خود را به دست آورد.
از اين زمان به بعد، سياست وي تغيير يافت و با مزدكيان به سردي رفتار نمود. در اين موقع پيروان مزدك، كه در بين آنها عده‌اي افراطي و خرابكار نيز وجود داشت، به غارت املاك و ربودن زنان و ضبط زمينها مبادرت كرده بودند. خسرو بشدت با آنها مخالف بود و چون مزدكيان او را دشمن خود مي‌دانستند با جانشيني او مخالف بودند. قباد و پسرش خسرو درصدد برآمدند با ايجاد توطئه و تشكيل مجلس بحث و مناظره مزدكيان را قتل عام كنند، و چنانكه خواهيم ديد، به اين كار توفيق يافتند.» «11»
______________________________
(11). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 304 (به اختصار).
ص: 615
طبري مي‌نويسد: «... چون ده سال از سلطنت قباد بگذشت، موبد موبدان و بزرگان كشور بر عزل وي متفق شدند. او را خلع نمودند و به زندانش افكندند، زيرا وي از مردي مزدك نام و پيروان او متابعت مي‌نمود. مزدك و مزدكيان مي‌گفتند: «خداوند ارزاق را در بين مردم قرار داد تا مردم آنها را مابين خود به مواسات قسمت كنند ...» «12»

خسرو انوشيروان‌

اشاره
پس از مرگ قباد، طبقات ممتاز و روحانيان، كه از نهضت مزدكي سخت هراسناك شده بودند، برخلاف گذشته خسرو اول (531 تا 579 م.) را تقويت كردند و شاه با كمك آنها موفق گرديد املاك را بار ديگر به صاحبان آنها بازگرداند، وضع زنان و فرزندان آنها را روشن كند و به دهت و جاده‌ها و پلها و قنواتي كه در جريان اين جنبش وضع آشفته‌اي پيدا كرده بود، سروسامان بخشد. دولت به موجب قوانيني به حساب همه اراضي رسيدگي كرد و قرار شد كه ماليات بر طبق اصول و روش جديدي تعيين گردد.
خسرو در سازمان ارتش نيز تغييراتي داد و به‌جاي يك فرمانده، چهار فرمانده نظامي براي چهار بخش شاهنشاهي تعيين نمود. وي براي تكميل نيروي جنگي خود به سربازگيري از طبقه روستاييان پرداخت و براي جلوگيري از حملات دشمنان، قبايل مطيع سلحشور را در سرحدات متمركز نمود و استحكامات قوي براي جلوگيري از حملات احتمالي بدويان به وجود آورد.
خسرو با اينكه پيمان صلح دايمي با حكومت بيزانس امضا كرده بود، در سال 540 به سوريه حمله برد، انطاكيه را تسخير كرد و شهر را سوزانيد و سكنه آن را در شهري نزديك تيسفون جاي داد. خسرو پس از آنكه كاملا خود را قوي ديد از پرداخت خراج به هياطله سرباز زد و بيست سال بعد هياطله را به سختي شكست داد و سرزمين آنها را بين ايران و تركان تقسيم نمود. موفقيتهاي نظامي ايران در عهد خسرو حكومت بيزانس را نگران نمود.
دولت روم براي مقابله با اين حريف قوي و توانا از تركان غربي و ساير اقوام آسياي مركزي و حبشيان و اعراب استمداد نمود ولي تشبثات او به نتيجه نرسيد.
بر اثر ناامني ارمنستان، و ساير اختلافاتي كه بين ايران و روم وجود داشت، بين النهرين به فرمان خسرو مورد تهاجم و غارت قواي ايران واقع شد. هنگامي كه مذاكرات براي انعقاد صلح ادامه داشت، شاه پير، پس از قريب نيم قرن حكومت و فرمانروايي، درگذشت.
مسعودي مي‌نويسد: انوشيروان به معني شاه نو است «وي مردم مملكت را بر دين مجوس هم سخن كرد و تأمل و اختلاف و مباحثه درباره اديان را ممنوع داشت.» «13»
دوران سلطنت و فرمانروايي خسرو يكي از درخشانترين ادوار حكومت ساسانيان است. تدبير و كارداني و حسن تشخيص اين پادشاه سبب گرديد كه بسياري از مشكلات سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران كمابيش از بين برود و حكومتي مقتدر و متمركز به وجود آيد. فعاليت اين پادشاه برخلاف توصيف بعضي از مورخين ايراني و عرب، مبتني بر تأمين منافع رعايا و طبقه سوم نبود بلكه او مي‌كوشيد نظام اجتماعي سابق را تجديد كند. حكاياتي
______________________________
(12). تاريخ طبري، پيشين، ص 167.
(13). مروج الذهب، پيشين، ص 258.
ص: 616
از اين قبيل كه كسري زنجيري در بيرون بارگاه شاهي آويخته بود تا مظلومان دست بر آن زنند و با صداي زنگ شاه را به داوري فراخوانند، با توجه به سجاياي انوشيروان، باوركردني نيست. بعيد نيست طبقه حاكمه وقت به پاس خدمات گرانبهايي كه خسرو با طرد مزدكيان به آنها كرده بود، داستانها و حكاياتي به نفع خسرو جعل كرده باشند.
به گفته كريستن سن:
اصلاحات خسرو در امور ماليه، بي‌شبهه، بيشتر به نفع خزانه دولت بوده تا به نفع رعيت. طبقه عامه، مثل قرون گذشته، با ناداني و تحمل مصائب مي‌زيست. فيلسوفان رومي، كه به ايران پناه آوردند، بزودي آزرده شدند. مقام اين اشخاص در حكمت به پايه‌اي نبود كه بتوانند بيطرفانه به عادات و رسوم يك قوم بيگانه نظر كنند.
انتظار داشتند كه در كشور پادشاهي فيلسوف، چون انوشيروان، چيزهاي ديگر ببينند ... طبعا از بعضي رسوم ايرانيان مثل قواعد ازدواج و معامله با اموات، رنجيده‌خاطر شده‌اند. اما تنها اين علت نبود كه زندگي در ايران را براي آنها ناگوار كرد، بلكه بيشتر از اصول طبقاتي ايران و فاصله‌اي كه درميان طبقات موجود بود، و تنگدستي عامه منزجر شدند. صاحبان قدرت به زيردستان ستم مي‌كردند و اعمال دور از انصاف و انسانيت مرتكب مي‌شدند.
نجبا و اشراف، كه از بحراني سخت بيرون آمده و گروهي از آنان عرضه هلاك شده بودند، در پرتو حمايت شاهنشاه، جاني تازه گرفته مطيع و آرام گشتند، فقط تا حدي از فكر تندخوي تجددپرور خسرو نگراني داشتند. نجباي درجه دوم در املاك خود روزگار مي‌گذاشتند و تمشيت امور اداري محلي را به عهده داشتند و ظاهرا آسوده و متنعمتر از ديگران بودند.
مي‌توانيم بگوييم كه مصائب عمومي و بدبختيهاي اجتماعي در عهد انوشيروان كمتر از ادوار سلف بود، ولي مردم بيشتر آن را حس مي‌كردند زيرا كه بيشتر فكر مي‌نمودند. «14»

خصال خسرو
منابع و روايات شرق و غرب درباره شخصيت خسرو يكسان نيست.
مورخان شرقي او را پادشاهي نمونه عدل و نصفت معرفي مي‌كنند، درحالي‌كه منابع غربي برخلاف، او را شهرياري طماع و بيدادگر مي‌شمرند.
ازجمله نظام الملك، طي حكايت مفصلي، مي‌نويسد كه والي آذربايجان كه از حيث مال و منال بينظير بود، با پيرزني ستم كرد. او پس از تحمل مشكلات بسيار خود را به خسرو رسانيد و از او استمداد كرد. شاه بوسيله يكي از غلامان محرمانه شكايت پيرزن را مورد رسيدگي قرار داد و چون به صحت گفتار او پي‌برد، دستور داد پوست والي آذربايجان را بكنند و گوشت او را به سگان دهند و پوست را پر از كاه كنند و بر در سرا بياويزند و هفت روز منادي كنند كه هركه بعد از اين ستم كند با او همان كنند كه با اين كردند.
______________________________
(14). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 460؛ و نگاه كنيد به: ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 170 و 171.
ص: 617
همچنين مسعودي و ثعالبي و ديگر مورخان و ادباي ايران، در وصف دادخواهي او سخنها گفته‌اند، ولي گفته آنها با روش عملي او در حكومت و فرمانروايي به هيچ وجه قابل انطباق نيست. او به افكار و تقاضاهاي عمومي و نظريات مردان مطلع و كارشناس احترام نمي‌گذاشت و براي حفظ موقعيت خود از هيچ عمل نامشروعي ابا نداشت، چنانكه «كاوس» و «ژم» و ساير برادران و پسرانشان را جملگي هلاك كرد.
مورخان غربي ازجمله پروكوپيوس، خسرو (انوشيروان) را نه تنها پادشاهي عادل نمي‌شمارد بلكه وي را مردي حريص، جاه‌طلب و عوامفريب معرفي مي‌كند و در حق او مي‌نويسد: «خسرو در كتمان حقيقت و منتسب ساختن جرايم و گناهان خويش، به كساني كه دچار ظلم و آزار خود او شده بودند، از تمام مردم ماهرتر و زبردست‌تر بود. بعلاوه براي انجام هركاري با كمال سهولت قسم ياد مي‌كرد و بعد به همان آساني عهد و پيمان خود را مي‌شكست و كاري را كه تعهد كرده بود بزودي فراموش مي‌نمود. حرص پول در او بقدري بود كه براي به دست آوردن آن از مبادرت به هرعمل زشت و ناشايستي دريغ نمي‌كرد. بهترين نمونه اخلاق و روحيه عجيب او را در واقعه‌اي كه در شهر «سورا» اتفاق افتاد، مي‌توان به دست آورد.
پس از آنكه شهر مزبور را با خدعه و فريب متصرف گرديد و اهالي را به هلاكت رسانيد، در موقع قتل و غارت شهر، يكي از سربازان ايراني را ديد كه دست زن ظاهرا متشخصي را گرفته بشدت مي‌كشد و زن نيز كودك خردسال خود را با دست ديگر گرفته و چون نمي‌تواند به پاي آنها برسد، ناچار او را بر روي زمين مي‌كشاند و بطرز رقت‌آوري در پي سرباز مي‌دود. مي‌گويند چون خسرو اين طفل را مشاهده نمود ناله‌اي مصنوعي از ته دل برآورد و در حضور «آناستاسيوس» سفير روم و ساير كساني كه در آنجا حضور داشتند شروع به گريستن كرد و از خدا مسألت نمود كه مسبب اين مصائب و بدبختيها را به كيفر اعمال خود برساند. البته مقصود او «ژوستينين» امپراتور روم بود، درصورتي كه همه‌كس مي‌دانست كه مسؤول اين مصائب و بلايا خود اوست. وي نيز متذكر شده كه در هنگام تصرف انطاكيه و چند شهر ديگر، پس از آنكه خسرو با لشكريان خود شهر و كليسا را غارت و مقدار زيادي طلا و نقره و مجسمه و سنگهاي گرانبها به دست آوردند، برخلاف تعهد قبلي دستور داد شهر را بسوزانند.» «15»
ادوارد براون در مورد نسبت عدلي كه به انوشيروان مي‌دهند چنين مي‌نويسد:
اقدامات شديدي كه بر ضد زنادقه به عمل آورد، موافقت و ستايش موبدان مجوس را جلب نمود و تواريخ ملي نيز به دست همين موبدان تنظيم شد. نام يزدگرد از آن جهت لكه‌دار و معروف به بزهگر شده است كه نسبت به ساير اديان به ديده گذشت و اغماض مي‌نگريست و به موبدان زردشتي اعتنايي نداشت و شهرتي كه به بزهكاري پيدا كرد، نه از آن‌رو بوده است كه در زندگاني خود شرارت خاصي مرتكب شده باشد. فعاليت زنادقه خير و صلاح و رفاه كشور را تهديد مي‌كرد و بدين سبب انوشيروان نسبت به آنان روشي سخت اتخاذ نمود ولي با اين وصف
______________________________
(15). جنگهاي ايران و روم، پيشين، ص 153 (به اختصار).
ص: 618
به هيچ‌وجه متعصب نبود و بالعكس نسبت به اديان و مذاهب فلسفي خارجي علاقه بسيار داشت. اين صفت انوشيروان نام خليفه مأمون و اكبر امپراتور هند را به خاطر مي‌آورد. خليفه و اكبر هردو از مجادلات و تفكرات فلسفي مانند انوشيروان لذت مي‌بردند. «16»
از آن گذشته در روايات مورخين شرقي نيز به بعضي نكات مزورانه (ماكياوليست) برمي‌خوريم كه به انوشيروان نسبت داده‌اند. بلاذري گويد: «خسرو خواهان دوستي خاقان ترك «سينجيبو» بود و قرار براين شد كه خسرو دختر او را به زني بگيرد و خاقان دختر خسرو را، اما خسرو يكي از كنيزان را به‌جاي دختر خويش از براي خاقان فرستاد. دو پادشاه ملاقات كردند و بمناسبت دوستي خود ضيافتي برپا نمودند، اما خسرو بعضي از مردمان خود را دستور داد كه هنگام شب به خيمه‌هاي تركان آتش درافكنند و چون خاقان شكايت كرد خسرو اظهار بي‌اطلاعي نمود. اين كار را شب ديگر تكرار كردند و نتيجه همان شد. در شب سوم خسرو به خيمه خود آتش درافكند و به خاقان شكايت برد، چنانكه گويي او را مسبب اين واقعه مي‌دانست و چون خاقان قسم ياد كرد كه از اين واقعه باخبر نيست، خسرو طريقي به او پيشنهاد نمود تا از اينگونه حوادث جلوگيري شود، از اين قرار كه خاقان به خسرو اجازه دهد تا ديواري بين دو مملكت برآورد، خاقان رضا داد و به كشور خود بازگشت. پس به امر خسرو ديواري بسيار استوار بنا كردند.
چون خاقان ترك دريافت كه خسرو او را فريب داده و زوجه‌اش نيز كنيزي بيش نيست ديگر قادر به كشيدن انتقام نبود. «17»
نولد كه مستشرق معروف، در حق او چنين قضاوت مي‌كند:
روي‌هم‌رفته خسرو (انوشيروان) مسلما از بزرگترين و بهترين پادشاهان ايران است، ولي در ظلم و ستم بي‌پروا بود و مانند حتي بهترين افراد ايران، كه عادتا توجهي به حقيقت ندارند، او نيز بيش از ديگران به حقيقت عنايتي نداشت. اقدام او در قلع‌وقمع و سركوبي مزدكيان و جنگهاي پيروزمندانه او با روميان (اهالي بيزانس) و قوانيني كه از روي عقل و خرد وضع كرد و توجهي كه نسبت به دفاع ملي داشت، رونق و پيشرفتي كه در عهد سلطنت او (531 تا 578 ميلادي) نصيب كشور شاهنشاهي ايران شد، اينهمه سبب شهرت نيكو و نام بلند وي در مشرق زمين گرديد؛ تا آنجا كه او را هنوز مثل اعلي و كمال مطلوب پادشاهي دانند. پذيرايي از حكماي هفتگانه يونان، كه به علت تعصب و عدم تحمل ژوستينين امپراتور از وطن خود تبعيد شدند و ماده مخصوصي كه به نفع آنان پس از پايان جنگ فاتحانه خود با اهالي بيزانس در پيمان صلح گنجاند (و بموجب آن ماده آزادي
______________________________
(16). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ج 1، ص 246.
(17). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 403.
ص: 619
آنها تضمين، و مقرر گرديد پس از بازگشت به ميهن خود هيچكس متعرض افكار و عقايد آنها نشود و درباره آنها تحمل روا دارند و مداخله نكنند) و سرپرستي وي از دانشمندان و تأسيس مدرسه بزرگ در جندي‌شاپور و ترجمه‌هاي متعددي كه از يوناني و سانسكريت به زبان پهلوي به فرمان وي تهيه شده، نمونه‌اي از عشق و علاقه او به علم بود. اينهمه سبب شد كه حتي در مغرب زمين نيز معتقد شدند كه يكي از شاگردان افلاطون بر اورنگ شهنشاهي ايران تكيه زده است. «18»
دكتر «لاكهارت» محقق انگليسي مي‌نويسد:
اخبار راجع به معلومات خسرو انوشيروان در مسائل فلسفي، به صورت مبالغه‌آميزي به مغرب‌زمين رسيد، و اين نتيجه را بخشيد كه در پاره‌اي محافل تصور كردند كه در مشرق زمين پادشاهي حكيم به جمهوري افلاطون صورت خارجي داده است.
ازجمله كساني كه اين تصور باطل را كردند هفت فيلسوف نامي بودند كه پس از بسته شدن مدارس معروف آتن به اميد پيدا كردن كمال مطلوب خود، راه ايران پيش گرفتند. انوشيروان به عطوفت، آنها را پذيرفت و در باب آثار افلاطون و ارسطو و منشأ موجودات با آنها بحث كرد. متفكرين مزبور بزودي دريافتند كه انوشيروان نمي‌تواند مسائل فلسفي را عميقا درك كند و او بيشتر پادشاهي مستبد است نه حكيم.
در سال 579 هرمزد چهارم به جانشيني انوشيروان انتخاب شد.
كريستن سن درباره او مي‌نويسد: «اگر درست ملاحظه شود او بيش از انوشيروان مستحق لقب عادل بود. بلعمي صراحتا مي‌گويد: در عدالت از انوشيروان برتر بود. همه تواريخ شرقي آن عهد در اين معني متفقند كه هرمزد نسبت به ضعفا و مظلومين خيرخواه و نسبت به بزرگان سختگير بود ... مثلا طبري ... گويد: هرمزد، پسر خسرو، پادشاهي باادب و احسان و دوستدار ضعيفان و فقيران بود و بر اشراف سخت مي‌گرفت. پس در كين او ثابت شدند و او نيز كين آنان در دل گرفت ... حس دادگري او در حق رعيت فوق العاده بود.» «19»
بلعمي درباره هرمز مي‌نويسد: «... چون انوشيروان بمرد، هرمزد ملك بگرفت و همه كارها بر وي راست شد، و درويشان و ضعيفان را نيكو داشتي، و قوي را شكسته داشتي، تا قوي و ضعيف همه راست شدند و قوي بر ضعيف ستم نيارست كردن، و جهان از داد وي پر شد ...» «20» سپس مي‌نويسد: «... و ليكن آن عيب بودش كه مردمان بزرگ را خرد داشتي و حق ايشان نشناختي و درويشان و حقيران را بركشيدي به مرتبه بزرگ و گفتي كه بر ضعيفان ستم نكنند، و هركه بر ضعيفي ستم كردي او را بكشتي تا به‌شمار آمد كه سيزده هزار مهتران و بزرگان عجم كشته بود و بدين سبب درويشان او را دوست و مهتران او را دشمن داشتند ... «21»
رفتار عادلانه هرمزد نسبت به مظلومين و امتناع او از آزار عيسويان و ساير اديان و مذاهب، كينه روحانيان زردشتي را عليه او برانگيخت و سبب گرديد كه غير از نجبا و
______________________________
(18). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 247.
(19). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 462 و 463 (به اختصار).
(20 و 21). ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 176.
ص: 620
شهرياري اشراف، روحانيان بزرگ زردشتي نيز با او از در دشمني درآيند. «22» هرمزد غير از مشكلات داخلي مجبور بود با هونها در شمال و تركان در شرق، و حكومت بيزانس در غرب، دست و پنجه نرم كند. در جنگ با هونها و تركان، بهرام چوبين فرمانده بزرگ نظامي هرمزد توفيق يافت. ولي در جنگ با روميان مواجه با شكست گرديد و مورد بيمهري شاه قرار گرفت.
در نتيجه بهرام كه مورد علاقه نظاميان بود راه عصيان پيش گرفت. با اينكه بهرام چوبينه از طرف مورخان و تنظيم‌كنندگان روايات، كه وابسته به طبقات ممتاز بودند، مردي بدنهاد و نابكار معرفي شده است ولي فردوسي او را سرداري لايق و دادخواه معرفي مي‌كند:
به لشكر چنين گفت پس پهلوان‌كه اي نامداران روشن‌روان
چو خواهيد كايزد بود يارتان‌كند روشن اين تيره بازارتان
كم‌آزار باشيد و هم كم زيان‌بدي برنبنديد هرگز ميان بهرام براي بيداري و انتباه سربازان خود چون شنيد كه يكي از همراهانش از پيرزني كاه خريده ولي بهايش را نداده است بيدرنگ او را از كمر به دو نيمه كرد.
بطوري كه از تاريخ بلعمي برمي‌آيد: همينكه ده سال از پادشاهي هرمزد گذشت، مخالفان از هرطرف سر به طغيان برداشتند. بهرام در جنگ با تركان پيروز شد و بار ديگر ياغيان از در سازش درآمدند، و چون اركان حكومت ساسانيان را متزلزل ديد، بعد از پيروزي بر تركان، دعوي سلطنت كرد و خود را از دودمان اشكاني معرفي نمود و به ياري سربازان، كه هواخواه او بودند، پيروزيهايي كسب كرد و آشكارا گفت:
چو آزرمها بر زمين برزنيم‌همه بيخ ساسان زبن بركنيم نجبا و اشراف كه موقع را مناسب ديدند، شاه را دستگير و كور كردند و پسرش خسرو دوم را در 590 ميلادي به جانشيني او برگزيدند. اما بهرام چوبين كه خود را از دودمان اشكاني مي‌دانست، پايتخت را محاصره كرد و تاج شاهي بر سر نهاد و به نام خود سكه زد.
خسرو دوم ناچار به امپراتور روم «موريكيوس» پناه برد و از وي استمداد نمود. امپراتور خواهش او را پذيرفت و خسرو با كمك سپاهيان روم، بهرام چوبين را از ميان برداشت.
در نتيجه اين كمك همه ارمنستان از دست ايران خارج شد و سرحد شمالي به درياچه وان و تفليس رسيد، ولي اين وضع دوام نيافت و با مرگ امپراتور روم، خسرو در مقام انتقام برآمد.
غير از ارمنستان، رها، كاپادوكيه، قيصريه و بعدا سوريه، انطاكيه، دمشق و بيت المقدس را تصرف نمود. در سال 616 پس از تصرف غزه، قاهره و اسكندريه را نيز تسخير كرد و به حدود حبشه رسيد و سپس با تسخير آنقره (آنكارا) و قسطنطنيه و شكست هياطله، موفقيت نظامي عظيم و بيسابقه‌اي به دست آورد. اما حكومت بيزانس آرام ننشست، امپراتور جديد «هرقل» (هراكليوس) در ظرف چند سال نه تنها مناطق از دست داده را تسخير كرد، بلكه تيسفون را محاصره نمود. خسرو كه در جبهه داخلي پشتيباني نداشت به دست نزديكان خود گرفتار و مقتول گرديد و چراغ عمر شهريار ستمكاري كه در وصف خود مي‌گفت «انساني جاويدان درميان خدايان، و خدايي بسيار توانا درميان آدميان؛ صاحب شهرت عظيم،
______________________________
(22). همان، ص 176؛ و تاريخ الرسل و الملوك، پيشين، ص 211.
ص: 621
كه با خورشيد طالع مي‌شود و ديدگان شب عطا كرده اوست» «23» براي هميشه خاموشي گرفت.
در ايامي كه نهضت اسلامي در خاك عربستان راه رشد و كمال مي‌پيمود، در سرزمين ايران ظلم و بيدادگري به حد اعلاي خود رسيده بود. خسرو دوم كه سلطاني حريص بود، كمر مردم را زير بار مالياتهاي سنگين خرد كرد. «اگر هرمزد چهارم به بزرگان سختگيري مي‌كرد و رعيت را مي‌نواخت، خسروپرويز بالعكس، براي آكندن گنج، هم رعايا را مي‌آزرد و هم بزرگان را رنجيده‌خاطر مي‌كرد.» «24» اين پادشاه صميمي‌ترين همكاران خود را به ديار نيستي فرستاد.
ثعالبي مي‌گويد: «خسرو را گفتند كه فلان حكمران را به درگاه خوانديم و تعلل ورزيد، پادشاه توقيع فرمود كه اگر براي او دشوار است كه به تمام بدن نزد ما آيد ما به جزئي از تن او اكتفا مي‌كنيم، تا كار سفر بر او آسانتر شود، بگوييد سر او را به درگاه ما بفرستند ... ظلم او نسبت به فقرا و اغنيا حدودي نداشت، وي در دوران سلطنت 38 ساله خود گنجها و تجملات بسيار فراهم نمود.» «25»
در سال هجدهم سلطنت، مالي كه خسرو به گنج جديد خود در تيسفون نقل كرد، قريب 468 ميليون مثقال زر بود، كه اگر هم درهم ساساني را يك مثقال بگيريم تقريبا معادل 375 ميليون فرانك طلا مي‌شود. از اين گذشته مقدار كثيري جواهر و جامه‌هاي گرانبها داشت كه بيشتر از عجايب روزگار بود ... بعد از سيزده سال سلطنت، در گنج او 800 ميليون مثقال نقود جمع شده بود، و چون پادشاهي او به سي سال رسيد باوجود جنگهاي طولاني و پرخرجي كه كرد، ميزان نقود او به 150 ميليون مثقال بالغ گرديد كه تقريبا معادل 1300 ميليون فرانك طلاست؛ و اين علاوه بر غنايم جنگ بود. افزايش ثروت او در سالهاي اخير به سبب وصول بقاياي مالياتي بود كه بدون اندك ترحم و رعايتي از مردم مي‌گرفتند. از اين گذشته مبالغي كثير به عنوان غرامت اموالي كه از خزانه او سرقت شده و به طرق مختلف تلف گشته بود، از مردمان گرفت. «26»
موافق روايات بي‌پيرايه طبري، خسرو دوم در حرم خويش سه هزار زن داشته است؛ غير از دختراني كه خدمتكار يا مغني و مطرب او بوده‌اند. سه هزار خادم مرد و 8500 مركب و 76 فيل و دوازده هزار قاطر براي حمل بنه داشته است. خسروپرويز تنها از لحاظ اقتصادي كشور را فقير نكرده بلكه بر اثر جنگهاي فراوان او عده كثيري از جوانان و طبقه فعال كشور، كه در خدمت نظام بودند، از بين رفتند. در سالهاي آخر سلطنت، خسرو با قهر طبيعت روبرو شد: طغيان عظيم دجله، تنها قسمتي از اراضي حاصلخيز را به باتلاق تبديل نكرد بلكه قسمتي از كاخ شاهي را نيز از بين برد. وي در سالهاي آخر سلطنت با طغيان نجبا و فرماندهان قسمتها مواجه گرديد و عاقبت به دست يكي از پسران خود كه از شاهزاده خانم رومي متولد شده بود، كشته شد. در دوره طولاني سلطنت خسرو دوم بزرگترين تحميلات براي تأمين جاهطلبيهاي اين پادشاه بر مردم وارد آمد. دوازده چيز شگفت‌انگيز از دستگاه خسرو
______________________________
(23 و 24). ايران در زمان ساسانيان، ص 471 به بعد.
(25). همان، ص 471 به بعد.
(26). همان، ص 474.
ص: 622
حكايت كرده‌اند كه از آنجمله است: قصر تيسفون، درفش كاوياني، زن او شيرين، رامشگران و مغنيان دربار: سركش و باربذ، ريذك خوش‌آرزو، شبديز، فيل سفيد. «27»
ديگر از عجايب دستگاه خسرو پرويز:
... يكي شطرنجي بود كه مهره‌هايش را از ياقوت و زمرد ساخته بودند؛ ديگر نردي از بسدّ و فيروزه؛ ديگر قطعه زري به وزن 200 مثقال كه چون موم نرم بود و مي‌توانستند به اشكال مختلف درآورند؛ ديگر دستاري كه شاه دست را با او پاك مي‌كرد و چون چركين مي‌شد در آتش مي‌افكندند آتش چرك را پاك مي‌كرد ولي آن را نمي‌سوخت (ظاهرا اين دستار از پنبه كوهي بود). خسرو تاجي داشت كه شش من زر خالص در آن به كار برده بودند و مرواريدهاي آن تاج هريك به مقدار بيضه گنجشك بود، ياقوتهاي رماني آن در شب چون چراغ روشنايي مي‌داد ... و آن را در شبان تار به‌جاي چراغ به كار مي‌بردند. زمردهايش ديده افعي را كور مي‌كرد؛ زنجيري به طول 70 زرع از سقف آويخته و تاج را به قسمي بر آن بسته بودند كه بر سر پادشاه قرار مي‌گرفت و از وزن آن آسيبي به او نمي‌رسيد. «28»
ثعالبي تخت طاقديس را چنين توصيف مي‌كند:
اين سريري بود از عاج و ساج كه صفايح و نرده‌هاي آن از سيم و زر بود. 180 ذراع طول و 150 ذراع عرض داشت، روي پله‌هاي آن را با چوب سياه و آبنوس زركوب فرش كرده بودند. آسمانه اين تخت از زر و لاجورد و صور فلكي و كواكب و بروج سماوي. و هفت كشور و صور پادشاهان و هيأتهاي آنان را در مجلس بزم و رزم و هنگام شكار بر آن نقش كرده بودند، و در آن آلتي بود براي تعيين ساعات روز. چهار قالي از ديباي بافته مرصع به مرواريد و ياقوت در آن تخت گسترده بودند كه هريك مناسبت با يكي از فصول سال داشت. «29»
مرحوم مشير الدوله مي‌نويسد:
خسرو پرويز بعد از انوشيروان معروفترين شاهان ساساني است. از قصور عالي و حرمسرا و تجملات دربار او حكايتها مانده و از او شعراي دوره اسلامي داستانها گفته يا سروده‌اند. خزانه و گنجها و تجملات او را احدي از شاهان سابق ساساني نداشته؛ عده زنان اين شاه را مورخين سه‌هزار نوشته‌اند. علاوه بر اينها چند هزار كنيزك براي سرودن و نواختن، جزو حرمسراي او بودند. از اينجا مي‌توان فهميد مخارج دربار ايران در آن زمان چه بود، و اگر در نظر آوريم كه خسرو پرويز در مجلس محاكمه، در مقام مدافعه از خود مي‌گفته كه موجودي خزانه ايران را چهار برابر كرده، و مخارج جنگهاي 25 ساله او را با بيزانس علاوه كنيم به آساني
______________________________
(27). نگاه كنيد به: ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 221.
(28 و 29). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 487 و 488.
ص: 623
مي‌توان دريافت چه تحميلاتي در زمان او به مردم ايران شده است.
با مرگ خسرو پرويز، بار ديگر فئوداليسم در سراسر ايران سايه افكند. در طي چهار سالي كه بين مرگ خسرو دوم و جلوس يزدگرد سوم، آخرين شاه ساساني، فاصله است، دوازده پادشاه بر تخت سلطنت جلوس كردند، كه جملگي آلت دست قدرتمندان و فئودالهاي بزرگ بودند، و به قول دكتر گيرشمن: «تاج بر سر مي‌گذاشتند تا چند ماه بعد كشته شوند. چون مرد كم آمد، زنان را بر تخت نشاندند؛ چنانكه دو دختر خسرو، پوران و آذرميدخت به سلطنت رسيدند.»
عاقبت در سال 632 م. شاهزاده‌اي را كه از ترس جان به استخر پناه برده بود پيدا كردند و تاج شاهي بر سر او نهادند. اين شاهزاده نگونبخت يزدگرد سوم بود. با اينكه در زمان سلطنت اين پادشاه ظاهرا همه ايران زير فرمان پادشاه واحدي درآمد ولي در حقيقت، سرداران لشكر، يعني سپاهياني كه در نتيجه سياست نظامي انوشيروان هريك بر خطه‌اي از ايران فرمانروايي داشتند، حاضر نبودند از حكومت مركزي اطاعت كنند. آنها منطقه نفوذ خود چون تيول و اقطاعي كه از پدر به آنها رسيده است تصور مي‌كردند. ولي اين ملوك- الطوايفي جديد در مقابل اعراب باديه‌نشين كه جز تعصب مذهبي و فكر غارتگري سرمايه‌اي نداشتند تاب مقاومت نياورد. به فرمان عمر بن الخطاب حمله نظامي اعراب آغاز گرديد.

دوران شكست‌

رستم كه در اين موقع فرمانده كل قوا بود، باوجود شجاعت فراوان، در سال 636 ميلادي در قادسيه با سعد بن وقاص سردار عرب جنگ كرد. پس از سه روز زدوخورد فتح نصيب اعراب شد. درفش كاوياني كه مظهر قدرت و افتخار ايرانيان بود، به دست اعراب افتاد. اين پرچم، كه غرق زروسيم و گوهر و مرواريد بود، پس از آنكه با ساير خزاين و جواهرهاي سلطنتي نصيب مسلمانان شد به دستور عمر پاره‌پاره گرديد و ميان مسلمانان قسمت شد.
براي آنكه به فساد دربار ايران در آن دوره واقف شويم، كافي است به خاطر آوريم كه پس از فتح عظيم اعراب، يزدگرد با درباريان و حرمسراي خود راه فرار پيش‌گرفت و در حالي كه «هزار نفر طباخ، هزار تن رامشگر، هزار تن يوزبان، هزار تن بازبان و جماعتي كثير از ساير خدمه همراه او بودند. شاهنشاه اين گروه را هنوز كم مي‌دانست.» «30»
سپاهيان عرب تحت رهبري سعد بن ابي وقاص، علي‌رغم كوشش ايرانيان، با موفقيت وارد پايتخت شدند و در برابر ايوان كسري اردو زده متوقف شدند. سعد و ياران نزديك او، داخل كاخ شاهي، سبدها و خزاين فراواني از زر و سيم و جامه‌ها و جواهرات گوناگون به دست آوردند. آنچه سلاطين ساساني با مكيدن خون ملل تابع و چپاول ممالك همجوار گرد آورده بودند، به دست مشتي عرب بي‌ذوق افتاد.
شمشيرهاي خسرو و نعمان را با تاج خسرو نزد خليفه عمر فرستادند. عمر تاج را در كعبه آويخت. قالي معروف «بهار كسري» هم در جزو غنايمي بود كه نزد عمر فرستادند. عمر گفت تا آن را قطعه‌قطعه كرده ميان اصحاب رسول تقسيم كردند.
______________________________
(30). همان، ص 528 و 529.
ص: 624
علي عليه السلام سهم خود را به بيست هزار درهم فروخت. سپس خمس غنايم را كه به خليفه تعلق داشت جدا كرده باقي را بين 60 هزار تن سپاهيان سعد تقسيم نمودند. گويند به هرتن دوازده هزار درهم رسيد. «31»
كوشش شاه و سرداران او براي نجات شاهنشاهي به جايي نرسيد. «پيروزان» سردار سالخورده ايراني در سال 642 م. در جنگ نهاوند شكست خورده مقتول گرديد. از اين تاريخ به بعد مقاومت منظم و مؤثري در برابر اعراب وجود نداشت. يزدگرد ضمن عقب‌نشينيهاي پي‌درپي خود با بانوان حرم و همراهان بسيار به مرزبان مرو پناه برد، ولي او اين مهمان ناخوانده را گرامي نداشت و به تحريك او فوجي براي دستگيري يزدگرد آمدند.
پادشاه برگشته‌بخت شتابان رو به فرار نهاد و تنها در تاريكي شب با جامه زربفت و زيور شاهوار گريزان شد. چون زماني سرگردان و حيران به هرسوي رفت، خسته و درمانده شده به آسيابي درآمده از آسيابان خواست كه مكاني براي گذراندن شب به او بدهد. آسيابان او را نمي‌شناخت اما از ديدن جامه‌هاي زيبا و گرانبهاي آن مرد غريب به طمع افتاد و چون شاه به خواب رفت، او را به قتل رسانيد. «32»
بنا به روايت ديگر مرزبان مرو كه در جستجوي او بود يزدگرد را در آسياب يافت و هلاكش كرد و در رود مرو انداخت. به اين ترتيب آخرين پادشاه ساساني مانند آخرين پادشاه هخامنشي در حوالي مرو به قتل رسيد و شاهنشاهي باستاني ايران سقوط كرد.

وضع اجتماعي و طبقاتي در ايران‌

اشاره

در دوره ساسانيان، مانند قرون گذشته، در جامعه ايران اختلاف شديد طبقاتي حكومت مي‌كرد.
چون با حمله اسكندر و جانشينان او مقررات و سنن طبقاتي اندكي سستي گرفته بود، ساسانيان پس از آنكه بنيان حكومت خود را استوار كردند براي حفظ موقعيت هريك از طبقات، سياست نويني پيش گرفتند و سعي كردند مقام و موقعيت هريك از طبقات مشخص گردد و نجبا و اشراف كاملا از طبقه متوسط و توده مردم مجزا گردند.
اردشير بابكان پايه‌گذار اصلي اين سلسله، پس از آنكه مخالفين خود را از پاي درآورد، براي تأمين منافع طبقات ممتاز به آزاديهاي نسبي كه متعاقب حمله اسكندر در ايران براي طبقه محروم و مخصوصا كشاورزان پيدا شده بود، خاتمه داد و سعي كرد حتي الامكان از تغيير وضع طبقات جلوگيري كند. او در وصيتنامه خويش به جانشينان خود مي‌گويد، از تغيير وضع طبقات از مرتبه خويش به مرتبه ديگري جلوگيري كنيد، زيرا منتقل شدن مردم از مراتب خويش، سبب سرعت انتقال شاهي از پادشاه است؛ خواه به خلع خواه به كشتن.
بنابراين نبايد از هيچ چيز چندان ترس داشته باشيد كه از:
سري كه دم گشته يا از دمي كه سرگشته ... زيرا از گرديدن مردم از حالي به حال ديگر، نتيجه آن مي‌شود كه هركس چيزهايي نه درخور او و برتر از پايه
______________________________
(31). همان، ص 528 و 529.
(32). همان، ص 531.
ص: 625
منزلت او مي‌جويد و چون به آنچه جست، برسد چيزهايي برتر از آن مي‌بيند و آرزوي آن مي‌كند و در طلب آن قدم مي‌گذارد، و معلوم است كه درميان عامه كساني هستند كه به شاهان نزديكتر از ديگرانند و انتقال مردم از حالات خويش باعث مي‌شود كه آنها كه در پايه تالي شاهند طمع در شاهي مي‌بندند و آنانكه پس از ايشانند، هوس مقام ايشان مي‌كنند. «33»
در قوانين مملكت مواد و مقرراتي وجود داشت تا خون خاندانهاي بزرگ با خون خاندانهاي پست درهم نياميزد و اموال غيرمنقول همواره در خاندانهاي كهن باقي ماند. نام خانواده‌هاي بزرگ و شجره نسب آنها در دفاتر مخصوص ثبت مي‌شد. با اين حال و با تمام مراقبتي كه در حفظ سنن قديم به عمل مي‌آمد، گاه به علل مختلف، خانواده‌هاي اشراف منقرض يا مطرود مي‌شدند و يا در بين آنها افرادي پيدا مي‌شدند كه با پشت‌پا زدن به رسم معمول زمان، با طبقات پايين آميزش مي‌كردند و از طريق ازدواج و توالد و تناسل به اساس اشرافيت قديم لطمه مي‌زدند.
در دوره ساسانيان، در ايامي كه بازار دين و تعصبات مذهبي گرم بود هركس از دين رسمي (مذهب زردشتي) برمي‌گشت از ارث محروم و از حق مالكيت بي‌نصيب مي‌شد و اموال او به نزديكترين خويشاوندانش مي‌رسيد.
مهمترين منبعي كه وضع طبقاتي ايران را در عهد ساسانيان بيان مي‌كند نامه تنسر است كه بوسيله ابن مقفع، در قرن نهم ميلادي، از زبان پهلوي به عربي ترجمه شده است.
ترجمه‌هاي متعددي كه از اين نامه به عمل آمده سبب شده است كه مندرجات آن تغيير كند و ارزش واقعي آن از دست برود. با اينكه در نامه تنسر قيد شده است كه مقامات مهم مملكتي بايد ارثي باشد، بعضي منابع ديگر نشان مي‌دهد كه شاه به ميل خود اشخاص را به مقامات مختلف مي‌گماشته؛ ولي اين عمل سلاطين نيز غالبا با عكس العمل شديد نجبا و روحانيان، كه سعي داشتند نفوذ و موقعيت خود را در دستگاه حكومت حفظ كنند، مواجه مي‌گرديده است. چنانكه مي‌دانيم تثبيت وضع طبقاتي در ايران، بطور كامل از دوره داريوش كبير آغاز گرديد، و اين وضع با نوسانات و تغييرات ناچيزي تا عهد ساسانيان دوام يافت.
هدف نامه تنسر اين بود كه پس از طوفان جنبش مزدكي بار ديگر سنتهاي طبقاتي احيا شود و حقوق و امتيازات خانواده‌هاي كهن، كه بر اثر جنبش طبقات مظلوم اندكي متزلزل شده بود، بار ديگر تجديد گردد.
مسعودي گويد:
اردشير پسر بابك پيشقدم تنظيم طبقات بود و ملوك و خليفگان بعد پيروي او كردند. خواص اردشير سه طبقه بودند: نخست اسواران و شاهزادگان بودند و جاي اين طبقه طرف راست پادشاه بود و ده ذراع از او فاصله داشت و اينان نزديكان و نديمان و مصاحبان شاه بودند و همه از اشراف و دانشوران بودند.
______________________________
(33). نامه تنسر، تصحيح مجتبي مينوي، تهران، 1311، ص 56.
ص: 626
طبقه دوم به فاصله ده ذراع از طبقه اول جاي داشت و اينان مرزبانان و شاهان ولايات مقيم دربار و سپهبدان بودند كه به دوران اردشير ملك نواحي داشتند. جاي طبقه سوم نيز ده ذراع دورتر از جاي طبقه دوم بود و اينان دلقكان و بذله‌گويان بودند ...» «34»
اردشير افراد طبقه سوم نظير جولا و حجامتگر را پست و فرومايه مي‌شمرد و مي‌گفت: «براي نفس شاه و رئيس و دانشور فرزانه چيزي زيان‌آورتر از معاشرت مردم پست و آميزش اشخاص فرومايه نيست ...» «35»
در شاهنامه در پايان پندنامه انوشيروان، به نظام غلط اقتصادي و طبقاتي عهد ساسانيان اشاره شده است.
يكي مرد بيني كه با دستگاه‌رسيده كلاهش به ابر سياه
كه او دست چپ را نداند ز راست‌ز بخشش فزوني نداند ز كاست
يك از گردش آسمان بلندستاره بگويد كه چونست و چند
فلك رهنمونش به سختي بودهمه بهر او شوربختي بود در جاي ديگر مي‌فرمايد:
چنين بود تا بود و اين تازه نيست‌گزاف زمانه بر اندازه نيست
يكي را برآرد به چرخ بلنديكي را كند زار و خوار و نژند
نه پيوند با آن نه با اينش كين‌كه دانست راز جهان‌آفرين در ايران قبل از اسلام، ظاهرا براي حفظ وضع طبقات مختلف، ازدواج بين خويشان و بستگان نزديك معمول بوده است (خويتودس). «بعد از اسلام نيز از ازدواج بين اقوام نزديك نزد ايرانيان پسنديده است و مي‌گويند كه عقد پسرعمو و دخترعمو در آسمان بسته شده. اين اعتقادات از اهميت دادن به تخمه و نژاد سرچشمه مي‌گيرد ... محتمل است كه در زمان باستان اين عادت نزد اشراف و بخصوص شاهان معمول بود ...» «36»
كريستن سن مي‌نويسد:
جامعه ايراني بر دو ركن قايم بود: مالكيت و خون. بنابر نامه تنسر، حدودي بسيار محكم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا مي‌كرد. امتياز آنان «به لباس و مركب و سراي و بستان و زن و خدمتكار بود.» و در جاي ديگر گويد:
«اشراف را به لباس و مراكب و آلات تجمل از محترفه و مهنه ممتاز كردند و زنان ايشان همچنين به جامه‌هاي ابريشمين و قصرهاي منيف و رانين و كلاه و صيد و آنچه آيين اشراف است. و مردمان لشكري به آسايش و رفاهيت آمن و مطمئن به خانه‌ها به معاش، بر سر زن و فرزند فارغ نشسته.» در شاهنامه فردوسي از خسرواني كلاه و زرينه كفش بسيار سخن رفته است كه مايه امتياز اشراف بزرگ بوده است.
بعلاوه طبقات از حيث مراتب اجتماعي درجاتي داشتند. هركس را در جامعه، درجه و مقامي ثابت بود، و از قواعد محكم سياست ساسانيان يكي اين را
______________________________
(34 و 35). مروج الذهب، پيشين، ص 239.
(36). نوشته‌هاي پراكنده، پيشين، ص 506.
ص: 627
بايد شمرد كه هيچكس نبايد خواهان درجه‌اي باشد فوق آنچه به مقتضاي نسب به او تعلق مي‌گيرد. «سعد الدين وراويني» در مرزبان‌نامه حكايتي نقل مي‌كند كه هرچند در صورت فعلي افسانه‌آميز است، لكن در اين باب خالي از فايده نيست:
صاحب اقبالي از خسروان پارس يك روز بفرمود تا جشني بساختند و اصناف خلق را از اواسط و اطراف مملكت شهري و لشكري، خواص و عوام، عالم و جاهل، جمله را در صحرايي به يك مجمع جمع آوردند ... و همه را علي اختلاف الطبقات صف در صف بنشاندند ... «37»
قوانين مملكت حافظ پاكي خون خاندانها و حفظ اموال غيرمنقول آنان بود. راجع به خاندان سلطنتي در فارسنامه، عبارتي است كه ظاهرا مأخوذ از آيين‌نامك عهد ساسانيان است: «عادت ملوك فرس و اكاسره آن بودي كي از همه ملوك اطراف چون چين و روم و ترك و هند، دختران ستدندي و پيوند ساختندي و هرگز هيچ دختر را بديشان ندادندي. دختران را جز با كساني كه از اهل بيت ايشان بودند مواصلت نكردندي.» نام خانواده‌هاي بزرگ را در دفاتر و دواوين ثبت مي‌كردند. دولت حفظ آن را عهده‌دار بود و عامه را از خريدن اموال اشراف منع مي‌كرد. باوجود اين قهرا بعضي خانواده‌هاي نجيب به مرور زمان منقرض مي‌شدند ... در بعضي ادوار عهد ساساني برگشتن از دين رسمي مملكت موجب حرمان از ارث مي‌شده و مرتد از حق مالكيت بي‌نصيب و املاك او به نزديكترين خويشاوندانش مي‌رسيده است. «38»
ابن المقفع ضمن نقل مطالبي از «بهرام بن خورزاد» و اجداد خويش، در وصف جهانگشايي اسكندر، از مساعي شهنشاه براي تثبيت موقعيت اجتماعي طبقات ممتاز و جلوگيري از آميزش طبقات بالا با طبقات محروم، سخن مي‌گويد و مي‌نويسد:
شهنشاه ... ميان اهل عامه و اهل درجات تميزي ظاهر و عام پديد آورد و به مركب و لباس و سراي و بستان و زن و خدمتكار تفاوت آشكار كرد، و بعد از آن، ميان ارباب درجات هم تفاوت نهاد: «و من باز داشتم از آنكه هيچ مرد مزاده زن عامه نخواهد تا نسب مصون ماند و هركه خواهد، ميراث بر آن حرام كردم و حكم فرمودم تا عامه مستغل املاك بزرگان نخرند ... تا هريك را درجه و مرتبه معين ماند» و به كتابها و ديوانها مدون گردانيد ... و حكم فرمود كه هركه از اين سنت بگذرد مستحق وضع درجه باشد ...» «39»
ابن المقفع در جاي ديگر به طبقات و اعضاي اربعه اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:
سر آن اعضا پادشاه است، و عضو اول اصحاب دين، و اين عضو ديگر
______________________________
(37 و 38). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 339 به بعد.
(39). نقل از: روزنامه آسيايي كه دارمستتر آن را بعد از مقابله دو نسخه تاريخ طبرستان ابن اسفنديار منتشر كرده است؛ و در صفحه 1627 امثال و حكم دهخدا نقل شده است.
ص: 628
باره در اصناف است: حكام و زهاد و سدنه «40» و معلمان. و عضو دوم مقاتله يعني مردان كارزار، و ايشان بر دو قسمند: سوار و پياده و بعد از آن به مراتب و اعمال متفاوت. عضو سوم كتاب، و ايشان بر طبقاتند و انواع كتاب رسايل و كتاب محاسبات و كتاب اقضيه و سجلات و شروط و سير و اطبا و شعرا و منجمان داخل طبقات ايشان. عضو چهارم را مهنه «41» گويند، و ايشان بازرگانان و اعيان و تجار و ساير محترفه‌اند، و آدمي را به اين چهار عضو در روزگار صلاح باشد.» «42»
جاحظ گويد: «اردشير بن بابك بندگان درگاه را سه طبقه تقسيم كرد: نخستين در ايام رسمي ده ذرع از پادشاه فاصله داشت و طبقه دوم و سوم نيز هريك ده ذرع از ديگري دور بودند. بعد مردمان را به چهار گروه كرد: منتسبين به سلطنت، روحانيان، دانايان، برزيگران و پيشه‌وران، و نيز در رامشگران و مطربان طبقاتي منظور بود كه هرون الرشيد آن را متداول داشت.» به گفته جاحظ: «چون شاه عطري به كار برد نديمان را استعمال آن جايز نباشد.» وي در جاي ديگر مي‌نويسد كه: «در عصر اردشير بابكان هيچكس نمي‌توانست تاجي شبيه تاج شاه و جامه‌اي مانند وي و مهري چون مهر شاه داشته باشد.»
كريستن سن مي‌نويسد:
«همچنين درميان طبقات عاليه تفاوتهاي بارزي بود. هريك از افراد مقامي ثابت داشت و كسي نمي‌توانست به حرفه‌اي مشغول شود، مگر آنچه از جانب خدا براي آن آفريده شده بود.»- در مينوگ خرد، كه مؤلفش معلوم نيست، آمده است كه پيشه‌وران بايد: «در كارهايي كه نمي‌دانند وارد نشوند. آنچه مربوط به پيشه آنهاست بخوبي انجام دهند و مزد آن را به نرخ عادله بگيرند، چه هركس به كاري مشغول شود كه از آن آگاه نيست، آن كار را ضايع و بيفايده كرده است.» «ابو الفداء» گويد، پادشاهان ايران هيچ كاري را از كارهاي ديواني به مردم پست‌نژاد نمي‌سپردند. فردوسي حكايتي نقل كرده است كه حاكي از همين ممنوعيت عوام الناس است؛ در زماني كه انوشيروان به روم لشكر مي‌كشيد. به سيصد هزار دينار براي تأمين مخارج لشكر نيازمند بودند، تصميم گرفتند از بازرگانان يا دهقانان شهر، اين مبلغ را به وام بگيرند، در انجمني كه بدين منظور تشكيل شد، كفشگري داوطلب پرداخت اين پول شد و پس از تقديم وجه به فرستاده و مأمور سپاه گفت كه فرزند مستعدي دارم، با اجازه شاه مي‌خواهم كه او را به فرهنگيان بسپارم، باشد كه روزي به مقام دبيري برسد.
يكي پور دارم رسيده به‌جاي‌به فرهنگ جويد همي رهنماي
اگر شاه باشد بدين دستگيركه اين پاك فرزند گردد دبير ...
شاه با اين پيشنهاد موافقت نمي‌كند و مي‌گويد:
______________________________
(40). سدنه، جمع سادن: پرده‌دار و دربان.
(41). مهنه، جمع ماهن: خادم.
(42). از: روزنامه آسيايي كه دار مستقر آن را بعد از مقاله نسخ تاريخ طبرستان ابن اسفنديار منتشر كرده است و در صفحه 1627 امثال و حكم دهخدا نقل شده است.
ص: 629 چو بازارگان‌بچه گردد دبيرهنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما برنشيند به تخت‌دبيري ببايدش پيروزبخت
هنر يابد از مرد موزه‌فروش‌سپارد بدو چشم بينا و گوش
به دست خردمند مرد نژادنماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر، پس مرگ، نفرين كندچو آيين اين روزگار اين بود
هم‌اكنون شتر بازگردان ز راه‌درم خواه، از موزه‌دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم‌دل كفشگر زان درم پر ز غم بطور كلي بالا رفتن از طبقه‌اي به طبقه ديگر مجاز نبود، ولي گاهي استثناء واقع مي‌شد و آن وقتي بود كه يكي از آحاد رعيت اهليت و هنر خاصي نشان مي‌داد. در اين صورت بنابر نامه تنسر «آن را بر شاهنشاه عرض كنند بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات، تا اگر مستحق دانند به غير طايفه الحاق فرمايند.» اگر آن شخص در پارسايي آزموده بود، او را وارد طبقه روحانيان مي‌كردند و اگر قوت و شجاعت داشت او را در طبقه جنگيان داخل مي‌نمودند و اگر در عقل و قوه حافظه ممتاز بوده در طبقه دبيران ... درهرحال در جامعه آن روز مردمان شهر نسبتا وضع خوبي داشتند. آنان هم مانند روستاييان ماليات سرشماري مي‌پرداختند ولي گويا از خدمات نظامي معاف بودند و بوسيله صناعت و تجارت صاحب مال و جاه مي‌شدند. «43»
به عقيده محققان شوروي، در دوره ساسانيان طبقات و دسته‌هاي اجتماعي از لحاظ شرايط اقتصادي يكسان نبودند و
... در حدود هردسته درجات و اختلافات مالي وجود داشت، و اين دسته‌ها از لحاظ اقتصادي يك واحد اقتصادي مشخص را تشكيل نمي‌دادند و نمي‌توانستند تشكيل دهند. عملا چهارچوبه و حدودي كه در عهد ساسانيان براي اين دسته‌ها وجود داشت، آنها را به صورت كاست يا صنف محدود درنمي‌آورد؛ بطوري كه واجد يك نوع آزادي نسبي بودند و افراد يك دسته مي‌توانستند تا اندازه‌اي به دسته ديگر منتقل شوند. ولي اين رسته‌ها معرف تقسيم‌بندي طبقاتي نبود.
در ايران، تقسيم جامعه به طبقات، به وضع بارزي وجود داشت، بهره‌كشان بطور كلي صاحبان اراضي بودند و استثمار شوندگان، مردم روستا؛ كه از لحاظ وضع مالي و ميزان تابعيتشان در مقابل صاحبان اراضي متفاوت بودند.
در زندگي ايران عهد ساساني، برده‌داري نيز مقام مهمي داشت. ايران در آغاز قرون وسطي اندك‌اندك به سوي روابط فئودالي مي‌گراييد و اين روابط در قرن پنجم به نحوي بارزتر نمايان شد. تكوين روابط فئودالي خيلي زودتر آغاز شد و نهضت مزدكيان، كه بر ضد استقرار تابعيت فئودالي روستاييان بود، در پاشيدگي و نابودي روابط دوران برده‌داري تا اندازه‌اي مؤثر بوده است. «44»
______________________________
(43). ايران در زمان ساسانيان، ص 343 و 344.
(44). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، پيشين، ص 92.
ص: 630

وضع طبقات مختلف‌

«چنانكه قبلا اشاره كرديم از عهد اردشير (224 ميلادي) اصول ملوك الطوايفي قديم كمابيش متزلزل گرديد و حكومت مطلقه ديواني تحت فرمان شاهنشاه، جاي آن را گرفت. در طول چهار قرني كه ساسانيان حكومت مي‌كردند، همواره تضاد و تعارض و مبارزه فئودالهاي ملوك الطوايف با حكومت مطلقه ديواني بطور نهان و آشكار به چشم مي‌خورد؛ منتها در دوره سلاطين بي‌كفايت اين اختلاف و مبارزه بيشتر محسوس است.
در دوره ساسانيان، چهار طبقه در جامعه ديده مي‌شد كه تشخيص حدود قدرت و اختيارات آنها بسيار پيچيده و دشوار است:
1. شاهزادگان و امرا و فئودالهاي بزرگ و روحانيان، 2. جنگيان، 3. دبيران، 4. توده ملت يعني روستاييان و شهريان. هريك از اين طبقات خود به دسته‌هاي ديگري تقسيم مي‌شدند و نماينده يكي از مشاغل اجتماعي به‌شمار مي‌رفتند. براي حسن جريان امور، هريك از طبقات براي خود رئيسي داشت. رئيس روحانيان موبذان موبذ، رئيس جنگيان، ايران سپاهبذ و رئيس دبيران، ايران دبيربذ خوانده مي‌شد.
شاهزادگان و امراي بزرگ و كوچكي كه با داشتن تيول و اقطاعات در نقاط مختلف كشور فرمانروايي مي‌كردند جملگي تحت الحمايه شاهنشاه بودند. مخصوصا شاهزادگاني كه احتمال مي‌رفت روزي بر اريكه سلطنت نشينند، مجبور بودند با قبول فرمانفروايي ايالات خود را براي مقام پادشاهي مهيا و آماده كنند ... بزرگان وقتي كه خواستند و هرام پنجم را از حق پادشاهي محروم كنند، اين بهانه را پيش كشيدند كه هنوز فرمانفروايي ايالتي نيافته است و لياقت او معلوم نيست، اما سياست شاهنشاه اقتضا نمي‌كرد كه مقامات عاليه فوق را بطور موروث به آن شاهزادگان واگذارد، زيرا كه شاهنشاه مي‌خواست هرطور منافع مملكت اقتضا كند، آن فرمانفرمايان را تغيير بدهد. براي اين مرزبانان و شاهزادگان، عنوان شاهي لقبي بيش نبود و تنها اين فايده را داشت كه آنها را در صف نخستين طبقات عاليه اجتماعي قرار مي‌داد. شاهزادگان مكلف بودند كه جمله به درگاه بنوبت ملازم باشند و تكاليف خود را بجا آورند. اما نبايستي در آنجا شغل معيني داشته باشند، زيرا كه بنابر مندرجات نامه تنسر اگر مرتبه‌جويي كنند به منازعات و جدال و قيل و قال افتند، حشمت ايشان بشود و به- چشمها حقير گردند.» «45»

اهليت و شايستگي شرط سلطنت است‌

به موجب كتاب دينكرت: «هرگاه تنگي و خواري در همه‌جا پديد آيد و پادشاه را آن شايستگي نباشد كه به نيروي خويش بر آن غلبه يابد، يا خود انديشه تيمار خلق ندارد و چاره درد را نتواند يافت، چون توانايي ندارد كه بر درد چيره شود و درمان آن را نيز نداند، پس بي‌گمان خود به داد و عدل فرمانروايي نتواند كرد، ازين‌رو بر ديگران واجب است كه به پاس داد و عدل با او در آويزند.»
______________________________
(45). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 112 به بعد (به اختصار)
ص: 631
يكي از شرايط احراز مقام سلطنت، غير از فره ايزدي، برخورداري از سلامت عقل و خرد و داشتن بدن و اندامي سالم بود. به همين مناسبت، اغلب پادشاهان ساساني نه تنها رقبا و مدعيان، بلكه فرزنداني را كه در مظان تهمت يا مورد سوءظن قرار مي‌گرفتند، يا مي- كشتند يا به صورت انساني ناقص العضو درمي‌آوردند تا روزي مدعي تاج و تخت نشوند؛ چنانكه قباد پس از آنكه براي دومين‌بار به تخت سلطنت نشست، جاماسب را كه در غياب او به مقام سلطنت برگزيده شده بود، كور كرد و انوشيروان عادل پس از رسيدن به پادشاهي دو برادر خود را كشت و فرزند خود «انوشگزاد» را كور كرد و شيرويه تمام برادران خود را به ديار نيستي فرستاد.
در دوره ساسانيان، تشريفات درباري بيش‌ازپيش رعايت مي‌شد. هركس به حضور شاه بار مي‌يافت ناگزير بود به خاك بيفتد و در همان حال باقي بماند تا از طرف شاهنشاه اجازه برخاستن داده شود. هر وقت پادشاهي بيكفايت به زمامداري مي‌رسيد، نفوذ و قدرت فئودالها و فرمانروايان استانهاي مختلف فزوني مي‌گرفت. به عقيده استاد سعيد نفيسي:
ايران در دوره ساسانيان، يك قسم دولت متحد يا كنفدراسيوني تشكيل مي‌داد كه نخست از دو قسمت ممتاز تشكيل مي‌شد: يكي ايران يا ايرانشهر، كه شامل سرزمين قديم و هميشگي نژاد ايراني بود و ديگر انيران، يعني بجز ايران كه شامل نواحي وسيعي بوده است كه ساسانيان گرفته و به كشور خود افزوده‌اند.
هر ناحيه‌اي كه نژاد ديگر داشته يا مرزهاي طبيعي آن را از ناحيه ديگر جدا مي‌كرده، شهرستان جداگانه‌اي به‌شمار مي‌رفته كه حكمران جداگانه و اغلب موروث از خانواده معيني داشتند و در كار خود بيشتر مستقل و مختار بودند؛ منتها مكلف بودند در سال مقدار معيني پول به خزانه‌داري شاهنشاهي و مقداري هداياي نوروز و مهرگان به دربار بفرستند و در موقع جنگ عده معيني سرباز پياده به ميدان جنگ روانه كنند و لباس و سلاح آنها را تهيه كنند و حتي در ميدان جنگ خرج آنها را بدهند و گاهي هم خود فرمانده آنها باشند.
حكمرانان نواحي بزرگ غالبا عنوان شاه را به سرزمين يا قبيله خود اضافه مي‌كردند؛ مانند كوشانشاه، گيلانشاه، ميشانشاه (حكمران دشت ميشان). پسران شاه و شاهزادگاني كه ممكن بود روزي به مقام سلطنت برسند مجبور بودند با قبول فرمانروايي ايالات بزرگ، خود را براي قبول مقام سلطنت آماده كنند.
حكومت ساسانيان كه وارث رژيم ملوك الطوايفي عصر اشكانيان بود سعي كرد از قدرت سلسله‌هاي محلي بكاهد. از هفت دودمان ممتازي كه در اين دوره موقعيت مهمي داشتند سه خانواده قارن و سورن و اسپاهبذ از دودمان اشكاني بودند. كريستن سن مي‌گويد: «ما اطلاعات صحيحي در باب امتيازات صاحبان تيول و اقطاعات نداريم؛ مثلا نمي‌دانيم آيا حكام شاهي نسبت به اقطاعاتي كه در قلمرو آنها واقع مي‌شده اختياراتي داشته‌اند يا خير ... در عهد ساسانيان مجددا به آن عادت باستاني برمي‌خوريم كه بعضي مشاغل و مناصب ارثا به رؤساي هفت دودمان نخستين رسيده است.» يكي از اين خانواده‌ها عهده‌دار نهادن تاج بر سر شاه بود و ديگري امور لشكري را نظارت مي‌كرد و خانواده ديگر كارهاي كشوري را تحت نظر
ص: 632
مي‌گرفت و خانواده‌اي در دعاوي مردم حكميت مي‌كرد. ساسانيان بدون آنكه بنيان ملوك- الطوايفي را از بيخ و بن براندازند، سعي فراوان كردند تا از نفوذ و قدرت آنها، كه مانع استحكام بنيان شاهنشاهي بود، بكاهند و چنانكه ديديم تا مرگ شاپور دوم كسي از خاندانهاي قديم مزاحم مقام سلطنت نبود. ولي با مرگ اين پادشاه تا جلوس خسرو اول، يعني مدت 125 سال، بار ديگر فئودالها نيرو گرفته و در مقام تجديد قدرت ديرين برآمدند، ولي خسرو اول با استفاده از نهضت مزدكي، بار ديگر آنها را برجاي خود نشاند. ولي اقدامات ضد فئودالي خسرو اول نيز ريشه‌دار نبود و چنانكه ديديم، يكي از علل اساسي سقوط ساسانيان همين جدالها و ختلافات فئودالهاي بزرگ با مقام سلطنت بود.

بزرگان و نجبا و دهقانان‌

شاهنشاه براي تثبيت موقعيت خود از يك طرف به بزرگان و نجبا و از طرف ديگر به قشون خود متكي بود. به عقيده دكتر گيرشمن:
«عمل طبقه‌اي كه به عنوان بزرگان و نجبا خوانده مي‌شود، در حقيقت عبارت بود از تضعيف قدرت متجاوز سروراني كه از خانواده‌هاي بزرگ بودند. اين طبقه شامل صاحبمنصبان كشور و وزراء و رؤساي ادارات و مرتبه‌داران سلطنتي بود ... پادشاهي ساساني در حالي‌كه از يك‌سوي بدين طبقه و از سوي ديگر به قشون متكي بود، توانست مجددا مملكت را نظم دهد و به آن نيرويي بدهد كه در عهد اشكاني سابقه نداشت.» «46»
پايين‌تر از نجبا و بزرگان، نجباي درجه دوم يا آزادان قرار داشتند كه تعداد آنها زياد و مالك اراضي و رئيس دهكده‌ها به‌شمار مي‌رفتند و آنها را كدخدايان يا «كذگ خوذايان» و دهقانان يا «ديهگانان» نيز مي‌گفتند. اداره امور دهكده‌ها بطور موروث به آنها مي‌رسيد.
عامل و نماينده دولت و در واقع رابط بين روستاييان و حكومت مركزي به‌شمار مي‌رفتند.
به عقيده كريستن سن اقتدار نجباي درجه دوم (كدخدايان) و دهگانان يا دهقانان ناشي از اين بود كه:
اداره امور محلي ارثا به آنها مي‌رسيده است. دهقانان بمنزله چرخهاي ضروري دولت بوده‌اند. اگرچه هنگام حوادث عظيم تاريخي تظاهري نمي‌كردند لكن از جهت اينكه بنيان استوار كشور و تاروپود دولت محسوب مي‌شده‌اند، آنان را بايد داراي اهميت فوق العاده دانست.
دهقانان پنج صنف بوده‌اند كه به جامه‌هاي مختلف متمايز مي‌شده‌اند.
بنابر تعريفي كه در مجمل التواريخ مي‌بينيم، دهقان «رئيس و مالك اراضي و قري» بوده است، اما اراضي مزروعي كه ارثا به دهقانان مي‌رسيد چندان وسعتي نداشت؛ چنانكه از اين لحاظ در اكثر نقاط شخص دهقان با ساير آحاد رعيت يكسان بود و دهقان كشاورز درجه اول در ديه خود محسوب مي‌گرديد. پس دهقان، در مقابل زارعين، داراي آن موقع و مقامي كه نجباي ملاك داشته‌اند نبوده است.
از لحاظ ديگر، مي‌توان دهقانان را نماينده دولت درميان رعيت خالصه گفت.
______________________________
(46). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 312 به بعد.
ص: 633
وظيفه عمده او در اين صورت وصول ماليات بوده است. نظر به اطلاعات محلي كه دهقانان از اوضاع زمين و نفوذ رعايا داشتند، دولت ايران موفق مي‌شد كه با وجود لم يزرع بودن اغلب نقاط كشور، مصارف فوق العاده جنگها و هزينه گزاف دولتي را تحمل نمايد و از عهده برآيد. پس از فتح عرب نيز باوجود خشونتي كه فاتحين در اخذ ماليات به خرج مي‌دادند، مادام كه با دهقانان متحد نشدند، نتوانستند عايدات خود را به ميزاني برسانند كه شاهنشاهان ساساني رسانده بودند. «47»

پيشه‌وران‌

محققان شوروي مي‌نويسند:
شهرهاي ايران عهد ساساني مركز پيشه‌ها و بازرگاني بود. بازار قلب اين شهرها را تشكيل مي‌داد و كالاها و مصنوعات گوناگون از اكناف كشور به آنجا حمل مي‌شد. منابع موجود از روابط تجارتي سخن مي‌گويند كه از طريق آسياي ميانه يا خاور دور و هندوستان و جزيره سيلان و عربستان جنوبي و نوبي برقرار بود. در آن عهد، شهرهاي ايران مراكز پرجوش و خروش دادوستد و بازرگاني بود و دروازه آنها به روي كاروانهايي كه ابريشم را از آسياي ميانه و عاج را از هند و پشم را از نواحي دامداري كوهستاني و غلات و سبزيجات و ميوه و انگور و خرما و روغن زيتون و شراب را از سرزمينهاي زراعتي به آنجا حمل مي‌كردند، گشوده بود.
در ميدانهاي شهر، هميشه، هيجان و جوش‌وخروش حكمفرما بود و مردم بسيار با يكديگر برخورد مي‌كردند، مي‌فروختند، مي‌خريدند و از آخرين اخبار مطلع مي‌شدند و به آنچه تازه و غير منتظره بود مي‌نگريستند، و با ترس و وحشت در بازار يونجه‌فروشان تيسفون كه ميدان اعدام نيز به‌شمار مي‌رفت، گرد مي‌آمدند.
ترقي فراوان حرف و پيشه‌ها و رونق روابط بازرگاني به سازماني متكي بود كه منابع موجود به وجود آن گواهي مي‌دهند. از مجامع روحانيان نسطوري كه در قرنهاي پنجم و ششم بارها در ايران با اجازه شاه منعقد شد، صورت مجلسهايي باقي مانده است. قطعنامه- هاي مجامع مزبور را، كه به زبان سرياني تنظيم شده، نه تنها روحانيان امضا كرده‌اند بلكه امضاي عده‌اي ... كه نماينده گروهي از پيشه‌وران عضو صنف يا دسته‌اي بودند نيز ديده مي‌شود. مصنوعات فلزي در ايران مقام بلندي داشت، بدين سبب جاي شگفتي نيست كه به نام رئيس جواهريان، رئيس نقره‌سازان و غيره برمي‌خوريم. «48»
راجع به تشكيلات پيشه‌وران شهري «هوتوخشان» در قرنهاي چهارم و پنجم در ايران به سبب قلت منابع به دشواري مي‌توان سخن گفت:
همينقدر مي‌دانيم كه پيشه‌وران يك حرفه در شهرها در كويهاي معيني منزل داشتند. شكي نيست كه در قرن ششم، اصناف و پيشه‌وران وجود داشته‌اند.
______________________________
(47). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 132.
(48). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، پيشين، ص 142.
ص: 634
در تاريخ زندگي اوستافياي متسختي (منبع گرجي قرن ششم ميلادي) آمده است كه پيشه‌وران ايراني تشكيلات صنفي و جشنهاي صنفي داشتند (به ويژه كفشدوزها) و پيشه‌وران جزء قشر خراج‌دهنده بودند. «49»

روحانيان‌

در دوره ساسانيان طبقه روحانيان در رأس طبقات ممتاز قرار داشتند و رؤساي آنها از ميان طبقه مغان انتخاب مي‌شدند. روحانيان زردشتي مانند ساسانيان كه نسب خود را به سلاطين هخامنشي مي‌رسانيدند، براي خود شجره نسبي ساخته بودند و خود را از سلسله پيشداديان مي‌شمردند. مغان در آغاز امر در بين قوم ماد مقام روحاني داشتند. پس از آنكه دين زرتشت گسترش يافت، مغان رهبري و پيشوايي مذهب جديد را به عهده گرفتند.
از ميزان قدرت و نفوذ معنوي روحانيان در بين قشرهاي مختلف اجتماع در دوره هخامنشيان، سلوكيان و اشكانيان اطلاعات دقيقي در دست نيست؛ آنچه مسلم است پس از روي كار آمدن سلسله ملي ساسانيان و به رسميت شناختن مذهب زرتشت، نفوذ و قدرت معنوي روحانيان فزوني گرفت تا جايي كه به قول كريستن سن، هرفردي از گهواره تا گور در تحت نظارت و سرپرستي روحانيان بود.
عموم مردم، مغان را مقدس مي‌شمردند و احترام مي‌كردند. امور عامه خلق بر طبق نصايح و موافق پيش‌بيني مغان، ترتيب و تمشيت مي‌گرفت و مخصوصا در دعاوي اشخاص، دقت مي‌كردند و با نهايت مواظبت، جريان وقايع را مدنظر گرفته فتوي مي‌دادند و ظاهرا هيچ چيزي را مردمان درست و قانوني نمي‌دانستند مگر آنكه به تصديق مغي رسيده باشد (آگاسياس، كتاب 2، بند 26). اسباب قدرت روحانيان فقط اين نبود كه از جانب دولت حق قضاوت داشتند و ثبت ولادت و عروسي و تطهير و قرباني و غيره با آنان بود، بلكه علت عمده اقتدار آنان داشتن املاك و ضياع و عقار و ثروت هنگفت بود، كه از راه جرايم ديني و عشريه و صدقات عايد آنان مي‌شد. در عمل، اين طايفه استقلال تام داشتند و مي‌توان گفت كه دولتي در دولت تشكيل داده بودند؛ حتي در زمان شاپور دوم كشور ماد و خصوصا ايالت آتروپاتن (آذربايجان) را كشور مغان مي‌شمردند. در آن نواحي املاك حاصلخيز و ييلاقات و ابنيه عالي داشتند ... «50»
«روحانيان زرتشتي سلسله‌مراتبي داشتند كه بسيار منظم بود .. رئيس همه موبدان كه منزلت پاپ زردشيان را داشت موبدان موبد بود ... وي در جميع مسائل نظري دين و اصول و فروع عملي آن فتوي مي‌داد و سياست روحاني را در دست داشت. بي‌شبهه، موبدان موبد حق عزل و نصب مأمورين روحاني را دارا بود ولي بنابر ظواهر امور، شخص او را پادشاه به اين مقام نصب مي‌كرده است. در محاكمات مذهبي و در جميع اموري كه با مذهب تماس داشت، سلطان رأي موبدان موبد را مي‌خواست و چون مشاور روحاني سلطان بود در تمام شؤون
______________________________
(49). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 142.
(50). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 137 و 138.
ص: 635
كشور نفوذ فوق العاده داشت» «51»
«يكي از شخصيتهاي برجسته مذهبي در عصر ساسانيان كرتير «52» است كه در زمان اردشير موقعيت مهمي نداشت، ولي در عهد شاپور اول وي سرپرست انجمن مغان شد. در سنگنبشته‌اي كه از آن دوران به يادگار مانده، نام كرتير پس از نام نايب السلطنه (بدخش) و پيش از نام شهربان (ساتراپ) بيشابور و 15 درباري ديگر ذكر شده است. در زمان هرمزد موقعيت اجتماعي كرتير ارتقا يافت و به فرمانروايي مغان كشور منصوب شد و به دريافت «كمر و كلاه» توفيق يافت. پس از آن همچنان مقام اجتماعي و مذهبي كرتير در ترقي بود تا درگذشت.» «53»
«... يكي از هيربذان معروف تنسر است كه در تأسيس و تشكيل دين رسمي زردشتي با اردشير بابكان همدست بود ... روحانيان در روابط خود با جامعه وظايف متعدد و مختلف داشته‌اند؛ از قبيل اجراء احكام طهارت و اصغاي اعترافات گناهكاران و عفو و بخشايش آنان و تعيين ميزان كفارات و جرائم و انجام دادن تشريفات عادي هنگام ولادت، و بستن كستيگ (كمربند مقدس) و عروسي و تشييع جنازه و اعياد مذهبي. اگر در نظر بگيريم كه ديانت زردشتي در كوچكترين حوادث و وقايع دخالت داشته و هرفردي در مدت شبانه‌روز بر اثر اندكي غفلت دستخوش گناه و گرفتار پليدي و نجاست مي‌شده است، آنوقت آشكار مي‌گردد كه روحانيان طبقه بيكاري نبوده‌اند و هريك از اين طبقه كه ارثا ثروتي نداشت، بسهولت مي‌توانست از راه مشاغل گوناگوني كه داشت توانگر شود.»
روزي چهاربار بايستي آفتاب را ستايش و ماه و آب را نيايش نمود. هنگام خواب و برخاستن و شستشو و بستن كمربند و خوردن غذا و قضاي حاجت و زدن عطسه و چيدن ناخن و گيسو و افروختن چراغ و امثال آن بايستي هركس دعايي مخصوص تلاوت كند. آتش اجاق هرگز نبايستي خاموش شود و نور آفتاب نبايد بر آتش بتابد و آب با آتش نبايستي ملاقات نمايد و ظروف فلزي نبايستي زنگ بزند، زيرا كه فلزات مقدس بودند. اشخاصي كه به جسد ميت و بدن زن حايض يا زني كه تازه وضع حمل كرده، مخصوصا اگر طفل مرده از او به وجود آمده باشد، دست مي‌زدند بايستي در حق آنها تشريفاتي اجرا كنند كه بسي خستگي‌آور و پرزحمت بود.
ارداي ويراز «54» كه از اولياي دين زردشتي است هنگام مشاهده جهنم درميان معذبين، مثل قاتل و لواط و كافر و جاني، افرادي را هم ديد كه به سبب استحمام در آب گرم و آلودن آتش و آب به اشياء پليد و سخن گفتن در حين تناول طعام و گريستن بر اموات و راه رفتن بدون كفش، در رديف ساير گناهكاران معذب بودند.
روحانيان نه فقط مأمور اجراء تشريفات مذهبي بودند بلكه هدايت معنوي قوم و تهذيب نفوس نيز به عهده آنان بود. تعليمات بطور كلي اعم از ابتدايي يا عالي به دست
______________________________
(51). همان، 9 ص 138 و 13 (به اختصار).
(52).Karder
(53). دكتر رجبي، «پيرامون كرتير و سنگنبشته او در كعبه زرتشت»، (مجله بررسيهاي تاريخي). ص 27 به بعد.
(54).Ardayviraz
ص: 636
روحانيان اداره مي‌شد، زيرا كه فقط اين طايفه همه رشته‌هاي علوم زمان را در دست داشتند.
علاوه بر كتب مقدسه و تفاسير آن، ظاهرا كتب بسيار در الهيات و قضائيات وجود داشته است. «اليزه» نام يك نفر موبد را ذكر كرده است كه به سبب احاطه بر علوم معقول به لقب افتخاري همگ‌دين (يعني كسي كه تمام احكام دين را مي‌داند) ملقب شده است.» «55»

رابطه شاه با نجبا و اشراف‌

منابع تاريخي راجع به حدود قدرت و اختيارات شاه و نجبا نظريات واحدي ابراز نمي‌كنند. در نامه تنسر گفته شده است كه حق حكومت براي نجبا ارثي است، درحالي‌كه ساير منابع نشان مي‌دهد كه در ايران ساساني شاهنشاه شخصا وزراء و حكام و امراي لشكر و غيره را منصوب مي‌كرده است.
عده‌اي از محققين بر اين عقيده‌اند كه در دوره ساسانيان اين تناقضات غالباوجود داشته و گاه منشأ گفتگوها و اختلافات بزرگ شده است و در مواردي از اين حد گذشته و به جنگهاي خونين منجر شده است. روحانيان زرتشتي و نجبا كه اصرار داشتند قدرت ديرين خود را حفظ كنند قباد اول را وادار كردند كه به مزدك روي آورد و به كمك او و يارانش به اقداماتي براي تحديد قدرت روحانيان و نجبا دست بزند. تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 636 رابطه شاه با نجبا و اشراف ..... ص : 636
وشيروان به طرزي بيرحمانه نهضت مزدكي و آثار اجتماعي آن را از بين برد، ولي اين تمايلات بار ديگر در زمان هرمزد چهارم شدت گرفت، چه نجبا مي‌كوشيدند براي تجديد قدرت ديرين به كمك روحانيان بزرگ، بنيان تمركز و وحدتي را كه به دست انوشيروان پايه‌گذاري شده بود، درهم بريزند و قدرت موروثي خود را كه يادگار دوره اشكاني بود بار ديگر به كف آورند.
برخلاف نامه تنسر كه چندان ارزش تاريخي ندارد، منابع ديگر نشان مي‌دهد كه مقامات مهم مملكتي ارثي نبوده و شاه برحسب ميل و اراده خود آن مقامات را به اشخاص موردنظر واگذار مي‌كرده است. در مواردي كه شاه بدون مشاوره با نجباء و بزرگان از اين قدرت استفاده مي‌كرده، غالبا با عكس العمل و كارشكني روحانيان و نجبا مواجه مي‌گرديده است.
مي‌گويند «مهرنرسي» كه از نجيب‌زادگان بود، چند پسر داشت كه از ميان آنها پسر بزرگتر موقعيت روحاني مهمي داشت. پسر دوم او به امور حسابداري وارد بود و در ماليه مملكت دست داشت. پسر سوم او كه به كارهاي رزمي وارد بود سركرده سپاه شد. اين حكايت كه مربوط به قرن پنجم ميلادي است، نشان مي‌دهد كه نجبا مي‌توانستند فرزندان خود را در رشته‌هاي مختلف به كار بگمارند. براي احراز مقام وزارت و فرماندهي سپاه غير از مزاياي طبقاتي بايد داوطلبان، اهليت و شايستگي داشته باشند. در قرن چهارم و پنجم ميلادي شهرداران و مرزبانان داراي مقام و موقعيت مهمي بودند و در عين‌حال كه خود را شاه مي‌خواندند و قشوني در اختيار داشتند در زير لواي شاه بزرگ جمع مي‌شدند. چهار مرزبان بزرگ داراي عنوان شاهي بودند كه از آنجمله مرزبان ارمنستان و گرجستان را بايد نام برد.
پس از طوفان جنبش مزدكي كه كليه حدود و قيود قديم را درهم ريخت، نامه تنسر سعي كرده است كه سنتهاي ديرين طبقاتي را بار ديگر زنده كند و حقوق و امتيازات نجبا
______________________________
(55). ايران در زمان ساسانيان، ص 140 به بعد (به اختصار).
ص: 637
و روحانيان قديم را يادآوري نمايد.
باوجود مطالعات مداوم محققين، هنوز بطور قطع معلوم نيست كه شاه در مسائل مهم مملكتي مشورت مي‌كرده است يا خير؟
در اكثر منابع تاريخي نوشته شده است كه شاه در مواقع حساس شوراي بزرگان را تشكيل مي‌داد و با آنان مسائل مهمه مملكتي را مطرح مي‌نمود، ولي درهرحال، مقامي كه تصميم او در سرنوشت مملكت مؤثر بود، شخص شاه بود.
موقعي كه انوشيروان مي‌خواست سيستم جديد مالياتي را عمل كند جلسه مشورتي تشكيل داد و نيز هنگامي كه خسرو دوم مي‌خواست به اراضي روم شرقي لشكركشي كند به منظور جلب نظر امراي لشكر و نجبا جلسه مشورتي تشكيل داد. تكيه‌گاه عمده حكومت ساساني طبقه كثير مالكين آزاد بود و استثمار طبقه عظيم كشاورزان بوسيله اين طبقه و عمال و دست‌نشاندگان آنها عملي مي‌شد. همين مالكين آزاد هسته اصلي سپاه ايران را تشكيل مي‌دادند. اين قشر پس از قيام مزدك زياد مورد توجه دربار قرار گرفتند و به آنها براي خريد اسلحه و تجديد قدرت پيشين كمك فراوان شد و عده‌اي از آنها از حقوق اصيلزادگان نيز برخوردار شدند.
دهقانان كه پست‌ترين طبقه نجبا به‌شمار مي‌رفتند، در املاك خود زندگي مي‌كردند و تنها از حيث تربيت و لباس با بزرگان امتياز داشتند. اين طبقه مؤثر، پس از غلبه عرب بر ايران، در نواحي مختلف مملكت ماندند و طبقه ملاك ايران را تشكيل دادند و بسياري از بزرگان محلي و رجال سياسي ايران كه از نسل ايشان بوده‌اند بدين نژاد فخر مي‌كرده‌اند، و دهقانزادگي را علامت نجابت مي‌دانسته‌اند و حتي در زبان فارسي، دهقان را در مقابل تازي براي امتياز ايراني از عرب استعمال مي‌كرده‌اند.
حكمرانان بلوك، كه آن را شهر مي‌گفته‌اند، از ميان دهقانان انتخاب مي‌شدند و آنها را شهريك مي‌گفتند. مأموريت عمده دهقانان، وصول ماليات بود و مقامي داشتند شبيه به مقام كدخدايان امروز. در زماني كه اعراب بر ايران غلبه كردند.
چون براي وصول خراج به آنها محتاج بودند، تنها طبقه‌اي بودند كه آزار نديدند و يگانه طبقه‌اي كه در ايران ماند و كشته نشد يا مجبور به هجرت نبود، همين طبقه دهقان بود و به همين جهت، عقايد و افكار ايرانيان قديم را در خاندانهاي خود نگاه داشته و مقدمات نهضتهاي ملي و قيام بر ضد عرب را ايشان فراهم كردند و داستانهاي ايراني، كه فردوسي آنها را گرد آورده است، درميان همين دهقانان مانده بود و فردوسي خود از آنها بوده. «56»
«جهان ايراني، به صورتي‌كه مورخان غرب، مثل «آميانوس مارسلينوس» و «پروكوپيوس» آن را شناخته و با جنبه‌هاي نيك و بدش وصف كرده‌اند، به نظر ما جامعه اشرافي محض مي‌آيد و فقط طبقات عاليه معرف اين جامعه محسوب مي‌شده‌اند ... توصيفي كه آميانوس مارسلينوس
______________________________
(56). سعيد نفيسي، تاريخ تمدن ساساني.
ص: 638
از ايرانيان كرده ... في الحقيقه مبين احوال طبقه اعلاست. وي گويد همه ايرانيان تقريبا قامتي رسا و رشيد و رنگي گندمگون يا سبز روشن و نگاهي تند مانند نگاه بز و ابرواني كماني و به‌هم‌پيوسته و ريشي زيبا و مويي بلند و ژوليده دارند، بي‌اندازه بدگمان و محتاطند ...
اهتمام دارند برخلاف ادب كاري نكنند. خيلي كم ايرانيان را مي‌توان ديد كه ايستاده ادرار كنند، يا براي قضاي حاجت به جانبي بروند ... ذره‌اي از بدن آنان را برهنه نمي‌توان ديد.
بازوبند و طوق زرين مرصع به مرواريد و جواهر مي‌بندند و پيوسته شمشيري حمايل دارند ...» «57»
از ديرباز مردم ايران، چه مرد و چه زن، به موضوع خودآرايي توجه و عنايت خاصي داشته‌اند؛ گزنفون در كتاب خود موسوم به اكونوميكوس از گفتگوي كورش كوچك با ليزاندر «58» سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: موقعي كه ليزاندر در باغ زيباي كورش گردش مي‌كرد از زيبايي و عطر لباسها، و جلال و شكوه گردنبند و النگو و جواهرات ديگر او در شگفتي فرورفته بود.
«ايرانيان كلمات بيهوده و بيمعني بسيار دارند ... چه در نيكبختي چه در شوربختي بيم خود در دل خصم جاي مي‌دهند، حيله‌گر و مغرور و كمرحمند. رفتاري آزاد دارند، با ناز قدم برمي‌دارند، چنانكه شخص از ظاهر حكم مي‌كند كه اين قوم چون زنان سست و ضعيفند، در صورتي‌كه حقا دليرترين اقوام روي زمينند؛ اگرچه خدعه آنان بر تهور و شجاعتشان مي‌چربد ... ايرانيان از لواط بي‌اطلاعند، قناعت و صبر آنان در مقابل لذات طعام قابل ستايش است. جز پادشاه، هيچيك از ايرانيان وقت معيني براي صرف غذا ندارند. هر وقت گرسنه شوند بر خوان مي‌نشينند، هرگز معده را انباشته نمي‌كنند ...» سياح بودايي «هيون تسيانگ» رسوم ايران را موافق ذوق خويش نيافته و گفته است: «بالطبع تندخو و پرخشمند و در رفتار خود رعايت ادب و انصاف نمي‌كنند.» روي‌هم‌رفته بزرگان ايران زندگي پرمشغله و پرهيجاني داشته‌اند. وقت خود را ميان تمرينات جنگي و به كار بردن سلاح و شكار و عيش و عشرت لطيف تقسيم كرده بودند. دين زردشتي كه با زهد و ترك مخالف است هيچ مانعي در برابر آنان قرار نمي‌داد ...» «59»
در كارنامك اردشير بابكان، به ورزشها، بازيها و سرگرميهاي طبقه مرفه و ممتاز آن دوران اشاره شده است. پس از آنكه اردوان به شايستگي اردشير پي‌برد نامه‌اي به بابك نوشت و او را نزد خود فراخواند:
... اردوان چون اردشير را ديد شاد گرديد و او را گرامي داشت و فرمود هرروز با فرزندان او و بزرگان به نخجير و چوگان‌بازي برود و اردشير همچون كرد.
به ياري يزدان در چوگان‌بازي و سواري و شطرنج (شترنگ) و نبرد و ديگر فرهنگها بر همه ايشان چيره بود «60» ...
______________________________
(57). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 533 (به اختصار).
(58).Lysander
(59). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 53 به بعد (به اختصار).
(60). كارنامه اردشير بابكان، ترجمه احمد كسروي، ص 9.
ص: 639

كشاورزان‌

اشاره
از وضع كشاورزان كه اكثريت سكنه ايران را تشكيل مي‌دادند، اطلاعات پراكنده‌اي در دست داريم. كريستن سن مي‌نويسد كه كشاورزان مانند مردم شهري ماليات مي‌دادند ولي وضع مردم شهري تا حدي رضايت‌بخش بود.
گويا از خدمات نظامي معاف بودند و بوسيله صناعت و تجارت صاحب مال و جاه مي‌شدند. اما احوال رعايا بمراتب از آنان بدتر بود؛ مادام العمر مجبور بودند در همان قريه ساكن باشند و بيگاري انجام دهند و در پياده‌نظام خدمت كنند. به قول آميانوس مارسلينوس: «گروه‌گروه از اين روستاييان پياده از پي سپاه مي‌رفتند، گويي ابد الدهر محكوم به عبوديت هستند. به هيچ‌وجه مزدي و پاداشي به آنان نمي‌دادند.» بطور كلي قوانين مملكت براي حمايت روستاييان مقررات بسياري نداشت و اگر هم پادشاهي رعيت‌نواز مانند هرمزد چهارم، لشكريان خود را از اذيت رسانيدن به روستاييان بي‌آزار منع مي‌كرد، شايد بيشتر مقصود او دهقانان بود تا افراد رعيت. در باب احوال رعايايي كه در زير اطاعت اشراف ملاك بوده‌اند، اطلاع بيشتري نداريم. آميانوس گويد: «اشراف مزبور خود را صاحب اختيار جان غلامان و رعايا مي‌دانستند.» وضع رعايا در برابر اشراف ملاك به هيچ‌وجه با احوال غلامان تفاوتي نداشت. نمي‌دانيم كه حكام پادشاه نسبت به اقطاعاتي كه در قلمرو آنها بود، قدرتي داشته‌اند يا نه، و آيا اين اقطاعات داراي مصونيت تام يا نسبي بوده است يا خير؟ قدر مسلم اين است كه رعايا گاه به دولت و گاه به اشراف مالك، و گاه به هردو ماليات مي‌داده‌اند و مجبور بوده‌اند در ظل رايت ارباب خود به جنگ بروند.

زندگي مادي كشاورزان‌
در شاهنامه فردوسي در حكايت «بهرام و مراجعت او از شكارگاه» ضمن توصيف از مهمان‌نوازي زن و شوهري كشاورز، زندگي مادي آنها را چنين بيان مي‌كند: پس از آنكه زن كشاورز بهرام را (كه به نظر او مردي عادي بود) به خانه خود خواند، پس از مشورت با شوهر خود حصيري گسترد و بالشي نهاد و چون موقع غذا فرارسيد:
بياورد خواني و بنهاد راست‌برو تره و سركه و نان و ماست زن از شوهر خود خواست بره‌اي براي مهمان بكشد ولي مرد از سر خيرخواهي گفت:
نداري نمك سود و هيزم نه نان‌نه شب دوك ريسي تو همچون زنان
بره كشتي و خورد و رفت اين سوارتو شو خور، به انبوهي اندر گذار
زمستان و سرما و باد دمان‌به پيش آيدت بي‌گمان يك زمان
بره كشت شوهر به فرجام كاربه گفتار آن زن ز بهر سوار
چو شد كشته ديگي هريسه بپخت‌پريد آتش از هيزم نيم سخت
بياورد خواني بر شهرياربر او خايه و تره جويبار
يكي پاي بريان ببرد از بره‌همه پخته چيزي كه بد يكسره ظاهرا اين وصفي است از زندگي كشاورزان ميانه حال وگرنه اكثريت قاطع كشاورزان
ص: 640
از چنين امكاناتي برخوردار نبودند.
باوجود اين، نظر به اهميت فوق العاده‌اي كه زراعت در شريعت زردشتي داشته، كتابهاي مقدس در ستايش اين كار مبالغه كرده‌اند. مسلم است كه حقوق قانوني زارعين از روي كمال دقت معين بوده است. چند نسك از نسكهاي اوستا خاصه «هوسپارم» و «سكاذم» محتوي قواعد و احكامي در اين خصوص بوده‌اند:
مسأله آبياري كه مبناي زراعت مملكت در سابق بود و امروز نيز هست، به تفصيل معين شده بود. راجع به اقسام مختلف قنوات و جداول آب و اسلوب سدبندي و بازرسي قنوات و نگاهداري و شرايط استفاده از آنها و امثال آن، احكامي موجود بود. «61»
بطوري كه از تذكره شوشتر برمي‌آيد در زمان قدرت شاهپور به كمك مهندسان و كارشناسان رومي سد شوشتر بسته شد؛ به اين ترتيب كه «... ابتدا رودخانه كركر را از زير كوهي كه الحال بقعه سيد محمد گياه‌خور بر آن واقع است، الي بند قير حفر نمودند و هنوز آثار كلنگ بر بعضي اطراف آن نمايان است و آب را به اطراف سر داده اين طرف را خشك نمودند و به سنگ و ساروج بند زير پل را بساختند. و قيصر بفرمود كه هرروز پس روز دو هزار گوسفند و هرشب هزار گوسفند مي‌رسيد و به شير گوسفند نوره و گل تر مي‌كردند و به كار مي‌بردند و سنگهاي بسيار بزرگ كه جز به جرالثقيل حركت نتوان داد، دودو، به يكديگر مي‌بستند و به طوقهاي آهنين و سرب به‌هم مي‌چسبانيدند و در كار مي‌نهادند. بعد از آن رود كركر را كه شكافته بودند به همان دستور مسدود نمودند ...» «62»
در دوره ساسانيان «نسبت به‌شماره گوسفندان و احوال شبانان و لزوم نگاهداري سگان گله نيز قواعد ثابتي وضع كرده بودند. چنانكه معلوم است زرتشتيان سگ را بسيار محترم مي‌شمردند و قسمتي از نسك دزد سر نزد راجع به محافظت قانوني سگان گله بوده است.» «63»
«در اين دوره، مأموري كه در رأس دستگاه وصول ماليات قرار داشت «و استريوشان سالار» (يعني رئيس كشاورزان) خوانده مي‌شد. گويا وي در امور كشاورزي و آبياري نيز نظارت مي‌كرده و براي اداره اين قبيل امور مقرراتي وجود داشته است ... چنين مي‌نمايد كه تا روزگار شاهنشاهي قباد (متوفي در سال 531 ميلادي) ماليات ارضي متناسب با ميزان محصول تقويم مي‌شده و نرخهاي مالياتي باهم تفاوت داشته و برحسب نوع كشت و جنس محصول تعيين مي‌شده است.» «64» براي آنكه به ستمگري مأمورين وصول خراج در آن روزگار واقف شويم، كافي است كه سطري چند از جلد دوم تاريخ طبري را به ياد آوريم: «قباد روزي به حكم
______________________________
(61). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 344 و 345.
(62). تاريخ كشاورزي ايران، پيشين، ص 30 به بعد (به اختصار).
(63). ايران در زمان ساسانيان، ص 344 به بعد.
(64). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 58 (به اختصار).
ص: 641
تصادف طفلي را ديد كه خوشه انگوري از درخت مو چيده است و مادرش او را كتك مي‌زند.
چون از مادر علت را پرسيد. وي پاسخ داد چون هنوز سهميه شاه معين نشده است جرأت دست زدن به درخت را ندارد.» «65» ظاهرا پس از مشاهده اين منظره دلخراش، قباد فرمان مي‌دهد كه:
ميزان خراج را برحسب زمين تعيين كنند نه به نسبت «ميزان محصول» (مقاسمت).
اما پيش از آنكه به نيت خود جامه عمل بپوشاند درگذشت، و انوشيروان كه فرزند و جانشين او بود قصد پدر را اجرا كرد و بر املاك و مزارع و باغها و بستانها و تاكستانهاي سراسر كشور خراج بست و جزيه وضع كرد و تنها معدودي را از آن معاف كرد. «66»
قرايني در دست است كه طبقات صاحب‌قدرت به زيردستان تعدي و تجاوز مي‌كردند. در مرقوع 6 از توقيعات كسري چنين آمده است: «ملك‌زاده نرسي املاك و مزارع بسي از دهقانان را كه در جوار ضياع و عقار او بودند از روي غصب و جور به تصرف درآورد.» «67» كسري دستور مي‌دهد: «بمجرد ورود منشور عدالت سطور، تمامي اراضي مذكوره را از آن سست خرد مسترد نموده به ارباب آن رد نمايند.» «68» فردوسي نيز به اين معني اشاره كرده است:
يكي گفت كاي شاه، كهتر پسرنگردد همي گرد داد پدر
بريزد همي بر زميني درم‌كه باشد فروشنده او دژم
چنين داد پاسخ كه اين نارواست‌بها و زمين هم فروشنده راست دكتر گيرشمن راجع به طبقه عظيم كشاورزان مي‌نويسد: «روستاييان بزرگترين توده ملت ايران را تشكيل مي‌دادند و قانونا آزاد بودند، ولي عملا به صورت بردگاني وابسته به زمين درآمده بودند و با اراضي و دهكده‌ها فروخته مي‌شدند.» وي ضمن بحث در احوال اقتصادي و اجتماعي عصر ساساني مي‌نويسد:
املاك بزرگ عموما داراي زارع، نجار، آهنگر، نساج، نانوا، آسيابان، روغنگير مخصوص به خود و همچنين آسياب بودند. آسياب اختراعي تازه به‌شمار نمي‌رفت، بلكه از قرن چهارم ميلادي مورد استعمال بود.
محصولات كشاورزي حفظ مي‌شد و توسعه مي‌يافت. در اين قسمت كارهاي جديدي انجام شد؛ ازجمله كاشت درخت توت و تربيت كرم ابريشم. و آن براي كشوري كه منسوجات ابريشمي در آن بسيار مصرف مي‌شد، مهم بوده است.
املاك عظيم دولت و بزرگان، كماكان طبق روشهاي قديم زراعت مي‌شد، و اگر تكاملي مشهود بود، فقط در املاك متعلق به دولت صورت مي‌گرفت، زيرا آزادي اقتصادي در امور كشاورزي بسيار محدود بود و با اقدامات انفرادي نمي‌توانستند آن را توسعه دهند.
______________________________
(65). تاريخ طبري، ج 2، ص 152، اين مطلب در تاريخ بلعمي نيز آمده است.
(66). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 58.
(67 و 68). توقيعات كسري، ترجمه جلال الدين سيد محمد زواري، ص 17.
ص: 642
درحالي‌كه حيات اقتصادي جمعا تا حدي سعادت‌آميز بود، سرنوشت دهگانان بدتر شده بود. سيرت روشن‌بينانه‌اي كه روستاييان در دوره يونانيت از آن برخوردار بودند، از ميان رفت. آنان مورد تعدي قرار مي‌گرفتند، استقلال نداشتند، و هرگز از تعليم و تربيت برخوردار نمي‌شدند. ايشان به استثناي چند مورد نادر كه استقلالي كمابيش بي‌ثبات درميان آنها ديده مي‌شد، به دولت يا يكي از بزرگان تعلق داشتند. زارعان وابسته به اراضي و املاك دولت و يا آتشگاهها بودند. مالكان بزرگ اراضي بيش‌ازپيش مقتدر گرديدند و مالكان كوچك مجبور بودند كه براي رفع بحران اقتصادي و تعديات دولت، خود را تحت حمايت مالكان بزرگ قرار دهند. چون بزرگان مزبور مي‌بايست ماليات را جمع‌آوري كنند، تعداد كساني كه تحت نظارت آنان بودند، افزايش يافت. دولت كه بدين‌وجه جمع‌آوري مالياتها و عوارض براي وي تسهيل شده بود، تا حدي به فئودالها وابسته گرديد و مساعي وي براي پايان دادن نفوذ اينان، منجر به شكست شد و قدرت بزرگان بدان حد رسيد كه پادشاه از نظر مالي و نظامي وابسته آنان به‌شمار مي‌رفت. «69»
«... املاك بزرگ به صورت مؤسسات محدودي درآمدند و قسمت اعظم آنها به اجاره واگذار مي‌شدند. در اين املاك، گروهي از روستاييان به كار مي‌پرداختند و هرچه را كه مصرف اعيان و بزرگان بود، عمل مي‌آوردند؛ از قبيل گندم، روغن، شراب، انواع ميوه و گوشت. دستمزد را جنسي مي‌پرداختند، و همچنين عوايد زمين جنسي بود. جريان مسكوكات در مناطق روستايي به حداقل تخفيف يافته بود. مالكان ديگر در شهرها سكونت نمي‌كردند، بلكه در املاك خود در مواضع مستحكم مسكن مي‌گزيدند و از آنجا زراعت املاك خود را به وجهي معقول و منظم اداره مي‌كردند. كاخهاي آنها همه نوع تجملات را كه در آن عهد ميسر بود، دارا بود، و سربازان خاص ايشان از آن قصرها دفاع مي‌كردند و همواره آماده حمايت آنان، يا خانواده، دوستاران و خدمتكاران ايشان، در مقابل اغتشاشاتي كه رخ مي‌داد، بودند. در آن عهد يك روش اقتصادي ثابت، ولي دور از عواطف انساني، مبتني بر فلاحت در جهان ايجاد شد و در طي قرون برقرار ماند ... كليه كساني كه به طبقه ممتاز متعلق نبودند، مجبور بودند به هرقسم خدمت تن دردهند؛ در ساختمان كاخ شاهي شركت كنند، در تهيه مواد بكوشند و كار صنعتگران را انجام دهند، ايستگاههاي چاپار را حفظ كنند، از سپاهيان پذيرايي نمايند، اغنام و احشام شاه را بچرانند. روستايي موظف بود اسبان خود را براي چاپار حاضر كند. كاروان- سالار، ارابه‌ران، و قايقران مي‌بايست ستوران گردونه و قايق خويش را براي حمل و نقل آماده سازند ... آزادي انفرادي بسته به اراده دولت بود، و در حدود دو هزار سال در ايران اثري از آن نبود. بدبختيي كه ملت در آن غوطه‌ور بود، مانع از آن مي‌شد كه به تفكر پردازد و عدم عدالت اجتماعي را احساس كند.» «70»
______________________________
(69). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 345 و 346.
(70). همان، ص 346 تا 348 (به اختصار).
ص: 643
اگر مطالبي را كه فردوسي به اردشير نسبت مي‌دهد، مقرون به حقيقت بدانيم بايد معتقد شويم كه سياست اقتصادي اردشير در مورد كشاورزان به مراتب از روش انوشيروان به عدل و انصاف نزديكتر بود، زيرا اردشير بوسيله بازرسان و كارآگاهان به وضع عمومي كشاورزان رسيدگي مي‌كرد، و در مواردي كه زمين، به علت بي‌آبي يا كمي استعداد، محصول كافي نمي‌داد و كشاورز به حكم تنگدستي قادر به عمران زمين نبود، دولت نه‌تنها از گرفتن خراج خودداري مي‌كرد بلكه با دادن پول و وسايل كار و چارپاي، به بهبود و تجديد فعاليت كشاورزان كمك مي‌كرد:
فرستاده بودي به گرد جهان‌خردمند بيدار كارآگهان
به جايي كه بودي زمين خراب‌و گر تنگ بودي به رود اندر آب
خراج اندر آن بوم برداشتي‌زمين كسان خوار نگذاشتي
گر ايدون كه دهقان بدي تنگدست‌سوي نيستي گشته كارش زهست
بدادي ز گنج آلت و چارپاي‌نماندي كه پايش برفتي ز جاي ولي انوشيروان در دوران زمامداري، در روش اخذ ماليات تغييراتي داد و به مأمورين دستور داد كه براي هرمنطقه مالياتي مقطوع تعيين كنند، و چون يكي از دبيران با توجه به آفات نباتي، خشكسالي، هجوم ملخ و ديگر بليات نقطه ضعف كار او را گوشزد كرد، به دستور خسرو آنقدر به سر و مغز آن بيچاره كوفتند تا جان سپرد.
بطوري كه فردوسي يادآور شده است انوشيروان نيز بعدا مناطق آفت‌زده را از پرداخت باج معاف كرد:
به جايي كه باشد زيان ملخ‌و گر تف خورشيد تابد به شخ
و گر برف و باد از سپهر بلندبدان كشتمندان رساند گزند
همان گر نيايد به نوروز نم‌ز خشكي شود دشت خرم، دژم
مخواهيد باژ اندر آن بوم و رست‌كه ابر بهاران و باران نشست
نبايد كه آن بوم ويران شودكه در سايه شاه ايران بود از اسناد و مدارك تاريخي و اشعار فردوسي بخوبي پيداست كه در ايران مسأله خشكسالي يك پديده جديد نيست بلكه از عهد هخامنشيان، گاه در اثر تأثير عوامل طبيعي، مناطقي از ايران دستخوش قحطي و خشكسالي مي‌شده است.
اگر داستان انوشيروان را با وزير خود، بطوري كه در مخزن الاسرار نظامي آمده است، مقرون به حقيقت و مربوط به عهد ساسانيان بدانيم، قرينه و نشانه ديگري از وضع بد روستاها و مظالم مأمورين به دست آورده‌ايم. بنابراين داستان، «جغدي براي كابين دختر خود چند ده ويران مي‌خواهد، جغد ديگر نويد مي‌دهد كه با ستم خراج‌بگيران جاي نگراني نيست، به او صدها ده ويران خواهد داد:
گر ملك اين است نه بس روزگارزين ده ويران دهمت صدهزار بلعمي مظالم مأمورين ديواني را طي حكايتي بيان مي‌كند و مي‌گويد: در سرزمين عجم از «شكال» بانگي سهمناك به گوشها مي‌رسيد؛ بطوري كه مردم، موبدان و انوشيروان بترسيدند.
ص: 644
شاه موبد موبدان را فراخواند و علت اين امر را پرسيد. وي گفت: «... چون ملك بيداد و ستم كند، از آسمان بانگ آيد ... ايدون گمان برم، كاين كارداران خراج بر رعيت همي ستم- كنند و چيزي بيش همي ستانند از آنك ملك فرموده است ...» سرانجام انوشيروان بنابه اندرز موبد، در مقام چاره‌جويي برمي‌آيد، «انوشيروان پس از اصلاحات ارضي دستور مي‌دهد كه از مزارع آفت‌زده و خشكسالي‌ديده خراج نگيرند ... خراج از مردگان را حذف مي‌كند: «فرمودم كه مردمان خراج را در محضر قاضي به عامل بپردازند و در مقابل خراج برات بستانند و خراج از متوفي ساقط شود، و همچنين خراج از اراضي آفت‌زده ساقط شود.» «71»
اين امر پس از سرشماري بوده است ... احتمالا پيش از اين سرشماري، «افراد» براي اخذ خراج در نظر گرفته نمي‌شدند، بلكه گروههاي اجتماعي، واحدهاي مالياتي محسوب مي‌شدند، و ماليات بين آنها سرشكن مي‌شد ... پس از سرشماري جزيه را به نسبت درآمد سالانه افراد مي‌گرفتند و ميزان آن 12 يا 8 و يا 6 درهم تعيين گرديده بود.
بنابر روايت بلعمي: «پيش از قباد در جهان خراج نبود و نسبت به آباداني زمين و دوري و نزديكي آن به آب، ده يك، پنج يك، چهار يك، و بعضي جاها بيست‌يك گرفتندي.
قباد دستور داد تا همه مملكت را مساحت كردند، و خراج معمول شد و خمس و ربع و عشر برداشتند.» «72»
فردوسي در پيرامون خراج آن دوران مي‌گويد:
سه‌يك بود يا چاريك بهر شاه‌قباد آمد و ده يك آورد راه
زده يك بر آن بود كمتر كندبكوشد كه كهتر چو مهتر كند در اواخر دوره ساسانيان، مخصوصا در دوره خسروپرويز، ستمگري مأمورين بالا گرفت تا جايي كه به قول بلعمي: «مردي ظالم را برگماشت بر رعيت تا بقاياي خراج بيست‌ساله و سي‌ساله به زخم شكنجه بستد.» «73» و «74»

ثروت فئودالها
نظام الملك نيز در سياستنامه به دارايي نامحدود فئودالها و اشراف قديم اشاره مي‌كند، و ضمن بيان دادرسي انوشيروان در حق پيرزني، ثروت امير آذربايجان را از قول مطلعين چنين نقل مي‌كند: «زر نقد مگر دوبار هزارهزار دينار باشد كه او را بدان حاجت نيست؛ پادشاه بازپرسيد، مجلس و متاع، گفتند پانصد هزار دينار از زرينه و سيمينه دارد؛ گفت از جواهر، گفتند ششصد هزار دينار دارد؛ گفت: ملك مستغل و ضياع و عقار، گفتند در خراسان و عراق و پارس و آذربايجان به هيچ ناحيت و شهري نيست كه او را از سراها و كاروانسرا و دخل و مستغل نباشد؛ گفت اسب و استر، گفتند سي‌هزار دارد؛ گفت بنده درم خريده، گفتند هزار و هفتصد غلام دارد ترك و رومي و حبشي و چهارصد كنيزك؛ پادشاه گفت كسي كه چندين نعمت دارد و هرروز بيست گونه طعام و بره و حلوا و قليه چرب و شيرين خورد ...»
______________________________
(71). تاريخ طبري، پيشين، ص 251.
(72). تاريخ بلعمي، تصحيح بهار، ص 97.
(73). همان، ص 162.
(74). خسرو خسروي، نظامهاي بهره‌برداري از زمين، ص 320 به بعد.
ص: 645

شاه و دربار او

سلاطين ساساني تا مرگ شاهپور دوم، با نهايت قدرت فرمانروايي مي‌كردند. با مرگ اين پادشاه، بار ديگر فئودالهاي بزرگ در مقام تجديد نفوذ قديم برآمدند و در مدت 125 سال، بنيان تمركزي كه به همت اردشير ايجاد شده بود، متزلزل گرديد.
بطور كلي، سلاطين مقتدر ساساني بر كليه سازمانهاي كشوري و لشكري و قضايي تسلط داشتند و اوامر و فرامين آنها بدون چون‌وچرا اجرا مي‌شد. طبق رسوم درباري، شاه خود را به مردم نشان نمي‌داد و حتي مهمترين رجال حكومت حق ديدن شاه را نداشت. بين شاه و نزديكان او پرده‌اي آويخته بودند و مراقبت و پاسباني اين پرده به يكي از نجيب‌زادگان به نام خرم‌باش واگذار شده بود. هر وقت شاه اجازه ملاقات مي‌داد به دستور خرم‌باش، يك نفر بالاي بام مي‌رفت و فرياد مي‌كرد: «زبان خود را نگهداريد، زيرا كه در برابر شاهيد.» در مجالس جشن و آواز نيز درباريان و اطرافيان شاه اجازه سخن گفتن نداشتند. پادشاه جز در موارد خاص در انظار مردم پديدار نمي‌شد و به كسي اجازه سخن گفتن نمي‌داد. با اينكه طبق مندرجات كتاب دينكرد، براي پادشاهي شرايط و تكاليف و وظايفي نظير رعايت مقررات مذهبي، عقل سليم، اخلاق نيكو، قوه عفو و اغماض، محبت نسبت به رعايا، تذكر دايم به اينكه جهان گذران است، تشويق مستعدان و كاردانان، تنبيه نالايقان، حسن سلوك با رؤساي كشور، صدور دستورهاي عادلانه، ايفاي رسم بار عام، سخا، دفع آز، بي‌بيم كردن مردمان، تشويق نيكان و اعطاء مقامات درباري و مناصب دولتي به آنان، و غيره تعيين شده بود، ولي عملا پادشاهان به رعايت اين اصول پاي‌بند نبودند. پادشاهان اوايل سلسله ساساني جانشين خود را شخصا معين مي‌كردند و با قدرت فرمان مي‌راندند، ولي پس از آنكه قدرت سلطنت ضعيف گرديد، نفوذ روحانيان و نجبا افزايش يافت. بهرام پنجم چون در امور سياسي مداخله نمي‌كرد و عمر خود را در عيش و عشرت سپري مي‌نمود، مورد محبت روحانيان و طبقات ممتاز بود. در دوره ضعف سلطنت، ديگر پادشاه جانشين خود را انتخاب نمي‌كرد بلكه پادشاه از ميان دودمان ساساني، طبق نظر عاليترين نمايندگان طبقات روحاني و جنگيان و دبيران، انتخاب مي‌شد و در صورت بروز اختلاف، نظر موبدان موبد قطعي بود.
در مواقع رسمي، شاه به تخت مي‌نشست و لباس بسيار فاخر به تن مي‌كرد، و بالاي سر او تاج گرانبهايي جواهرنشان به زنجيري زرين آويخته بودند كه از سقف آويزان بود (زيرا اين تاج آنقدر سنگين بود كه سر شاه قادر به نگهداري آن نبود). سفرا و نمايندگان خارجي با تشريفات مخصوصي پذيرفته مي‌شدند. هنگامي كه سفيري به سرحد مي‌رسيد، حكمران سرحدي از مأموريت او مي‌پرسيد و به شاه اطلاع مي‌داد. شاه پس از وقوف بر موضوع مسافرت، عده‌اي را مأمور مي‌كرد كه سفير را به مقر شاه برسانند و مراقبت كنند كه او در طي مسافرت به نفع دولت متبوع خود جاسوسي نكند؛ درحالي‌كه معمولا نمايندگان سياسي ايران در خارج مكلف بودند در باب اوضاع نظامي و سياسي و اقتصادي همسايگان اطلاعات سودمندي كسب و به شاه گزارش دهند.
همينكه سفير به دربار مي‌رسيد، شاه با لباس رسمي مجللي بر تخت مي‌نشست و در
ص: 646
حضور درباريان و بزرگان او را مي‌پذيرفت و از اسم و علت مسافرت و وضع كشور متبوع سفير سؤالاتي مي‌نمود. سپس سفير را به قصر خود مي‌برد و با او غذا مي‌خورد و گاه او را همراه خود به شكار مي‌برد و با خلعت، طي تشريفات مخصوص او را به كشور خود بازمي‌گردانيد. شاه به كساني مأموريت سياسي مي‌داد كه سه‌بار از بوته آزمايش بيرون آمده و كاملا شايستگي داشته باشند.
در اعياد نوروز و مهرگان و هنگام طرح مسائل مهم مملكتي و موقع رسيدگي به دعاوي، شاه در انظار خلق پديدار مي‌شد. در اين مواقع باز طبقات ممتاز و نظاميان شاه را احاطه و مواظبت مي‌كردند و هيچكس اجازه سخن گفتن با شاه را نداشت. وقتي كه خسرو اول (انوشيروان) در اصول مالياتي تغييراتي داد، بزرگان را براي شور و اظهار نظر دعوت كرد و دوبار از آنها پرسيد كه نظر خود را نسبت به مقررات جديد اعلام كنند. براي سومين بار يكي از حاضران با ادب از شاه سؤال كرد آيا در نظر دارد اين مالياتها را دايمي كند يا خير، زيرا اگر دايمي كند بيم آن مي‌رود كه در اثر خشكسالي، قنوات خشك شود و كشاورزان محصولي به دست نياورند. در چنين شرايطي اگر ماليات مقطوع مطالبه شود ظلم خواهد شد. انوشيروان بدون اينكه به پرسش اين مرد جواب دهد گفت: «اي مرد ملعون گستاخ از كدام طبقه‌اي؟
آن مرد گفت از طبقه دبيرانم. شاه دستور داد آنقدر دوات بر سر او بكوبند تا بميرد. اين فرمان اجرا شد. آن‌وقت حاضران منظور شاه را از مشورت درك كردند و جملگي گفتند: «اي شاه تمام مالياتهايي را كه تو وضع كرده‌اي ما عادلانه مي‌دانيم!»
در دربار ساساني، دادن انعام و لقب و منصب معمول بود؛ مثلا اگر تاج به كسي مي‌دادند حق داشت بر سفره پادشاه بنشيند و در مجلس مشاوره او شركت كند.
وقتي كه جنگ درمي‌گرفت مهمانيها و تشريفات درباري نقصان مي‌يافت. بر سر سفره شاه، غير از موبدان موبد و «ايران دبيربد» و رئيس اسواران كسي حاضر نمي‌شد و پس از صرف غذايي ساده، به كار مي‌پرداختند. ولي پس از پايان جنگ، ضيافتها و تشريفات درباري بار ديگر عملي مي‌شد. اگر كسي از غضب شاه نسبت به خود باخبر مي‌شد هيچ راه گريزي نداشت بلكه موظف بود بر سه پايه آهني در مقابل قصر بنشيند تا شاه درباره او حكم كند.
حكم اعدام در ميدان وسيعي اجرا مي‌شد و معمولا سر و دست‌وپاي مقصرين را مي‌بريدند.
در مجالس جشن و ضيافت، دو غلام هشيار موظف بودند گفته‌هاي شاه را هنگام مستي يادداشت كنند و در موقع مناسب فرامين او را بار ديگر بخوانند تا اگر دستوري به غلط صادر شده، اجرا نشود.
در مجالس رسمي، چه در حضور و چه در غياب شاه، عده‌اي جاسوس مراقب اعمال حاضران بودند. هيچكس از خط سير و خوابگاه شاه اطلاع نداشت، و احدي حتي فرزند شاه نمي‌توانست به اتاق مخصوص او قدم گذارد.
در دربار سلاطين ايران، از عهد هخامنشيان، جاسوساني كه به عنوان چشمهاي پادشاه، در نقاط مختلف مملكت مراقب اوضاع بودند، نقش مهم و حساسي به عهده داشتند.
در دوره ساسانيان نيز چنين سازماني وجود داشته و شايد اين نقش به عهده مديران پست يا
ص: 647
رؤساي محاكم واگذار مي‌شده است. ظاهرا از عهد خسرو اول سازمان جاسوسي در ايران وسعت يافته «بنابر نامه تنسر، بزرگان در عهد خسرو اول سنگيني بار مراقبتهاي خفيه را احساس مي‌كردند.» در زمان خسروپرويز، يكي از وظايف اين جاسوسان اين بود كه دوشيزگان و بيوگان، حتي زنان زيباي صاحب اولاد را نيز به حرم مي‌آورند. تنها زنان خوبرو و خوانندگان و نوازندگان زبردست مورد علاقه شاهنشاهان نبودند بلكه بنا به نوشته كريستن سن:
در قصر شاهنشاه، غذاهاي مطبوع و گوارا بسيار مورد توجه بود. ازجمله طعامهايي كه براي پادشاه مهيا مي‌كردند يكي «خورش شاهي» نام داشت كه مركب بود از گوشت گرم و گوشت سرد، و برنج فشرده، برگ معطر و مرغان مسمن و خبيص و طبرزد؛ ديگر از طعامها «خورش خراساني» بود كه از گوشت كباب شده به سيخ، و گوشت پخته در ديگ، و كره و عصارات تركيب مي‌يافت؛ ديگر «خورش رومي» كه گاه با شير و شكر و گاه با تخم و عسل، و گاه با برنج و شكر و شير ساخته مي‌شد؛ ديگر «خورش دهقاني» كه عبارت بود از گوشت گوسفند نمك سود و نارسود (گوشتي كه در رب انار بخوابانند) و تخم پخته «75» ...
«لذيذترين غذاهاي سرد، آنهايي هستند كه از گوشت گورخر و شتر يكساله و گاوميش و خوك ساخته باشند. ازجمله غذاهاي سرد بسيار مطبوع و لذيذ، خورشي است كه از گوشت گورخر اهلي، كه ينجه و جو خورده باشد، ساخته مي‌شود. اين گوشت را در ماست مي‌خوابانند و انواع ادويه بر آن مي‌پاشند. از غذاهاي مطبوع قيمه‌هاي مختلف است كه با گوشت خرگوش و سينه اسب و سمور و سر تذرو مي‌سازند و بهترين نوع آن را از گوشت آهوي ماده سترون پيه‌دار، كه منجمد شده باشد، تهيه مي‌كنند ... پرواضح است كه ظروف و اواني هم كاملا شايسته غذاهاي لذيذي بوده است كه بر خوان شاهنشاه مي‌نهادند.
در روسيه، مقدار كثيري از ظروف نقره ساساني كشف شده ولي در ايران چيز قابل توجهي به دست نيامده است ... در اين عهد همچنانكه ذائقه را با خوراكهاي لذيذ و شرابهاي گوارا و شامه را با بوهاي خوش مي‌پروردند، سامعه را نيز با الحان دلكش موسيقي كه با مهارت و استادي تركيب يافته بود پرورش مي‌دادند.» «76»

جنبش مزدكيان‌

ريشه اجتماعي قيام مزدكيان‌
بطوري كه ضمن مطالعه در اوضاع اجتماعي و طبقاتي ديديم، جامعه ايراني در عصر ساسانيان بر دو ركن مالكيت و خون استوار بود و حدود و مقرراتي معين، نجبا و اشراف را از عامه مردم جدا مي‌كرد.
زندگي اشراف از جهت لباس و خوراك و مسكن و مركب و زن و خدمتكار، با توده مردم، يعني طبقه عظيم كشاورزان، كه تقريبا 80 درصد از سكنه كشور را تشكيل مي‌دادند، قابل قياس نبود. قوانين و نظامات مملكتي حافظ پاكي خون خاندانها و حفظ اموال و حقوق
______________________________
(75). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 499.
(76). همان، ص 500. به بعد (به اختصار).
ص: 648
نامشروع آنها بود و كسي نمي‌توانست از طبقه پايين به طبقه بالا قدم بگذارد و از پيشه و حرفه خود عدول كند و راه و رسم و شغل جديدي اختيار نمايد. درميان طبقات مختلف جامعه، چنانكه ديديم، روستاييان در بدترين شرايط زندگي مي‌كردند و از كليه حقوق بشري محروم بودند. به گفته آميانوس، اشراف خود را صاحب اختيار غلامان و رعايا مي‌دانستند.
شايد در آن دوره بين غلامان و روستاييان از نظر حقوق اجتماعي و اقتصادي فرقي وجود نداشته.
كريستن سن مي‌نويسد: «مردمان شهري نسبتا وضع بهتري داشتند. آنها هم مانند روستاييان ماليات سرشماري مي‌پرداختند، ولي گويا از خدمات نظامي معاف بودند ... اما رعايا مجبور بودند مادام العمر در همان قريه ساكن باشند و بيگاري انجام دهند و در پياده نظام خدمت كنند.»
درست معلوم نيست قبل از جنبش مزدكيان در ايران، نهضتها و قيامهايي عليه طبقات ستمگر صورت گرفته است يا خير. بعيد نيست كه جنبش مزدكي بيسابقه نباشد، و قبل از اين جريان، در گوشه و كنار مملكت از طرف كشاورزان بي‌پناه عليه فئودالها و اشراف و هيأت حاكمه شورشها و اعتصابهايي صورت گرفته باشد، ولي مورخان و وقايع‌نگاران آن دوره كه بيشتر موبدان عصر بودند، به حكم منافع طبقاتي خود، از اين جنبشهاي اعتراضي سخني نگفته‌اند.
دكتر گيرشمن مي‌نويسد: «تعدي و جهل كه مردم در آن غوطه‌ور بودند آنان را به اعتصاب برمي‌انگيخت. اعتصاب امري جديد در جهان قديم محسوب نمي‌شد و حملات آن در مصر، يونان و روم مشهود شده بود ... جنبش مزدكي كه رنگي ديگر داشت، مبتني بر مبناي اجتماعي و اقتصادي بود و به همين دليل است كه آن را كمونيسم ناميده‌اند.» «77»
مقارن جنبش مزدكيان، اختلاف طبقاتي شديدي در جامعه ايران حكومت مي‌كرد.
محتملا طبقات محروم كمابيش متشكل و متحد و آماده بودند تا زير پرچم پيشوايي به جنگ ستمگران برخيزند. شايد اگر مزدك زمام امور را به دست نمي‌گرفت، شخص ديگري رهبري خلق را به عهده مي‌گرفت. فردوسي اصول عقايد مزدكيان را چنين توصيف مي‌كند:
زن و خواسته بايد اندرميان‌چو دين بهي را نخواهي زيان
بدين دو بود رشك و آز و نيازكه با خشم و كين اندرآيد به راز
همي ديو پيچد سر بخردان‌ببايد نهاد اين دو اندرميان در جاي ديگر مي‌گويد:
همي‌گفت هركو توانگر بودتهيدست با او برابر بود
نبايد كه باشد همي برفزودتوانگر بود تار و درويش پود
زن و خانه و چيز بخشيدني است‌تهي‌دست كس با توانگر يكي است «ابن بطريق» درباره آيين مزدك مطالبي مي‌نويسد كه تقريبا با گفته‌هاي فردوسي يكسان است:
خداوند ارزاق را در روي زمين آفريد كه مردم آنها را ميان خود بطور برابري
______________________________
(77). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 348.
ص: 649
قسمت كنند و كسي از ديگري بيشتر نداشته باشد، ولي مردم بين خود ظلم مي‌كنند و هركسي نفس خودش را به برادرش ترجيح مي‌دهد. ما مي‌خواهيم در اين كار نظارت و وارسي كنيم و مال فقرا را از دولتمندها گرفته و از توانگران به تهيدستان بدهيم و از هركس كه مال و خدم و امتعه زيادي داشته باشد، گرفته و بين او و غير او مساوات بكنيم تا آنكه احدي را بر ديگري امتياز نماند.
نظام الملك در سياستنامه مي‌نويسد:
مزدك گفت: مال بخشيدني است ميان مردمان، كه همه بندگان خداي تعالي و فرزندان آدمند ... بايد مال يكديگر را خرج كنند تا هيچكس را بي‌برگي نباشد و درماندگي، و متساوي الحال باشند و به اباحت مال راضي شد. آنگاه گفت زنان شما چون مال شماست بايد كه زنان را چون مال يكديگر شناسيد تا هيچكس از لذت و شهوت دنيا بي‌نصيب نماند و در مراد بر همه خلق گشاده بود.

شخصيت مزدك‌
بنابر بعضي روايات، پايه‌گذار اصلي جنبش مزدكي شخصي به نام «بوندس» از پيروان مذهب ماني بوده و به عقيده بعضي ديگر، زردشت نام آورنده اصلي اين دين است و برخي بوندس و زردشت را نام شخص واحدي مي‌دانند و مي‌گويند، دعوت اين شخص در آغاز امر بيشتر جنبه نظري داشته ولي پس‌ازآنكه اداره جمعيت به دست مزدك افتاد، رفته‌رفته نام مؤسس اصلي يعني زردشت رو به فراموشي رفت و پيروان اين راه به اسم فرقه مزدكيه معروف شدند. براون مي‌نويسد: «به عقيده مزدك همه شرور را بايد منتسب به ديوهاي رشك و خشم و آز دانست، زيرا اين ديوها مساوات بشر را، كه حكم خدا و ميل خداست، نابود ساخته‌اند و مزدك مي‌گفت كه هدف او اين است كه مساوات را بار ديگر برقرار كند. زهد و پرهيزكاري شديد ... از اوصاف مميزه مانويان بود كه زرتشتيان قويا بر آن اعتراض داشتند و اين صفات در كيش مزدك هم به صورت منع خونريزي و گوشتخواري جلوه‌گر است ...» «78»
بسياري از معتقدات مزدكيان با عقايد مانويان درباره خير و شر و نور و ظلمت يكي است و اين جماعت نيز مانند فرقه مانويان معتقد به پرهيزكاري و ترك علايق دنيوي بودند.
بعيد نيست كه مزدكيان خود يكي از شعب و فرق مانويان باشند و شايد برگزيدگان اين جمعيت نيز مانند برگزيدگان جامعه مانوي براي خود محدوديتهايي قائل بودند، ولي پيشوايان مزدكيه در عمل مشاهده كردند «كه مردمان عادي نمي‌توانند از ميل و رغبت به لذات و تمتعات مادي، از قبيل داشتن ثروت و تملك زنان و يا دست يافتن به زن مخصوصي كه مورد علاقه است، رهايي يابند؛ مگر اينكه بتوانند اين اميال خود را به آزادي و بلامانع اقناع كنند.
پس اين قبيل افكار را مبناي عقايد و نظريات اجتماعي خود قرار دادند و گفتند كه خداوند كليه وسايل معيشت را در روي زمين در دسترس مردمان قرار داده است تا افراد بشر آن را به تساوي بين خود قسمت كنند؛ به قسمي كه كسي بيش از ديگر همنوعان خود چيزي نداشته
______________________________
(78). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 252 به بعد.
ص: 650
باشد. نابرابري و عدم مساوات در دنيا به جبر و قهر به وجود آمده است. هركس مي‌خواسته تمايل و رغبتهاي خود را از كيسه برادر خود اقناع كند. اما در حقيقت هيچكس حق داشتن خواسته و مال و زن بيش از ساير همنوعان خود ندارد. پس بايد از توانگران گرفت و به تهيدستان داد تا بدين وسيله مساوات را دوباره در جهان برقرار نمود. زن و خواسته بايد مانند آب و آتش و مراتع در دسترس همگان بالاشتراك قرار گيرد. اين عمل خيري است كه خداوند فرموده و نزد او اجر و پاداشي عظيم دارد. گذشته از تمام اينها دستگيري مردمان عملي است قابل توصيه و باعث خشنودي خداوند ... خلاصه بر اثر افكار و انديشه‌هاي اخلاقي و نوعدوستي، زردشت و مزدك به اين نتيجه رسيدند كه به تبليغ يك انقلاب اجتماعي بپردازند.
زردشت و مزدك هردو تأكيد مي‌كردند كه انسان مكلف به عمل خير است و در اصل شريعت آنان، نه تنها قتل بلكه اضرار بغير هم ممنوع بود. در مهمان‌نوازي مي‌گفتند كه هيچ‌چيز را نبايد از مهمان دريغ داشت. از هرطايفه و هرملتي مي‌خواهد باشد. حتي نسبت به دشمنان هم بايستي به مهرباني و عطوفت رفتار كرد.» «79»

نزديكي قباد با مزدك‌
راجع به چگونگي و علل نزديكي قباد با مزدك، مدارك موثقي در دست نيست. بعضي مي‌گويند كه قباد از روي اعتقاد تام از مزدك پيروي مي‌كرد و برخي مانند «ابو ريحان بيروني» كه از قول بعضي از ايرانيان نوشته معتقد است «گرويدن قباد به آيين مزدك از راه اضطرار بوده چه قدرت سلطنت در مقابل نفوذ پيروان اين آيين اثري نداشت.» فردوسي گويد:
بيامد يكي مرد مزدك به نام‌سخنگوي و بادانش و راي و كام
گرانمايه مردي و دانش‌فروش‌قباد دلاور بدو داد گوش
به نزد شهنشاه دستور گشت‌نگهبان آن گنج و گنجور گشت نلدكه، مستشرق معروف، گرويدن قباد را كه پادشاهي نيرومند و با اراده بود به آيين مزدك نتيجه ضعف و اضطرار او نمي‌داند، بلكه معتقد است كه گرويدن او به مذهب مزدكيان فقط براي درهم شكستن قدرت اشراف و روحانيان زردشتي بوده است.
آنچه مسلم است اگر مزدك بدون تكيه به مردم ناراضي، افكار خود را با قباد درميان مي‌نهاد، بيشك قباد با افكار شخص مزدك با توجه به نفوذ روحانيون و بزرگان كه در تمام شؤون اجتماعي و اقتصادي و نظامي نفوذي عميق داشتند، از در مخالفت درمي‌آمد. آنچه به قباد نيرو و شجاعت بخشيده و يا او را از مزدك مرعوب ساخته است مردمي بودند كه از مزدك و نظريات او پيروي مي‌كردند.

قيام مزدكيان‌
«ثعالبي» راجع به قباد و آشنايي او با مزدك چنين مي‌نويسد:
اين پادشاه تا ظهور مزدك پسر بامداد، اهل نساء، با اسلوب پسنديده حكمراني كرد. مزدك ديوي بود به صورت مردي، با صورت زيبا و سيرتي زشت، گفتارش دلنشين و كردارش ناپسند. قباد فريفته سخنان چرب وي شد
______________________________
(79). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 367 (به اختصار).
ص: 651
و گمراه گرديد. بهنگام خشكسالي بزرگ، كه بسياري از مردمان از گرسنگي بمردند، مزدك از قباد پرسيد: «اگر كسي را ترياق باشد و از مارگزيده‌اي دريغ دارد، سزاي او چيست؟» قباد گفت: «مرگ». ديگر روز قباد گدايان و مستمندان را برابر كاخ شاهي گردآورد و به ايشان وعده داد كه آنچه برايشان لازم باشد فراهم آورد. سپس از قباد پرسيد: «چيست سزاي كسي كه بيگناهي را در خانه محبوس و خوردني از وي مضايقه كند؟» فرمود «مرگ». مزدك به دريوزگان دستور داد كه انبارهاي غلات را غارت كنند و مي‌پنداشتند كه امر شاه را كه بوسيله مزدك ابلاغ شده، اجرا مي‌كنند. شاه از اين كار متعجب شد و از مزدك توضيح خواست. مزدك گفت شاه در جوابي كه به پرسشهاي وي داد خود تقسيم آذوقه را اجازه فرمودند. طبقات پست مردم، مزدك را چون پيغمبري گرامي مي‌داشتند و او كار را به جايي رسانيده بود كه مي‌گفت: «خدا وسايل زندگي را آفريده تا همه به تساوي از آن بهره‌ور بشوند. اختلاف بر اثر زور و بيداد پيدا شده، هيچكس را بر زن و خواسته بيشتر از ديگري حقي نيست ...» قباد از اين تجاوزات چشم مي‌پوشيد، چه مزدك را گرامي مي‌داشت و هم وي را آن توانايي نبود كه از بدكاران جلوگيري كند.
فردوسي نيز جريان گفتگوي قباد را با مزدك كمابيش مانند ثعالبي بيان مي‌كند؛ با اين اختلاف كه مزدك خطاب به مردم گرسنه مي‌گويد: «برويد هرجا گندم پنهان است بيرون بياوريد و بهاي آن را زر بسپاريد.» و در جواب اعتراض قباد مي‌گويد: «اي شهريار، در نزد مردم گرسنه نان درشمار پادزهر است.»
اگر دادگر باشي اي شهرياردر انبار گندم نيايد به كار بسياري از مردمان مردند كه جان آنها را انبار مردمان آسوده گرفته است. قباد از گفتار او تنگدل و آشفته شد، پرسشهايي كرد و پاسخهايي شنيد و مزدك را مردي روشندل و بيداردل يافت. كريستن سن مي‌نويسد:
«اصلاحاتي كه اين پادشاه به اشاره مزدك براي رفع قحط و غلا كرد، همه براي اصلاح رعيت و از روي محبت و غمخواري نسبت به رعاياي ناتوان بود و نيز اصلاحي كه قباد راجع به خراج در نظر گرفت و عاقبت جانشين او موفق به انجام آن شد، مبتني بر عدل و احسان و رحم و شفقت بوده است.»
در جاي ديگر كريستن سن مي‌نويسد «... البته اين پادشاه كاملا پيرو حكمت عملي مزدكيان نبوده است، چنانكه قسطنطين بزرگ هم كاملا تابع اخلاقيات دين مسيح نشد، ليكن از رفتار قباد نمايان است كه تا حدي اخلاق و انسان‌دوستي مزدكيه در او مؤثر گرديده است.» «80»
اقدامات گواد (قباد) از جهات مختلف با منافع روحانيان و بزرگان سازگار نبود.
______________________________
(80). نگاه كنيد به: ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 143 به بعد.
ص: 652
روحانيان با هرچيزي كه بوي عقايد مانويه مي‌داد، مخالف بودند. سرانجام طبقه اشراف و روحانيان به كمك مزدوران خود، قباد را خلع كردند، ولي همه بزرگان در اين توطئه دست نداشتند؛ چنانكه پس از تشكيل شوراي عالي تحت رياست پادشاه جديد، زاماسب، يكي پيشنهاد قتل شاه مخلوع را نمود، اما اكثر حضار اين پيشنهاد را رد كردند و به حبس قباد رأي دادند و وي را به قلعه «فراموشي» كه جايگاه متهمين سياسي بود، روانه كردند. ولي قباد پس از چندي به كمك سياوش، كه از بزرگان و متنفذين بود، فرار كرد و به دربار هياطله پناه برد و به ياري آنها بدون جنگ، بار ديگر به سلطنت رسيد. ولي اين‌بار، قباد نسبت به مزدكيان روشي احتياطآميز پيش‌گرفت و فرزند بزرگ خود «كاوس پذشخوارگرشاه» را كه علنا پيرو كيش مزدك بود، از حق قانوني خود محروم و خسرو فرزند كوچك خود را به وليعهدي برگزيد و براي تحكيم بنيان پادشاهي او ضمن پيشنهاد صلح قطعي با «ژوستين» خواهش نمود خسرو را به فرزندي بپذيرد و وي را در موقع لزوم در مقابل مدعيان سلطنت ياري كند، ولي اين پيشنهاد، باوجود مذاكراتي كه سياوش بزرگترين مرد سياسي ايران با مقامات رومي به عمل آورد، به نتيجه قطعي و نهايي نرسيد و به همين علت سياوش كه متهم به دوستي با مزدكيان بود از نظر افتاد. قباد كه مدتها با مزدكيان سر رفق و مدارا داشت، سرانجام تسليم نظر روحانيان زردشتي شد و به حمايت آيين زردشت برخاست و حتي گرجيان را كه عيسوي بودند، مجبور به قبول دين و آيين زردشتي كرد و آنان را از دفن اموات خود ممنوع داشت. در نتيجه گرگين از امپراتور روم استمداد كرد و جنگ ايران و روم تجديد گرديد.
اين جريانات نشان مي‌دهد كه قباد پس از رهايي از زندان روشي تازه مبتني بر تأمين منافع روحانيان زردشتي و طبقه اشراف پيش‌گرفته است. كريستن سن مي‌نويسد:
چون منابع موجود تاريخي را بدقت مطالعه كنيم و كيفيت دعوت مزدكيه را تحقيق نماييم، تقريبا آگاه مي‌شويم كه دامنه اين دعوت در طول مدت سلطنت قباد تا چه‌اندازه وسعت پيدا كرده است. شريعت مزدكي بلاشك در آغاز جنبه ديني داشته و باني آن شخصي بوده عاشق اصلاحات نظري (ايده‌آليست) و طالب بهبود احوال زندگي مردم و به هيچ‌وجه افكار او مشوب به غرضي نبوده است. جنبه اجتماعي اين دعوت از حيث اهميت در درجه دوم بوده و فرمانهايي كه گواد (قباد) در دوره اول پادشاهي خود براي اجراي مرام دنيوي مزدكيان صادر كرده، هرچند انقلابي محسوب مي‌شده، ولي آنقدرها كه مبلغان خارجي مبالغه- كرده‌اند، تازگي نداشته است. در زمان خلع قباد و عهد سلطنت زاماسب، مزدكيه ظاهرا چندان پيشرفتي نداشته‌اند و محدود بوده‌اند. معذلك افكار كمونيستي اين فرقه در عامه، رفته‌رفته رسوخي پيدا كرد و در آغاز به آهستگي و پس از چندي بسرعت انتشار گرفت. پس مبلغين و سردسته‌هايي قيام كردند كه نه ايمان و خداترسي داشتند و نه مثل مزدك بيغرض و اصلاح‌طلب محسوب مي‌شدند. چون توده را از انبوه جماعت خود تهور زيادت گشت، به اعمال زور و تعدي دست زد و اگر بگوييم كه عبارت ذيل در نامه تنسر اشاره به اين اوضاع است، چندان از
ص: 653
طريق صواب دور نرفته‌ايم: «حجاب حفاظ و ادب مرتفع شد، قومي پديد آمدند نه متحلي به شرف هنر و عمل و نه ضياع موروث، و نه غم حسب و نسب و نه حرفت و صنعت، فارغ از همه انديشه، خالي از هرپيشه، مستعد براي غمازي و شريري و انهاء اكاذيب و افترا، و از آن تعيش ساخته و به جمال حال رسيده و مال يافته.» پس در هرسو دست تطاول دراز شد؛ شورشيان داخل خانه بزرگان و نجبا مي‌شدند و دست به غارت اموال و تصرف زنان مي‌زدند. در گوشه و كنار، املاك و اراضي را به تملك گرفته ويران كردند، زيرا كه اين نودولتان از كار فلاحت وقوفي نداشتند. «81»
واقعه قلع‌وقمع مزدكيان در آخر سال 528 يا اوايل سال 529 م. رخ داد. علت آن نقشه‌اي بود كه مزدكيان راجع به وليعهدي كاوس پذشخوار پسر بزرگ قباد كشيده بودند و مي‌خواستند علي‌رغم تصميم شاهنشاه بوسيله توطئه و تحريك اين شاهزاده مزدكي را بر تخت ايران جاي داده خسرو را از سلطنت محروم كنند.

سركوبي مزدكيان‌
نظام الملك نيز در كتاب سياستنامه خود قتل‌عام مزدكيان را مولود نقشه زيركانه انوشيروان مي‌داند و مي‌گويد: «انوشيروان به دروغ خود را مزدكي خواند و كليه پيروان اين مذهب را براي شركت در ضيافت بزرگي در باغ سلطنتي دعوت كرد. مزدكيان بي‌خبر همينكه وارد باغ مي‌شدند سربازان و سلاخان انوشيروان بيدرنگ آنها را دستگير و سرنگون به خاك مي‌سپردند بطوري كه پايشان از خاك بيرون بود. پس از آنكه همه را بدينسان دستگير و نابود كردند. فردوسي گويد:
نگون‌بخت را زنده بر دار كردسر مرد بددين نگونسار كرد
وز آن پس به كشتش به باران تيرتو گر باهشي راه مزدك مگير انوشيروان مزدك را كه بطور خصوصي بار داده بود دعوت نمود كه قبل از شركت در جشن در باغ گردش كند و محصولات آن را ببيند. چون مزدك قدم در باغ نهاد و آن منظره هولناك را ديد انوشيروان به او گفت: اين است ميوه عقايد سخيف تو، سپس دستور داد مزدك را دستگير و چون اتباع او سرنگون زنده به گور ساختند.» «82» «عده‌اي از ناظران خارجي منجمله يك نفر مطران مسيحي به نام بازانس «83» كه اين منظره هولناك را ديده است، افتخار اين سلاخي را به انوشيروان مي‌دهد. تعداد كشتگان هرقدر باشد نمي‌توان گفت كه كليه معتقدين اين افكار در يك روز كشته شدند، زيرا پس از استقرار سلطنت انوشيروان بار ديگر پيروان آراء مزدك مورد تعقيب قرار مي‌گيرند. در نتيجه فشار دستگاه، مزدكيان ناچار به فعاليتهاي مخفي مشغول شدند و حيات سياسي و مذهبي خود را ادامه دادند.
بنا به روايتي ديگر، دولتيان طريقي را كه بارها تجربه شده بود، پيش گرفتند. انجمني از روحانيان دعوت كردند و اندرزگر مزدكيان (يعني رئيس آنها) را با ساير رؤساي فرقه به آنجا
______________________________
(81). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 381 و 382.
(82). خواجه نظام الملك، سياستنامه، ص 229 (با تصرف و اختصار).
(83).Bazanes
ص: 654
خواندند و گروهي عظيم از آن طايفه را دعوت و جلب كردند تا در مجلس مباحثه رسمي حاضر باشند. قباد شخصا مجلس را اداره مي‌كرد، اما خسرو كه به ولايتعهدي معين شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته‌بندي مزدكيان و كاوس مي‌ديد، تمام همت و همگي جهد خود را مصروف داشت تا كار طوري به پايان برسد كه ضربتي هولناك و قطعي به فرقه مزدكي وارد آيد ... طبعا مدافعين كيش مزدكي مجاب و مغلوب شدند و در اين اثنا افواج مسلحي كه پاسبان ميدان مخصوص مزدكيان بودند، تيغ در كف بر سر آن طايفه ريختند.
اندرزگر (كه ظاهرا خود مزدك بود) به هلاكت رسيد. عده حقيقي مزدكيان، كه در اين دام مقتول شدند، معلوم نيست. اعدادي كه مورخان ايران و عرب آورده‌اند، مبناي صحيح ندارد، ولي ظاهرا همه رؤسا در اين مكان عرضه هلاك شدند؛ چنانكه بعد از اين واقعه كه حكم كشتار عموم مزدكيان صادر شد، افراد اين فرقه چون رئيس مطاع نداشتند پراكنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ايستادگي نيافته همه مضمحل شدند و دارايي آنها ضبط و كتب ديني آنها سوخته شد ... اندكي بعد از جلوس خسرو، كاوس به هلاكت رسيد؛ به اين ترتيب آخرين خطري كه از جانب مزدكيان ممكن بود كشور را تهديد كند، برطرف شد. از اين وقت به بعد مزدكيه حكم فرقه سري پيدا كرد و به اين صورت حيات خود را دوام داد و بعد از ساسانيان هم در عهد اسلامي بارها خودنمايي كرد.» «84» در پايان سرگذشت مزدكيان، بي‌مناسبت نيست كه نگاهي به تلاشهاي سوسياليستي در ديگر كشورهاي جهان بيفكنيم:

تلاشهاي سوسياستي در طول تاريخ‌
ويل دورانت مي‌نويسد: «از ده دوازده كشور خبر داريم كه در طول قرون مختلف به تجارب سوسياليستي دست زده‌اند. در تاريخ سومر، در حوالي سال 2100 قبل از ميلاد مي‌خوانيم: اقتصاد كشور سازمان دولتي داشت. بيشتر اراضي قابل زرع خالصه سلطنتي بود، و رعايا از غله‌اي كه در انبارهاي شاهي تحويل مي‌شد حصه‌اي مي‌بردند. براي اداره اين اقتصاد ارضي وسيع، سلسله‌مراتب بسيار مشخصي پديد آمده بود، و از همه تحويلها و توزيعها، گزارشهايي ثبت مي‌شد. دهها هزار لوحه گلي، حاوي گزارشهايي از اينگونه، در اور پايتخت كشور و در شهرهاي «لاگاش» و «اوما» پيدا شد ... تجارت خارجي نيز به نام حكومت مركزي انجام مي‌شد. در بابل حوالي 1750 ق. م. قوانين حمورابي كارمزد شبانان و صنعتگران و حق الزحمه جراحي پزشكان را معين مي‌كرد.
«در مصر دوره بطالسه (323 پيش از ميلاد) دولت مالك اراضي بود و كشاورزي را اداره مي‌كرد. به روستايي گفته مي‌شد كه چه زميني را شخم بزند و چه بذري بكارد.
خرمنش نخست اندازه‌گيري مي‌شد و در دفتر منشيان دولتي به ثبت مي‌رسيد. سپس در خرمنگاه دولتي كوبيده مي‌شد و توسط قطاري از باربران به انبارهاي غله شاهي منتقل مي‌گشت؛ معدن و سنگ معدن به دولت اختصاص داشت، توليد و فروش روغن و نمك و پاپيروس و منسوجات همه توسط دولت ملي شده بود. تجارت در دست دولت بود، و با مقررات دولتي اداره مي‌شد.
______________________________
(84). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 384 تا 386 (به اختصار).
ص: 655
خرده‌فروشان اغلب از عمال دولت بودند و كالاهاي ساخت دولت را مي‌فروختند. بانكداري نيز در انحصار دولت بود، اما گاه تجارتخانه‌هاي خصوصي به نمايندگي عمل مي‌كردند.
بر هرشخص و هرگونه صنعت و فراروده و محصول و فروش و ستد، ماليات بسته بودند. دولت براي آنكه از معاملات و عايدات قابل ماليات مردم آگاه باشد، گروه كثيري كاتب و دفتردار با دستگاهي مفصل براي ثبت احوال اشخاص و مايملك آنها داشت. درآمد اين نظام اقتصادي دولت، بطالسه را غنيترين دولت عصر خود كرده بود. طرحهاي عظيم مهندسي عملي مي‌شد، كشاورزي توسعه مي‌يافت و سهم بزرگي از عوايد حاصل براي آبادي و آرايش كشور و رونق حيات فرهنگي آن مصرف مي‌شد. در حدود سال 290 ق. م. موزه و كتابخانه مشهور اسكندريه تأسيس شد، علم و ادب رونق گرفت ...» ولي اين دوران رونق اقتصادي در نتيجه جنگهاي پرخرج و عياشي و فساد زمامداران و اخاذي و فساد مأمورين، چندان نپاييد.
در كشور روم در عهد ديوكلسين به علت بينوايي و بيقراري توده‌ها و خطر حمله قريب الوقوع بربرها قدمهايي در راه سوسياليسم برداشته شد. دولت در سال 301 بعد از ميلاد فرمان قيمتها را صادر كرد، در اين فرمان براي كالاهاي تجملي و خدمات مهم، قيمت و كارمزد گزاف تعيين شده بود. به محتكران اخطار شده بود كه به منظور بالا بردن قيمتها اجناس را در انبار نگه ندارند. براي آنكه بيكاران به كار گمارده شوند كارهاي عام المنفعه بزرگ برعهده گرفته شد و ارزاق عمومي را به رايگان يا به قيمت تقليل يافته، در اختيار بينوايان گذاشتند. دولت، كه پيش از آن مالك بيشتر معادن نمك و سنگ و كانيهاي ديگر بود، تقريبا همه صنايع و اصناف بزرگ را تحت نظارت دقيق درآورد. نوشته‌اند كه «در شهرهاي بزرگ، دولت خود كارفرماي مقتدري شد ... و از همه صاحبان صنايع خصوصي، كه سرانجام بر اثر ماليات كمرشان شكست، يك سروگردن بلندتر بود.» اگر بازرگانان لب به شكايت مي‌گشودند و از تباهي كار خود مي‌گفتند، ديوكلسين اشاره مي‌كرد كه بربرها در پشت دروازه‌هاي روم به كمين نشسته‌اند و مي‌گفت تا تأمين آزادي جمعي بايد موقتا از آزادي فردي چشم پوشيد. سوسياليسم ديوكلسين نوعي اقتصاد جنگي بود ناشي از تهديد حمله خارجي ... كار نظارت و رسيدگي به امور اقتصادي در روم در اثر گسترش سازمانها و افزايش روزافزون مالياتها، پس از چندي برافتاد و نظام سرف‌داري جانشين آن شد.
چين نيز در زمينه سوسياليسم دولتي تابه‌حال چندين‌بار اقدام كرده است ...
امپراتور ووتي «85» (سلطنتش در 140 تا 87 قبل از ميلاد) منابع ارضي را ملي كرد، نظارت حكومت را بر حمل‌ونقل و بازرگاني تعميم داد، بر درآمدها ماليات بست و مشاغل عمومي به وجود آورد؛ ازجمله به احداث ترعه‌هايي فرمان داد كه رودها را به‌هم مي‌پيوستند و مزارع را آبياري مي‌كردند. دولت جنس و كالا را انبار مي‌كرد، هروقت كه قيمتها بالا مي‌رفت از انبار به بازار مي‌فروخت و هروقت كه تنزل قيمتها بيش از معمول بود از بازار مي‌خريد و به انبار مي‌فرستاد. به اين ترتيب، به قول «سزوماچين»، «بازرگانان قدرتمند و سوداگران كلانفروش نمي‌توانستند سودهاي بيحساب ببرند و قيمتها در امپراتوري تثبيت مي‌شد.» به قراري كه گفته‌اند
______________________________
(85).Wu Ti
ص: 656
يكچند كشور چين به رونقي بيسابقه رسيد، اما پس از درگذشت امپراتور، سيل و خشكسالي و عوامل نامساعد ديگر وضع نامطلوبي پيش آورد.
بار ديگر در چين، «وانگ مانگ» (سلطنتش در 9 تا 23 بعد از ميلاد) كه مردي دانشمند و عدالت‌دوست بود، در دوران قدرت، اراضي را ملي كرد و به قطعات مساوي تقسيم كرد و در اختيار روستاييان گذاشت. بردگي را برانداخت، مانند «ووتي» با گردآوردن كالا در انبارهاي دولتي و توزيع به موقع آنها، بر قيمتها نوعي نظارت برقرار كرد. به سوداگران و پيشه‌وران با رنج كم وام داد. گروههايي كه اقدامات او به زيانشان تمام شده بود، متحد شدند و براي سقوط او توطئه كردند. سيل و خشكسالي و تهاجم دشمن خارجي نيز به آنان كمك كرد.
خاندان ثروتمند ليو «86» رهبري شورش عمومي را به عهده گرفت، «وانگ» را كشت و مقررات او را لغو كرد و بار ديگر همه‌چيز به صورت نخستين برگشت.
هزار سال بعد، «وانگ آن‌شيه»، در مقام صدر اعظمي، سلطه وسيع دولت را بر اقتصاد چين برقرار كرد. معتقد بود كه «دولت بايد اداره كليه امور صنعتي و كشاورزي و بازرگاني را در دست خود داشته باشد و درعين‌حال به احوال طبقات كارگر و زحمتكش توجه كند و با دستگيري از ايشان، نگذارد كه لگدكوب اغنيا شوند.» با دادن وامهاي كم‌ربح به روستاييان آنان را از چنگ نزولخواران رها كرد. براي تشويق كشاورزان به آباد كردن زمينهاي باير به آنان مساعده و بذر داد و مقرر كرد كه اين روستاييان، پس از برداشت محصول، بدهي خود را بپردازند. براي مبارزه با بيكاري به ساختن سيل‌بندهاي بزرگ فرمان داد و در هرناحيه كشور هيأتي را منصوب كرد تا به مزدها و قيمتها رسيدگي كنند. براي سالخوردگان و مستمندان و بيكاران حقوق و وظيفه مقرر كرد، نظام تعليم و تربيت و امتحان (كه ضابطه‌اي براي ورود در خدمت دولت بود) اصلاح شد و چنانكه يكي از مورخان چيني مي‌گويد: «شاگردان مدارس كتابهاي معاني و بيان را دور انداختند و به‌جاي آن به تحصيل مقدمات تاريخ و جغرافي و اقتصاد سياسي پرداختند.»
اما چه چيز پايه‌هاي اين نظام را سست كرد؟ نخست مالياتهاي سنگين بود كه براي تأمين هزينه و حقوق كارمندان رو به تزايد دولت بر دوش همگان سنگيني مي‌كرد؛ ديگر به سربازي گرفتن جواني از هرخانواده بود، كه براي تأمين نياز ارتشهاي كشور لازم بود، تا بتوانند در برابر هجوم بربرها ايستادگي كنند؛ سوم فساد دستگاههاي اداري بود. محافظه‌كاران از اين وضع و خشكسالي و سيل و ديگر عوامل نامساعد استفاده كردند و به فرمان امپراتور، «وانك آن‌شيه» را بركنار كردند. «87»

قانون اساسي سوسياليستي اسپارت «88»
نخستين مثال برقراري سوسياليسم تجربي مربوط به قرن نهم قبل از ميلاد مسيح است. ليكورگ «89» ايتاليايي پادشاه و قانونگذار اسپارت در اين دوران، هنگام سلطنت خود يك قانون اساسي
______________________________
(86).Liu
(87). درسهاي تاريخ، پيشين، ص 82 تا 90 (به اختصار)
(88). نقل از:Luciano Pasetti ,Per Capire il Communismo ، ترجمه دكتر محمد حسين تمدن.
(89).Lyccurgue
ص: 657
تدوين و اجرا نمود كه آن را مي‌توان به منزله مرحله جنيني جامعه آينده پرولتاريايي دانست.
با اين قانون اساسي، آن انقلاب اقتصادي كه افكار جديد آن را تبليغ مي‌كند يعني سلب مالكيت (از بازرگانان عمده، از سازندگان اسلحه و كشتي و غيره) بوسيله ملي كردن، جامه عمل پوشيد.
قانون اساسي ليكورگ چنين مقرر داشت:
1. اتباع كشور بايد منافع خود را تابع منافع كشور و دولت بدانند.
2. اتباع كشور نبايد طلا و نقره تملك نمايند زيرا دولت است كه امانتدار آن مي‌باشد.
3. اتباع كشور بايد بطور مشترك غذا مصرف نمايند.
4. اتباع كشور بايد كودكان خود را به تعليم و تربيتي بسپارند كه دولت آن را اداره مي‌كند.
قانون اساسي ليكورگ كليه قوا را در دست دولت متمركز ساخت و براي جامعه بر پايه يك طبقه واحد، برنامه‌ريزي كرد و تملك طلا و نقره را ممنوع ساخت.
اين يك تجربه بود و واقعيات بايد بگويند كه نتيجه آن مثبت يا منفي بود.
در حقيقت، يك قسمت از جمعيت كه فقيرترين آنها بودند در اثر ملي كردن موفق شدند حداقل تأمين را، كه در غير اين صورت فاقد آن بودند، به دست آورند. ولي اين امر كافي نبود تا قانون اساسي ليكورگ را نجات دهد. ملي كردن، كه بر يك ملت غير آماده وارد گرديد، صاحبان كسب و كار را (گرچه باعث مرگ و بدبختي غلامان خود مي‌شدند ولي تنها آورندگان فكر نو و ابتكار بودند،) دچار خفقان كرد و باعث خشك شدن نهال ابتكار آزاد و نيز باعث كند شدن توليد كشاورزي و پيشه‌وري گرديد. پس از مرگ ليكورگ اين قانون اساسي متروك گرديد.

نتايج اجتماعي قيام مزدكيان‌
به نظر محققان شوروي:
نهضت مزدكيان به خاندانهاي قديم و نيرومند و به وضع مالي و سنتهاي ايشان، ضربه‌هاي جبران‌ناپذير وارد آورد. تا حدي، اين وضع با منافع شاه كه از بسط قدرت و نفوذ آنان در رنج بود، مطابقت داشت.
سياست خسرو متوجه احياي آن خاندانهايي از بزرگان بود كه ضعيف و فقير شده بودند. ولي وي اعيان قديمي را، كه فرمانبرداري ايشان در برابر مقام شاهي ناچيز بود، احيا نكرد، بلكه از قشر تازه‌اي پشتيباني نمود كه مي‌بايست تكيه‌گاه وي گردد و مستقيما وابسته و گوش به فرمان شاه باشد. خسرو خاندانهاي نجبا را از لحاظ مادي تأمين كرد، ولي از آنها خواست كه از دربار دور نشوند. به دختران اعيان درباري جهيزيه مي‌داد و زندگي جوانان خاندانهايي را كه فقير و ناتوان شده بودند تأمين مي‌نمود. بدينطريق قشري از بزرگان خدمتگزار درباري و مالك زمين پديد آمد كه مستقيما فرمانبردار و وابسته به شخص شاه بودند.
ص: 658
وي مشاغل موجود را به نمايندگان اين دسته مي‌داد و كارمندان خويش را از ميان ايشان انتخاب مي‌كرد: «قشر مالكين متوسط يا خداوندان ده كه از مولدين مستقيم مزروعات اراضي بهره‌كشي مي‌كرد، پس از نهضت مزدكيان، نيز تكيه‌گاه دولت ساسانيان بود. وابستگي فئودالي «نجبا» به شاهنشاه بمراتب افزايش يافت.
تغييراتي كه در دسته‌بندي نيروهاي اجتماعي پديد آمد، موقع اعيان و روحانيان را ضعيف كرد، ولي بخشي از خاندانهاي اعيان و بزرگان كماكان وضع ممتازي داشت و روحانيان نيز تا حدي نفوذ سياسي خويش را حفظ كردند. اين گروهها، اهميت فراوان داشتند.
درعين‌حال، نهضت مزدكيان موجب تقويت نيروهاي نوين اجتماعي شده بود كه مورد استفاده دولت قرار گرفتند. خسرو اصلاح مهم ديگري نيز به عمل آورد و آن اصلاحات نظامي بود. لشكريان از دستجات سوار، كه از ميان آزادگان انتخاب مي‌شدند، تشكيل مي‌گشتند. بسياري از اين دستجات به اعيان و بزرگان تعلق داشتند و بدين سبب رابطه ايشان با شاه ضعيف بود. خسرو مي‌كوشيد ارتشي به وجود آورد كه مستقيما مطيع وي باشد و بشدت به تسليح قشر مالكين متوسط پرداخت و به ايشان سلاح و اسب داد. «90»

وضع اجتماعي ايران پس از شكست مزدكيان‌
پس از سركوبي مزدكيان، هيأت حاكمه آن دوره قدم مؤثري در راه بهبود زندگي اكثريت مردم برنداشتند. به احتمال قوي اگر مزدكيان خود زمام امور را در دست مي‌گرفتند يا موفق مي‌شدند كاوس پسر بزرگ قباد را، كه تمايلات بشردوستانه داشت، به زمامداري برسانند، ممكن بود وضع دگرگون شود و قوانين و نظامات جديدي به نفع ستمكشان عملي و اجرا گردد. ولي انوشيروان كه نماينده جبهه ارتجاعي و سرآمد محافظه‌كاران عصر بود، پس از قلع‌وقمع مزدكيان به ريشه انقلاب و علت اصلي جنبش مزدكي توجه نكرد و در مقام اصلاح وضع اقتصادي هشتاد درصد سكنه ايران، يعني كشاورزان بينوا، برنيامد و بار ديگر نظام طبقاتي قديم را احيا كرد. همانطور كه كريستن سن متذكر شده است: «اصلاحات خسرو در امور ماليه بي‌شبهه به نفع خزانه دولت بوده تا به نفع رعيت. طبقه عامه، مثل قرون گذشته با ناداني و تحمل مصائب مي‌زيست. فيلسوفان رومي كه به ايران پناه آوردند ... بيشتر از اصول طبقاتي ايران و فاصله‌اي كه ميان طبقات موجود بود و تنگدستي عامه منزجر شدند. صاحبان قدرت به زيردستان ستم مي‌كردند و اعمال دور از انصاف و انسانيت مرتكب مي‌شدند.» «91»
حقايق اوضاع اجتماعي آن دوره را مي‌توانيم از زبان يكي از بزرگترين مغزهاي متفكر آن دوران يعني برزويه طبيب در كتاب كليله و دمنه بخوانيم. اين مرد دانشمند با اينكه
______________________________
(90). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، پيشين، ص 121.
(91). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 460 (به اختصار).
ص: 659
خود از طبقات متنعم و فرمانروا بود از فساد اجتماعي و ظلم و بيدادگري شديدي كه در آن دوران در محيط اجتماعي ايران وجود داشته است شكايت مي‌كند و ازجمله مي‌نويسد:
... در اين روزگار تيره، كه خيرات، بر اطلاق، روي به تراجع نهاده است و همت مردمان از تقديم حسنات قاصر گشته ... مي‌بينم كه كارهاي زمانه ميل به ادبار دارد و چنانستي كه خيرات مردمان را وداع كردستي و افعال ستوده و اقوال پسنديده مدروس گشته و عدل، ناپيدا و جور، ظاهر و لؤم و دنائت، مستولي و كرم و مروت، متواري و دوستيها ضعيف و عداوتها قوي و نيكمردان، رنجور و مستذل، و شريران، فارغ و محترم و مكر و خديعت بيدار و وفا و حريت، در خواب و دروغ مؤثر و مثمر و راستي، مهجور و مردود و حق منهزم، و باطل مظفر و مظلوم محق، ذليل، و ظالم مبطل، عزيز؛ و حرص غالب و قناعت، مغلوب و عالم غدار و زاهد مكار بدين معاني، شادمان و به حصول اين ابواب، تازه‌روي و خندان ...
پس از مرگ انوشيروان، چنانكه ديديم، هرمزد چهارم در سال 579 م. جانشين او شد.
به گفته بلعمي و طبري و عده‌اي ديگر از مورخان، اين پادشاه علي‌رغم انوشيروان حمايت و جانبداري از طبقات محروم را وجهه همت خويش قرار داد. طبري، ضمن توصيف روش ارفاق‌آميز او در حق ضعيفان، مي‌گويد: «... اما عيب او آن بود كه مردمان بزرگ را خرد داشتي و حق ايشان نشناختي و درويشان و حقيران را برگزيدي و هركس كه بر ضعيفي ستمي كردي او را بكشتي تا به‌شمار آمدي سيزده هزاركس از بزرگان و مهتران بدين سبب كشته بود.» «92»
معلوم نيست كشاورزان و آن دسته از مزدكيان، كه از دم شمشير خسرو اول جان به سلامت برده بودند، با هرمزد همكاري و از سياست وي پشتيباني مي‌كرده‌اند يا خير، در هر حال، سياست هرمزد نسبت به روستاييان و روش عاقلانه او در حق رعاياي عيسوي سبب گرديد كه نه تنها نجبا و اشراف بلكه روحانيان نيز عليه او برخيزند و با شورش و انقلاب حكومت او را سرنگون سازند. كريستن سن مي‌نويسد «... نجبا را بايد محرك اصلي اين شورش دانست. انوشيروان اين طبقه را در قيد اطاعت بسته بود و تا حدي هم حس غرور و كبر اشراف را راضي نگاه مي‌داشت، ولي هرمزد از اين تدبير غفلت كرد و عداوت آن طايفه موجب بدبختي او شد.» «93»
سرانجام طبقات ممتاز آتش فتنه را از هرسو مشتعل كردند و به كاخ شاهي درآمدند و هرمزد را از مقام سلطنت خلع كرده و به زندان افكندند و پس از چندي او را هلاك كردند. خسرو دوم پس از خاموش شدن قيام بهرام چوبين به مقام سلطنت رسيد. وي برخلاف هرمزد، سياستي ضد ملي در پيش‌گرفت و بطوري كه اشاره كرديم، در دوران سلطنت 38 ساله خود گنجها و تجملات فراوان براي خود فراهم آورد و مردي سرياني به نام «يزدين» را به مقام «واستريوشان سالار» برگزيد و وصول عشريه را به او محول كرد. «هنگام جنگ و لشكركشي همراه سپاه مي‌رفت تا از غنيمت جنگ و خراج رعيت پيوسته خزانه را سرشار بدارد.
______________________________
(92 و 93). همان، ص 463 و 464.
ص: 660
گويند هربامداد هزار سبيكه زر به خزانه مي‌فرستاد.» پس از سالها ستمگري و دوشيدن مردم، سرانجام «خسرو فرمان داد، يزدين را كشتند و زنش را در شكنجه نهادند، شايد زنش بگويد كه شوهر او گنجهاي گردآورده را در كجا نهفته است.» «94»
شرح اجمالي مظالم و بيدادگريهاي خسرو دوم را ضمن توصيف وقايع تاريخي آن ايام يادآور شديم. وي به‌جاي آنكه از وقايع گذشته عبرت بگيرد و در راه رفاه و آسايش روستاييان قدمي بردارد، شخصي را به نام «فرخ‌زاد» به گردآوري خراج پس‌افتاده برگماشت.
او ظلم بي‌پايان مي‌كرد و اموال رعيت را مي‌گرفت. اين قبيل كارهاي خسرو كه موجب دشواري زندگي مردم شد، خلق را بر او بددل كرد. طبري گويد: «خسرو مردمان را حقير مي‌شمرد و چيزهايي را خوار مي‌داشت كه هيچ شهريار عاقلي خوار نمي‌دارد ... به رئيس نگهبانان خاصه «95» خود «زادان‌فرخ» فرمان داد تا همه زندانيان را كه عددشان به 36 هزار تن مي‌رسيد، هلاك كند.» «96»
درحالي‌كه اكثريت مردم در آتش فقر و فلاكت مي‌سوختند، اين پادشاه كوردل بر تعداد خزاين و گنجينه‌هاي خود مي‌افزود، به قول كريستن سن، اگر بخواهيم بدرستي سنگيني بار رعيت را بدانيم، كافي نيست كه خرمنهاي زروسيم و جواهر را در گنجهاي خسرو بنگريم، بلكه بايد مبالغ هنگفتي را كه در راه عيش و عشرت خود و درباريانش به مصرف مي‌رسانيد در نظر بگيريم. براي آنكه خوانندگان به درجه نفرت مردم از اين پادشاه متجاوز پي‌ببرند، كافي است يادآور شويم كه پس از دستگيري، موقعي كه او را مي‌خواستند در خانه‌اي پنهان سازند «كفشگري ... شاه را در زير روپوشي كه بر او افكنده بودند، شناخت و با قالب كفاشي كه در دست داشت ضربتي بر او نواخت ... در روايات ساساني كفشگر نمونه پست‌ترين افراد طبقه عامه محسوب مي‌شده است.» «97» بطوري كه از بعضي منابع تاريخي برمي‌آيد، شيرويه، قبل از آنكه پدر خود را بكشد، از او سؤالاتي به شرح زير نمود: 1. علت قتل هرمزد شاه، سختگيري خسرو نسبت به فرزندانش، بدرفتاري با زندانيان سياسي، رفتار مستبدانه خسرو به زناني كه آنها را جبرا از محل خود آورده و در حرمخانه نگاه مي‌داشت، ظلم و تعدي به رعايا، وضع خراجهاي گزاف، جمع خزاين از مال رعيت، جنگهاي بي‌پايان و بيوفايي نسبت به قيصر روم. مي‌گويند شاه مخلوع به اين سؤالات پاسخ مفصلي مي‌دهد.
كساني كه پس از خسرو زمام امور را به دست گرفتند، نيز مطلقا در انديشه اصلاحات اجتماعي نبودند، و به شرحي كه گذشت، كشتارهاي فجيع براي تصاحب تاج و تخت و تجاوز به حقوق مردم همچنان ادامه يافت. در نتيجه اين سياست مستبدانه و غير ملي، ساسانيان تقريبا به همان سرنوشت شوم سلاطين هخامنشي مبتلا شدند؛ يعني همانطور كه هخامنشيان ذخاير ملي ايران را به اسكندر تسليم كردند، پادشاهان ساساني نيز در نتيجه سياست غلط اقتصادي و اجتماعي و ستمگري به مردم غارت شده، حمايت و پشتيباني خلق را از دست دادند
______________________________
(94). همان، ص 472.
(95). نگاه كنيد به: تاريخ طبري پيشين، ص 232 به بعد.
(96). ايران در زمان ساسانيان، ص 470.
(97). همان، ص 516.
ص: 661
و بطوري كه خواهيم ديد، مشتي عرب وحشي، كاخ پوشالي و پرزرق‌وبرق ساسانيان را به آساني سرنگون كردند و كليه گنجينه‌ها و شاهكارهاي هنري را به يغما بردند.
قبل از آنكه به بحث خود در پيرامون طبقات پايان دهيم وضع عمومي زنان را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم:

وضع عمومي زنان‌
موقعيت اجتماعي و حقوقي زنان‌
درباره وضع اجتماعي زنان، كه بيش از نيمي از جمعيت كشور را تشكيل مي‌دادند، اطلاعات پراكنده‌اي در گوشه و كنار منابع تاريخي به چشم مي‌خورد. ظاهرا زنان وابسته به طبقات متوسط و محروم، براي امرار معاش و تأمين زندگي، دوشادوش مردان در كارهاي كشاورزي و ديگر امور اقتصادي شركت مؤثر داشتند و جز زنان وابسته به طبقات ممتاز، ديگر زنان اسير حجاب و پرده‌پوشي نبودند. كريستن سن با استفاده از منابع اوستايي و غيره به قسمتي از حقوق مدني و اجتماعي زنان عهد ساساني اشاره مي‌كند: «... اصل تعدد زوجات اساس تشكيل خانواده به شمار مي‌رفت ... عده زناني كه مرد مي‌توانست داشته باشد بستگي به استطاعت او داشت.
ظاهرا مردمان كم‌بضاعت بطور كلي بيش از يك زن نداشتند. رئيس خانه (كذگ خوذاي- كدخدا) از حق رياست دودمان بهره‌مند بود. يكي از زنان سوگلي و صاحب حقوق كامله محسوب مي‌شد و او را زن ممتاز مي‌خواندند. از او پست‌تر زني بود كه عنوان خدمتكاري داشت و او را زن خدمتكار مي‌گفتند. حقوق قانوني اين دو نوع زوجه مختلف بود. ظاهرا كنيزان زرخريد و زنان اسير به عنوان چاكرزن خوانده مي‌شوند. معلوم نيست كه عده زنان ممتاز يك مرد محدود بوده است يا خير. اما در بسي از مباحث حقوقي، از مردي كه دو زن ممتاز دارد سخن به ميان آمده است. هر زني از اين طبقه عنوان بانوي خانه (كدبانو) داشته- است و گويا هريك از آنها داراي خانه جداگانه‌اي بوده‌اند. شوهر مكلف بود مادام العمر زن ممتاز خود را نان دهد و نگاهداري نمايد. هر پسري تا سن بلوغ و هردختري تا زمان ازدواج، داراي همين حقوق بوده‌اند.
اما زوجه‌هايي كه عنوان چاكرزن داشته‌اند فقط اولاد ذكور آنان در خانواده پدري پذيرفته مي‌شده است ... نصاري به زردشتيان خرده مي‌گرفتند كه به آساني مزاوجت مي‌كنند و به آساني طلاق مي‌دهند، ولي اين ايراد مبناي صحيحي ندارد.»
اهتمام در پاكي نسب و خون خانواده، يكي از صفات بارز جامعه ايراني به‌شمار مي‌رفت؛ تا به حدي كه ازدواج با محارم را جايز مي‌شمردند ... (و مي‌گفتند) مزاوجت بين برادر و خواهر بوسيله فره ايزدي روشن مي‌شود و ديوان را به دور مي‌راند ... و هرام چوبين خواهر خود «گرديك» (گرديه) را گرفت ... «بطريق ماربها»، معاصر انوشيروان، در كتاب حقوق سرياني كه راجع به ازدواج است، گويد: «... مرد مجاز است با مادر و دختر و خواهر خود مزاوجت كند» ... ازدواج با اقارب به هيچ‌وجه زنا محسوب نمي‌شد، بلكه عمل ثوابي بوده كه از لحاظ ديني اجري عظيم داشته است. محتمل است كه قول «هيون تسيانگ» چيني
ص: 662
در اوايل قرن هفتم كه گويد: ازدواج ايرانيان معاصر او بسيار آشفته است»، ناظر به همين رسم باشد. هنگام تولد طفل بايد شكر خداي را با انجام مراسم ديني خاص و دادن صدقات به‌جاي آورد؛ صدقه پسر بيش از دختر بوده. بعد از آن، مراسم نامگذاري كودك فرامي‌رسيد ...
بايد طفل خردسال را از آسيب چشم بد محفوظ بدارند و مواظبت كنند تا زن حايض نزديك او نشود ... شيطان را بوسيله آتش و روشنايي دور مي‌كردند. خصوصا در سه شب اول تولد طفل، عصاره نبات هوم به طفل مي‌دادند و روغن بهاري به او مي‌چشانيدند. پرستاري از طفل و شيردادن و در قنداق پيچيدنش، مي‌بايستي مطابق آداب مذهبي به عمل آيد. قواعدي نيز براي نخستين سرتراشي طفل مقرر بود.
تربيت طفل به عهده مادر بود و در صورت احتياج، پدر، خواهر يا دختر بزرگ خود را به تربيت كودك مي‌گماشت. اگر پسري پدر را، چنانكه سزاوار شأن اوست، حرمت نمي‌گذاشت قسمتي از ارث پدر او به مادر تعلق مي‌گرفت؛ مشروط بر اينكه مادر بيش از فرزند شايستگي و اهليت مي‌داشت. تعليم مذهبي دختر را مادر به عهده مي‌گرفت، لكن حق شوهر دادن او به پدر اختصاص داشت. اگر پدر در قيد حيات نبود شخص ديگري اجازه شوهر دادن دختر را داشت؛ اين حق نخست به مادر تعلق مي‌گرفت و اگر مادر مرده بود متوجه يكي از اعمام يا اخوال دختر مي‌شد. دختر خود مستقلا حق اختيار شوي نداشت. از طرف ديگر پدر يا شخص ديگري كه ولي دختر به‌شمار مي‌رفت، مكلف بود به مجرد رسيدن به سن بلوغ، او را به شوهر دهد، زيرا كه منع دختر از توالد، گناه عظيمي به‌شمار مي‌آمد. مراسم نامزدي غالبا در سن طفوليت به عمل مي‌آمد و ازدواج در جواني صورت مي‌گرفت. در پانزده‌سالگي، دختر بايد شوهردار مي‌شد. معمولا وصلت بوسيله يك نفر واسطه به عمل مي‌آمد. مهر را معين مي‌كردند، پس آنگاه شوهر مبلغي به پدر آن دختر مي‌پرداخت، لكن مي‌توانست آن پول را در بعضي موارد مجددا مطالبه كند؛ مثلا اگر بعد از عروسي معلوم مي‌شد كه زن ارزش آن مبلغ را ندارد (ظاهرا مقصود از اين عبارت اين است كه زن عقيم باشد). پدر نمي‌توانست دختر را مجبور به اختيار شوهري كه خود تعيين كرده، بنمايد و اگر دختر ابا مي‌كرد، پدر حق نداشت او را بدين سبب از ارث محروم كند. پس از عقد و ازدواج، اجر اعمال خير زن متوجه شوهرش مي‌شد. اگر دختر جواني كه در موقع مناسب او را به شوهر نداده بودند ارتباط غير مشروع پيدا مي‌كرد، حق نفقه از پدر داشت و از بردن ارث محروم نمي‌شد؛ بشرط آنكه آن ارتباط را قطع كند، و حتي اطفالي كه از اين پيوند غيرمشروع به دنيا مي‌آمدند نفقه‌شان به عهده پدر آن دختر بود.
شوهر مي‌توانست بوسيله يك سند قانوني، زن را شريك خويش سازد. در اين صورت زن شريك المال مي‌شد و مي‌توانست مثل شوي خود، در آن تصرف كند. فقط بدين طريق زوجه مي‌توانست معامله صحيحي با شخص ثالث به عمل آورد، زيرا در اين قبيل امور و در عواقب قانوني آن، زن را شخص مستقل مي‌دانستند، نه عضو يك خانواده (و الا بموجب قانون زناشويي، فقط شوهر شخصيت حقوقي داشت). در اين مورد مدعي زوجه مي‌توانست، بدون اينكه احتياجي به رضايت شوهر باشد، بر ضد زن اقامه دعوي نمايد. داين در آن صورت
ص: 663
مي‌توانست حقوق خود را خواه از زن مطالبه كند و خواه از شوهر. شوهر مي‌توانست با دو زوجه ممتاز خود «اشتراك منفعتي» برقرار كند. در اين صورت، نفع هريك از آن دو زوجه با شوهر مشترك بود؛ اما فيمابين خودشان هريك از زنان جداگانه مالك نفع خود بود.
مرد مي‌توانست در هرموقع اين شركت را به‌هم زند، ولي زنان از اين حق محروم بودند؛ اما در شركتي كه ميان دو مرد براي منفعتي مي‌شد، هريك از آنها مي‌توانست به ميل خود قرارداد را لغو نمايد. احكامي موجود بود كه حقوق زن ممتاز را، راجع به تصرف در اموال شوهري كه مجنون شده باشد، تعيين مي‌نمود.
معمولا پدر خانواده كه صاحب‌اختيار همه خانواده بود، در عوايد اموال خاص زوجه و غلامان خود تصرف مي‌كرد، با اين تفاوت كه اگر مرد زن را طلاق مي‌داد مكلف بود عوايد خاص زن را به او بدهد، لكن اگر بنده زرخريدي را آزاد مي‌كرد آن بنده حق مطالبه از آقاي خود نداشت. در مورد طلاقي كه با رضاي زوجه واقع مي‌شد زن حق نداشت اموالي را كه شوهر در موقع عروسي به او داده بود، نگاه دارد. مفهوم مخالف اين حكم آن است كه زن مي‌توانسته است در موقع طلاقي كه بي‌رضايت او واقع شده باشد همه مال يا قسمتي از آن را نگاه دارد.
هرگاه شوهري به زن خود مي‌گفت: «از اين لحظه تو آزاد و صاحب اختيار خود هستي» زن بدين وسيله از نزد شوهر خود طرد نمي‌شد، ولي اجازت مي‌يافت كه به عنوان زن خدمتكار، شوهر ديگري اختيار كند ... در صورتي‌كه شوهري زن خود را طرد مي‌كرد، بي‌آنكه صريحا اختيار او را به خود او بسپارد، زن شوهر ديگري اختيار مي‌كرد. فرزنداني كه در ازدواج جديد در حيات شوهر اولش مي‌زاييد، از آن شوهر اولش بود، يعني زن تحت تبعيت شوهر اول باقي مي‌ماند.
شوهر حق داشت يگانه زن خود را يا يكي از زنانش را (حتي زن ممتاز خود را) به مرد ديگري، كه بي‌آنكه قصوري كرده باشد محتاج شده بود، بسپارد تا اين مرد از خدمات آن زن استفاده كند (رضايت زن شرط نبود). در اين صورت، شوهر دوم حق دخل و تصرف در اموال زن را نداشت و فرزنداني كه از اين ازدواج متولد مي‌شدند متعلق به خانواده شوهر اول بودند و مانند فرزندان او محسوب مي‌شدند.
... اين عمل را از اعمال خير مي‌دانستند و كمك به يك همدين تنگدست مي‌شمردند ...
كريستن سن مي‌نويسد: «توصيفي كه ما در نتيجه تحقيقات «بارتلمه» از احوال حقوقي زنان، در عهد ساسانيان نموديم، تضاد بسيار نشان مي‌دهد. سبب اين تضاد آن است كه احوال قانوني زن در طول عهد ساسانيان تحولاتي يافته است. بنابر قول بارتلمه از لحاظ علمي و نظري، زن در اين عهد حقوقش به تبع غير بود و يا به عبارت ديگر، شخصيت حقوقي نداشت.
اما در حقيقت، زن در اين زمان داراي حقوق مسلمه‌اي بوده است. در زمان ساسانيان، احكام عتيق در جنب قوانين جديد باقي بود و اين تضاد ظاهري از آنجاست ...
پس از نهضت مزدكيان، آشفتگيهايي در وضع حقوقي و اجتماعي زنان پديد آمد.
بنابر مقرراتي كه خسرو وضع كرد، اگر زن ربوده شده از طرف مزدكيان، بي‌شوهر بود يا
ص: 664
شوهرش مرده بود، در صورتي‌كه از لحاظ طبقاتي اختلافي بين زن و مرد نبود، مرد مكلف بود كه او را به عقد خود درآورد و يا او را رها سازد و دو برابر مهر معمولي به خانواده زن بپردازد.
اگر شوهر سابق زن حيات داشت، زن نزد او مي‌رفت و مرد غاصب ناگزير بود معادل مهريه‌اي كه شوهر قانوني داده بود، به زن بپردازد. به دستور خسرو، به خانواده‌هاي بي‌سرپرست قوت لايموتي مي‌دادند و از كودكان بي‌سرپرست نگهداري مي‌كردند و بموقع، مقدمات ازدواج آنها را با افراد همطبقه فراهم مي‌كردند و دولت مهر و جهيزيه آنان را مي‌پرداخت.
يكي از مقررات خاصه فقه ساساني ازدواج ابدال است كه نويسنده نامه تنسر به شرح آن پرداخته است: در ترجمه فارسي اين نامه ذكر اين قسم مزاوجت را به اختصار مي‌بينيم و تفصيل آن در كتاب الهند بيروني است ... يعني اگر مردي بميرد و پسري نداشته باشد، بايد ديد اگر زني دارد، او را به نزديكترين خويشاوندان متوفي بدهند و اگر زن ندارد، دختر يا نزديكترين بستگان او را با نزديكترين خويشان بايد نكاح ببندند؛ ولي اگر هيچ زني از بستگان او موجود نباشد، از مال شخصي متوفي بايد زني را جهيز داده به يكي از مردان خويشاوند متوفي بدهند. پسري كه از اين ازدواج حاصل مي‌شود فرزند آن مرد ميت محسوب مي‌شود. كسي كه از اداي اين تكليف سر باز زند سبب قتل نفوس بيشمار شده است؛ زيرا كه نسل ميت را قطع و نام او را تا آخر دنيا خاموش نموده است.»
كريستن سن از انواع پسرخواندگي كه براي نگاهداشتن آتش مقدس خانه معمول بوده سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «نوع ديگري هم از فرزندخواندگي متداول بود و آن همين است كه ما معمولا آن را «تبني» مي‌گوييم. در اين صورت پدر و مادر كه طفلي را به فرزندي مي‌پذيرفتند، حق ارث بردن از او نداشتند ... در باب ارث، مقرر بود كه زن ممتاز و پسرانش يكسان ارث ببرند، اما دختران شوهر نكرده را نصف سهم مي‌دادند. چاكرزن و فرزندان او حق نداشتند، ولي پدر مي‌توانست قبلا چيزي از دارايي خود را به آنان ببخشد يا وصيت كند كه پس از مرگ به آنان بدهند. براي مراقبت در اجراي قوانين ارث، نظاري معين مي‌كردند.
چون كسي بدرود حيات مي‌گفت، بايستي موبدان مطابق مقررات وصيتنامه، به تقسيم اموال او بپردازند، و اگر ميت چيز نداشت مصارف تجهيز جنازه و نگاهداشت فرزندان او را هم موبدان كفايت مي‌كردند. چنين مقرر بود كه «ابدال ابناء ملوك همه ابناء ملوك باشند و ابدال خداوند درجات هم ابناء درجات.» اگر كسي در وقت مردن قسمتي از اموال خود را به اشخاص بيگانه مي‌داد و وارث قانوني خويش را محروم مي‌كرد، اين عمل او صورت قانوني نداشت، مگر براي تأديه ديني يا نفقه زني يا پرستاري اولاد و پدر يا پيرمردي كه در ظل حمايت او بوده، داده شده باشد. اگر كسي در زمان ابتلاء به مرضي كه چندان خطر نداشته وصايايي مي‌كرد، چون شفا مي‌يافت، صورت قانوني داشت؛ به شرط آنكه وصيت را در حال شعور كرده و نقصي در قواي او نبوده باشد. چون كسي وصيت مي‌كرد، مكلف بود كه سهمي به هريك از دختران بي‌شوهر و دو سهم به زن ممتاز خود بدهد.» «98»
______________________________
(98). از «وضع عمومي زنان» تا اينجا تلخيصي است از: ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 346 تا 357
ص: 665
از تصاويري كه به روشن شدن وضع اجتماعي زنان كمك مي‌كند دو «مينياتور مانوي لوكوك، خوچو» است كه بر روي علم (پرچم) معبد نقش شده است. كريستن سن مي‌نويسد: «تصوير اول شاهزاده خانمي است به نام بسوسك، «99» بر علم ديگر دو تن از نيوشگان؛ يكي زن يكي مرد، نقش شده ... زن در حال عبادت است، كف دستها را به‌هم چسبانيده و در پيش سينه نگاه داشته است.» «100» همچنين در توصيف منظره «شكار گوزن خسرو دوم در طاق بستان» قيافه عده‌اي از زنان رامشگر را نشان مي‌دهد؛ كريستن سن مي‌نويسد:
پادشاه سوار بر اسب است ... زني در بالاي سر او چتري را برافراشته است كه علامت قديمي شوكت سلطنتي است و در پشت‌سر او صفي از زنان هستند. بعضي در حال احترام ايستاده و برخي مشغول رامشگري هستند. دو تن از آنان شيپور در دست دارند و يكي طنبور مي‌نوازد. بر روي چوب‌بستي كه نردباني بر آن قرار داده‌اند زناني نشسته‌اند كه بعضي چنگ مي‌نوازند و برخي كف مي‌زنند. «101»
در جانب ديگر اين نقش، عده زيادي از بانوان كه بعضي به خواندن و كف زدن و برخي به قايق‌راني و پارو زدن مشغولند، نشان داده شده است.
كريستن سن مي‌نويسد: «در نقش شكار طاق بستان، فقط چند تن از سه هزار زني كه خسرو در حرم داشت مي‌بينيم. اين شهريار هيچگاه از اين ميل سير نمي‌شد. دوشيزگان، بيوه‌گان و زنان صاحب اولاد را در هرجا نشاني مي‌دادند، به حرم خود مي‌آورد. هرزمان كه ميل تجديد حرم مي‌كرد نامه‌اي چند به فرمانروايان اطراف مي‌فرستاد و در آن، وصف زنان كامل عيار را درج مي‌كرد، سپس عمال او هرجا زني را با وصف نامه مناسب مي‌ديدند به خدمت مي‌بردند. گويا وصفي كه از زنان تمام عيار در نامه‌هاي عجيب خسروپرويز درج بوده شباهتي با بيانات «ريدك» دارد؛ آن غلامي كه گفتگوي او را با پادشاه، در يك رساله پهلوي درج كرده‌اند و امروز در دست است ... و مي‌گويد:
بهترين زن آن است كه پيوسته در انديشه عشق و محبت مرد باشد، اما از حيث اندام و هيأت، نيكوترين زنان كسي است كه بالايي ميانه و سينه‌اي فراخ و سر و سرين و گردني خوش‌ساخت و پاهايي خرد و كمري باريك و كف پايي مقعر و انگشتاني كشيده و تني نرم و استوار دارد. بايد كه پستانش چون به، و ناخنش چون برف سفيد و رنگش سرخ چون انار و چشمش بادامي و نرم، مانند كرك بره و ابروانش چون كمان و مرواريدهايش (يعني دندانهايش) سفيد و ظريف و گيسوانش دراز و سياه و مايل به سرخي باشد و هرگز گستاخ سخن نراند ... «102»
از حدود مداخله زنان در فعاليتهاي سياسي اطلاعي نداريم، آنچه مسلم است سلطنت و فرمانروايي زنان اشكال قانوني نداشته است؛ چنانكه پس از مرگ يزدگرد در سال 447 بين فرزندان او بر سر جانشيني جنگ درگرفت.
در مدت جنگ اين دو شاهزاده، مادرشان كه دينگ نام داشت، در تيسفون
______________________________
(99).Bosusk
(100). ايران در زمان ساسانيان، ص 228.
(101 و 102). همان، ص 491 و 496.
ص: 666
سلطنت مي‌كرد. اكنون مهري موجود است كه صورت اين ملكه با اسم و لقبش:
ملكه ملكه‌ها به حروف پهلوي در آن كنده شده است. اين بانو تاجي بر سر دارد كه بر فراز آن، گيسوانش به شكل گويي با نوار كوچكي بسته شده است؛ گوشواره‌اي كه داراي سه مرواريد است در گوش، و گلوبند مرواريدي در گردنش ديده مي‌شود و گيسوان مجعدش به چندين رشته بافته و فروهشته است. «103»
در منابع داستاني، جسته‌جسته مطالبي از محروميتهاي جنسي و مشكلات عشق و عاشقي و تعصبات جاهلانه آن ايام به چشم مي‌خورد؛ ازجمله در داستان بيژن و منيژه كه يكي از شاهكارهاي ادبي ايران است، سخن از عشق‌ورزي بيژن با منيژه، دختر افراسياب، به ميان آمده است. پس از آنكه مقدمات دوستي و آشنايي آن دو با پايمردي و وساطت دايه منيژه فراهم شد، بيژن به خيمه منيژه روي آورد و دو دلداده به‌هم رسيدند:
منيژه بيامد گرفتش به برگشاد از ميانش كياني كمر
بپرسيد از راه و از كارسازكه با تو كه آمد به جنگ گراز
بشستند پايش به مشك و گلاب‌گرفتند از آن پس به خوردن شتاب
نهادند خوان و خورش گونه‌گون‌همي ساختندش فزوني فزون
نشستنگه و رود و مي‌ساختندز بيگانه خرگه بپرداختند
مي سالخورده به جام بلوربرآورده با بيژن گيو زور
سه روز و سه شب شاد بوده به‌هم‌گرفته برو خواب و مستي ستم *
جو بيدار شد بيژن و هوش يافت‌نگار سمنبر در آغوش يافت پس از چندي راز دلباختگي آنان به گوش افراسياب رسيد و او به دستياري برادر خود گرسيوز، بيژن را دستگير و در چاهي زنداني كرد. شهريار ايران نيز، چون در مقام رهايي بيژن بود، رستم را از سيستان فراخواند، و وي پس از تجهيز قوا به جنگ افراسياب شتافت.
در اين نبرد، رستم پيروز شد و با بيژن و منيژه راه ايران پيش‌گرفت و دو دلباخته، پس از ماجراي دردناك و تحمل مشكلات گوناگون، دست همسري به يكديگر دادند. فردوسي طوسي با استادي تمام، از نيرنگ گرسيوز و دستگيري بيژن و رنجها و مشقات او سخن مي‌گويد:
وفا كرد با او به سوگندهابه خوبي بدادش بسي پندها
به پيمان جدا كرد از او خنجرابه چربي كشيدش به بند اندرا
سراپاي بستش به كردار يوزچه سود از هنرها چو برگشت روز
چو آمد به نزديك شاه اندراگو دست بسته برهنه سرا
بدو آفرين كرد كاي شهريارسزد گر كني راستي خواستار
گناهي مرا اندرين بوده نيست‌منيژه بدين كار آلوده نيست افراسياب به گفته‌هاي بيژن وقعي نمي‌گذارد و فرمان مي‌دهد كه او را به دار آويزند ولي
______________________________
(103). همان، ص 313.
ص: 667
سرانجام با پايمردي «پيران ويسه» بيژن را در چاهساري زنداني مي‌كنند.
چند فرگرد (فصل) از ارداويرافنامه از كيفر زناني كه به شوهر خود خيانت كرده يا وي را رها كرده يا به شوي خود دشنام داده‌اند، سخن مي‌گويد: «فرگرد 24: ديدم روان زني كه به پستان آويخته ... پرسيدم كه اين تن چه گناه كرد كه روان اينگونه بادافره (كيفر) برد؟ سروش پاك و ايزد آذر گفت كه: اين روان آن بدكار زن است كه به گيتي شوهر خود را رها كرد و تن به مرد بيگانه داد.»
«فرگرد 26: ديدم روان زني كه زبان به گردن همي كشيد و در هوا آويخته بود، پرسيدم: اين روان از كه است؟ سروش پاك و ايزد آذر گفتند كه: اين روان آن بدكار زن است كه به گيتي شوي و سردار خود، پست انگاشت و نفرين كرد و دشنام داد و پاسخگويي كرد ...»
استاد «بارتلمه» خاورشناس شهير آلماني ضمن بحثي در پيرامون بهبود وضع حقوقي زنان در زمان ساسانيان، مي‌نويسد: «زنان و كودكان و حتي بردگان در امپراتوري ساساني بدون ترديد وضعشان در حال ترقي و تحول از پايين به بالا بود. آنان در راه استقلال و رهايي از بردگي جسماني و عقلاني سير مي‌كردند.»
در منابع اوستايي، مكرر از زنان نيكوخصال به خوبي ياد شده است.
از داتستان مينوك خرت: «بهترين آرامش، زن نيك خوب طبيعت است.» «از زنان آن بدتر كه با او به آرامش نشايد زيست.» باز از همين كتاب: «پرسيد دانا از مينوي خرد كه كرا بيشتر مراقبت بايد كرد؟ مينوي خرد پاسخ كرد كه: پسر برنا، زن مستور، آتش.»
«زن گوهردار (اصيل) گزين، چه آن بهتر و سرانجام نيكنامتر بود. به زن جوان گوهردار نيكنام خوب طبيعت، خانه‌افروز كه او را شرم و بيم، نيك باشد و پدر و نيا و شوي و سردار خويش را دوست دارد.» ... براي زناشويي تناسب سن را ميان زن و شوهر رعايت مي‌كردند. از يك پيربچه طبيعت كه زن برنا به زني گيرد و يك مرد جوان كه زن پير به زني كند، به بدي ياد كرده‌اند. زن جوان به زني كن. «چيزهاي گيتي به 25 بهر نهاده است:
پنج چيز به بخت، پنج به كردار، پنج به خوي، پنج به گوهر، پنج به ارث. زندگي و زن و فرزند و فرمانروايي و خواسته به بخت است.» «... خوب طبيعت و درست و كارآگاه مرد، اگرچه درويش است، پس به دامادي گزين كه خواسته از يزدان رسدش». «دخت خود به زيرك و دانامرد ده، چه زيرك و دانامرد چنان چون زمين نيك است كه تخم اندر آن افكنده شده است، خواربار گوناگون از او فراز آيد.» «104»
در كتاب خسرو قبادان و ريدكي، در توصيف زن خوب و خوشگل چنين نوشته شده:
«زن آن بهتر كه به منش، مرددوست باشد. برش پهن، پايش كوچك، ميان باريك، زير پاي گشاده، انگشتان دراز، اندامش نرم و پيچيده، به پستان، (مانند به) ناخنش برقين، گونه‌اش
______________________________
(104). مأخوذ از: ارداويرافنامه، ترجمه دكتر عفيفي ص 43 به بعد، به نقل از: تمدن ساساني، پيشين، ص 90 به بعد.
ص: 668
انارين، چشمش بادامين، لب بسّدين، ابروطاق، دندان سپيد و تر و خوشاب، گيسو سياه و دراز و به بستر مردان، سخن بيشرمانه نگويد ...»
در اوستا وصف فرشته آناهيتا، كه به شكل زن نمودار شده، چنين نوشته شده است:
... خوش اندام، كمر بالا بسته، راست بالا، باشكوه، آزاده، بازوان او زيبا و سپيد و بزور اسب است. او ميان مي‌بندد تا پستانهايش مناسب شود تا او خود پسنديده آيد، پيراهن گرانبهاي پرچين زرين دربر، برسم در دست، گوشواره چهار كنار زرين در گوش، گردنبند در گردن زيبا دارد. بر سر تاجي بسته است صد ستاره، زرين، هشت ترك، چرخ‌دار، نوارهاي زيبا كه چيزكي پيش‌آمده دارد. جامه‌اي از پوست سفيد ببر بر تن دارد، فروتر از قوزك، يا چكمه‌اي (كفش) پوشيده است زرين‌بند و درخشنده. «105»

وضع اقتصادي‌

اشاره
مهمترين فعاليت اقتصادي ايران در دوره ساسانيان نيز كشاورزي بوده است. ما مختصات زندگي اجتماعي و محروميتهاي طبقه وسيع روستاييان را ضمن بحث در پيرامون طبقات، قبلا متذكر شديم.
فعاليتهاي صنعتي و تجارتي نيز در اين دوره، هم در داخل شهرها و هم در حوزه قدرت فئودالها صورت مي‌گرفت؛ يعني در داخل املاك بزرگ، غير از كشاورزان عده‌اي نجار و آهنگر و نساج و غيره براي تأمين احتياجات ارباب و سايرين مشغول كار بودند. غير از اين نوع صنايع كوچك كه معمولا در منطقه نفوذ فئودالها تهيه و فراهم مي‌شده است، در داخل شهرها غالبا تحت نظارت دولت، كارگاهها و كارخانجات يدي بزرگي براي دربار، قشون و مردم شهري مشغول كار بودند.
بطوري كه مسعودي در مروج الذهب نوشته، در زمان شاپور دوم، عده‌اي از كارگران رومي را براي بافندگي به ايران آوردند و به همت آنان، صنعت بافندگي در ايران ترقي كرد؛ بطوري كه ديباها، پرده‌ها و تافته‌ها و فرشهاي ايران آن دوره در داخل و خارج ايران خريداران بسيار داشته است. مدارك تاريخي نشان مي‌دهد كه ايران در دوره ساساني تنها از موقعيت ترانزيتي استفاده نمي‌كرد، بلكه خود در بافتن و تهيه و صدور پارچه‌هاي ابريشمي و پشمي و زربافت و قلابدوزي در جهان قرن چهارم و پنجم سهم كلاني داشته است. چون ابريشم چين و هند در انحصار ايران بود، كليه ابريشمهاي مصرفي روم از ايران صادر مي‌شد.
منسوجات ايران نه تنها در روم بلكه در اروپا تا حدود گل (فرانسه كنوني) خريدار داشته. در حدود شصت قطعه از پارچه‌هاي نفيس آن ايام در موزه‌هاي مهم جهان نظير موزه ارميتاژ لنينگراد و موزه برلن و موزه آلبرت ويكتوريا در لندن موجود است. در آن ايام، معمول بود كه اشياء نفيس و گرانبها را در پارچه‌هاي نفيسي مي‌پوشانيدند و به دربار سلاطين يا
______________________________
(105). دكتر صادق‌كيا (مقاله)، مجله دانشكده ادبيات، به نقل از: تمدن ساساني، ص 95.
ص: 669
معابد و كليساها مي‌فرستادند. در اين پارچه‌ها غير از نقش و نگارها بعضي از جانورهاي افسانه‌اي را منقوش مي‌ساختند.
در دوره ساسانيان، در ايران و روم، طبقات ممتاز پارچه‌هاي مختلف براي هرفصل به كار مي‌بردند. ثعالبي در كتاب خود مي‌نويسد كه: «خسرو از غلام محبوب و خوش سليقه خود سؤال مي‌كند، بهترين جامه كدام است، او در جواب مي‌گويد: در بهار، شاهجاني و دبيقي و در فصل تابستان، توزي و شطوي و در پاييز، منير رازي و ملحم (به ضم اول نوعي پارچه ابريشمي است) مروزي و در زمستان، خز و حواصل و در سرماي سخت، خز آستردار كه ميان آن را از قز (يعني ابريشم خام) انباشته باشند.»
مسافر معروف چين «هيوان تسانگ» كه در 630 ميلادي به ايران آمده، درباره جامه‌هاي ايران مي‌گويد: «ايرانيان لباسهاي خود را از پوست و پشم و نمد يا ابريشم درست مي‌كنند.»
تجارت خارجي در دوره ساسانيان نسبت به قرون گذشته، رونق و رواج بيشتري داشت و مهمترين كالاهاي تجاري مصنوعات مخملي بود. براي دولت و بازرگانان با وسايل حمل و نقل آن روز ممكن نبود كالاهاي مورد نياز عمومي را از نقطه‌اي به نقطه ديگر منتقل كنند و به قيمت ارزان بفروشند. در اين دوره تجارت بيش‌ازپيش تحت نظارت دولت بود و دولت نه تنها به امنيت و آرامش معابر توجه داشت بلكه جاده‌هاي كاروان رو و وسايل حمل و نقل و ايستگاهها و كاروانسراها و ساير احتياجات بازرگانان را مورد بازرسي و مراقبت قرار مي‌داد و عده‌اي از عمال خود را براي نظارت در كارهاي تجاري و اقتصادي به مناطق سرحدي و بنادر مي‌فرستاد.
مسكوكات طلا و نقره و مس در مبادلات تجاري جريان داشت. بعضي از سكه‌هايي كه از آن دوره به دست آمده داراي نقشي واضح و استادانه است. خصوصيات صورت شاه در يك سوي سكه و در سوي ديگر آتشدان و دو هيربدي كه در حال عبادتند، ديده مي‌شود و در برخي ديگر از سكه‌هاي آن عهد، صورت پادشاه و ساير تصاوير به خوبي ديده نمي‌شود و فقط چند خط در روي سكه مشهود است.
دكتر گيرشمن مي‌نويسد:
... اين عهد دوره پيدايش حقيقي برات است و بانكداران يهودي بابل و مؤسسات مشابه ايراني، در جريان دادن برات نفوذ عمده داشتند. برات محققا از هزاره دوم ق. م. شناخته شده بود، اما جريان آن محدود بود، و در حقيقت جز شناسايي قرضي يا تثبيت تاريخ تأديه، چيزي ديگر نبود. از دوره ساساني برات به صورت سند تملك درآمد و رسما آن را مي‌شناختند. بانكهاي شاهنشاهي كه تحت اداره ايرانيان يا يهوديان بودند، مبادلات پولي را بوسيله اسناد مكتوب به كثرت انجام مي‌دادند.
گروهي اندك از متخصصان مالي مي‌دانند كه كلمه «چك» با اصطلاح تضمين سند از زبان پهلوي (به زبانهاي اروپايي) رفته و آنها از ابداعات مؤسسات بانكي ايران در اوايل قرون وسطي مي‌باشد. بازرگانان مسيحي سوريه بعدها برات را از
ص: 670
ايران اقتباس كردند و به مغرب رسانيدند. در آنجا برات مخصوصا از عهد مروونژي شناخته شده است.
در شهرها استعمال سكه وسعت يافت و تعداد فراواني از درهمهاي سيمين ساساني در ايران يا در ممالك مجاور به دست آمده است. در مناطق روستايي غالبا مزد زارعان، سربازان، كارگزاران و حتي ماليات هم جنسي پرداخت مي‌شده، و اين سنت در بعضي نواحي تا عهد ما هم ادامه يافته است. اما تجارت خارجي كاملا برپايه اقتصاد مبتني بر مسكوكات، مستقر بوده است. تجارت خارجي بطرز محسوسي نسبت به قرون گذشته افزايش يافته است. «106»
«... مبادله منسوجات و تجارت البسه بسيار قابل توجه بود. عنبر را از بحر اسود وارد مي‌كردند. پاپيروس، كه بيش از پيش جانشين پارشمن (پوست) شده بود، همواره خريدار داشت ... ادويه معطر را از چين و عربستان به عنوان ترانزيت مي‌آوردند. ناردين و فلفل را از ماد صادر مي‌كردند ... بازرگانان يهودي و سرياني در نواحي دوردست نظير هند، تركستان، برتاني و سواحل بحر سياه مستعمرات بازرگاني ايجاد كردند.» «107»
توليد منسوجات پشمي و ابريشمي و صنعت شيشه‌سازي و قالي‌بافي وسعت يافت، باارزشترين كالاهاي شرق، ابريشم بود. ابريشم چين از ايران به بيزانس و اروپا مي‌رسيد.
به قول آميانوس مارسلينوس، در قرن چهارم، عموم طبقات مرفه از آن استفاده مي‌كردند و توانگران و اربابان لباس ابريشمين مي‌پوشيدند. به نظر دكتر گيرشمن: «ابريشم از اختراعات چيني است؛ چينيان راز پرورش كرم ابريشم را قرنها پنهان نگاه داشتند و صدور ابريشم خام در انحصار قطعي آنها باقي ماند. اجناس ابريشمي اندكي پيش از ميلاد مسيح در روم پديدار مي‌شود و چنان رايج و مورد توجه قرار مي‌گيرد كه شاعران و هجوسرايان عاقله زناني را كه شيفته اين پارچه لوكس شده بودند، مورد تمسخر قرار مي‌دهند.
جاده ابريشم كه از تركستان چين آغاز مي‌شد، از ايران مي‌گذشت و به شهرهاي بندري سوريا مي‌رسيد؛ و مراكز بزرگ نساجي كه در آنجا تأسيس شده بود. اما زدوخوردها و جنگهاي ايران و روم و نيز حق ترانزيتي كه كشورهاي بين راه مي‌گرفتند، روميان را بر آن داشت كه در پي يافتن راههاي تازه‌اي براي ورود ابريشم برآيند. كشف باد موسمي اقيانوس هند، از نخستين قرن ميلادي موجب بسط و توسعه راه بحري ابريشم گشت. اين راه ساحل غربي هند را به بنادر مصري درياي سرخ مي‌پيوست ...
درباره نخستين كارگاههاي نساجي ابريشم در ايران تقريبا چيزي نمي‌دانيم؛ معهذا چنين به نظر مي‌رسد كه روش فني نساجي سوريايي برتر بود، زيرا شاپور دوم پس از فتوحاتش در سوريا انديشيد كه مي‌بايست صنعتگران سوريايي را براي ايجاد كارخانه‌هايي در خوزستان و ايوان كرخه و گندي‌شاپور و شوشتر به ايران انتقال دهد.
در دوران قباد، در ابتداي قرن ششم، و احتمالا در دوران خسرو اول، متخصصان اين
______________________________
(106). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 343 و 344.
(107). همان، ص 344 (به اختصار).
ص: 671
فن زياد گشتند. اين صنعت در ايران چنان توسعه يافت كه ايرانيان كه تا آن وقت به اجازه عبور دادن ابريشم خام قناعت مي‌كردند، مصمم شدند كه خود مصنوعات ابريشمين صادر كنند. رواج تجارت اين كالاي تجملي از اواخر قرن چهارم، جنگ ابريشم را بين ايران و روم كه ماليات و انحصار آن را معمول كرده بود برپا كرد. از سوي ديگر جلوه و رواج شگفت‌انگيز اجناس ابريشمي ايراني كليساي بيزانس را نگران ساخت، و كليسا به كار بردن پارچه‌هاي نفيس و بافته شده از ابريشم ايراني را ناروا اعلام داشت.» «108»
ديديم در هنگامي كه شاپور دوم در جنوب غربي ايران مركزهاي بافندگي تأسيس كرد، هنر نساجي ساساني تا چه پايه ترقي كرد، و همچنين مي‌دانيم كه در پي اين پيشرفت، محصولات ايراني از آغاز سده پنجم، در تمام مغرب زمين بطور وسيعي پخش گرديد. اين بافته‌ها، كه بطور وسيعي صادر مي‌گشت، ممكن نبود كه در تخيل هنرمندان تأثيري باقي نگذارد ولي تنها بافته‌ها براي مدلل ساختن مناسبات بين هنر ساساني و هنر رومي كافي نيستند و اشياء هنري كوچك و قابل حمل برخي جاهاي خالي را پر مي‌كنند. «109»
«... وقتي كشور مصر در قرن هشتم ميلادي مسلمان گشت، در آنجا قبطيها به فن بافندگي اشتغال داشتند و مهارت فني آنان، از ديرباز شناخته شده بود. روزي كه بافندگي ايراني تأثير هنري خود را به كشورهاي همجوار گسترش داد هنر بافندگي قبطي نيز تحت اين تأثير قرار گرفت. بنابراين، جاي شگفتي نيست كه در بعضي پارچه‌هاي قبطي پاره‌اي از نقوش زينتي ساساني مخلوط با عناصر هنري بومي و بيزانس را مشاهده مي‌كنيم. ما برخي از اين عناصر هنري را مي‌شناسيم؛ مانند اصراري كه بافندگان در ايجاد چهارخانه‌ها يا دايره‌هاي قاب مانند دارند و در آنها نقش خود را محصور مي‌كنند ...» به نظر دكتر گيرشمن: «با بررسي اين آثار و با درنظر گرفتن اصل قرينه‌سازي دقيق و جزئيات تصويرشناسي، روشن مي‌شود كه هنر امپراتوري قرون وسطاي اروپا تا حد زياد و مدتها تحت نفوذ هنر ساساني بوده است.
بنابراين، محقق است كه مدت چندين سده پس از انقراض شاهنشاهي ساساني كارگاههاي اعراب در بغداد و كارگاههاي يوناني در قسطنطنيه از نمونه‌ها و نقشهاي كهن هنر ساساني استفاده مي‌كردند ...» «110»
«... بافته‌هاي ساساني در دوران «نارا» به مقدار زياد به ژاپن صادر مي‌شده است ...
به همين طريق، نقشهاي گل و برگي مشتق از تزيينات برگ خرمايي ايراني درميان دايره‌ها در حاشيه برخي از نقاشيها ديده مي‌شود. شكي نيست كه در اينجا هنر آميخته‌اي وجود دارد كه شبيه است به هنري كه در آسياي مركزي بتدريج به وجود آمده بود ...» «111»

صنعت شيشه‌سازي‌
شيشه‌سازي در ايران سابقه‌اي دراز داشته است. ما نمي‌دانيم صنعت شيشه‌سازي مصر و سوريه تا چه حد در شيشه‌سازي ايران
______________________________
(108). هنر ايران در دوره پارتي و ساساني، پيشين، ص 226 (به اختصار).
(109). همان، ص 298.
(110). همان، ص 315.
(111). همان، ص 329.
ص: 672
مؤثر افتاده است. در آن روزگار كارشناسان قادر بودند ظروف شيشه‌اي دميده و قالبي و يا تراش‌دار بسازند و نمونه‌اي از اين نوع شيشه‌ها در موزه‌هاي پاريس و برلين و ديگر كشورها موجود است. «در ناحيه ديلمان، در جنوب غربي درياي قزوين، چندين جام پيدا شده است كه انواع گوناگون فنون شيشه‌گري را نشان مي‌دهد ...» «112»
كريستن سن مي‌نويسد:
براي وارد كردن ساير رشته‌هاي صنعتي در كشور و براي كشت و زرع در صحاري لم يزرع، از قديم الايام، عادت بر اين جاري بود كه اسيران جنگ را به چند گروه تقسيم كرده در قسمتهاي مختلف كشور ساكن مي‌نمودند. بدين طريق، داريوش اول بسياري از مردم «ارتري» را به خوزستان كوچانيد. و «ارد» اسيران رومي را در حوالي مرو جايگزين ساخت. شاپور اول، نيز اسراي رومي را در گنديشاپور سكونت داد و در آنجا از مهارت روميان در كار مهندسي استفاده كرد و بند معروف «قيصر» را برآورد. شاپور دوم اسيراني را كه در شهر آمد دستگير كرده بود بين شوش و شوشتر و ساير بلاد اهواز جاي داد و اين مردم انواع جديد ابريشم‌بافي و زري‌بافي را در آنجا رواج دادند. «113»
تجارت خشكي در طرق و شوارع كاروانرو قديم صورت مي‌گرفت. شاهراه بزرگ از تيسفون در كنار دجله، كه پايتخت بود، شروع مي‌شد از حلوان و كنگاور به همدان مي‌رسيد. در همدان شوارع مختلف منشعب مي‌شد: يكي به سمت جنوب از خوزستان و فارس گذشته به خليج مي‌پيوست، ديگري به ري مي‌رفت و از آنجا از راههايي از كوههاي گيلان و البرز گذشته به بحر خزر منتهي مي‌شد، يا از راه خراسان و دره كابل به هندوستان اتصال مي‌يافت، راهي هم از تركستان و حوزه تاريم به چين مي‌پيوست. «114»
در مرفوع 132 از توقيعات كسري خطاب به موبد موبدان، از سدي به نام «دربند خزر» سخن رفته و درباره محل سد و مواد اصلي ساختماني و ارزش اقتصادي آن مطالبي جالب نوشته شده است: «از محل انقطاع جبال لزكيان تا درياي خزر هرجا رخنه‌اي و گذرگاهي بود، با الواح سنگ رخام تراشيده برآوردند و ساروج آن را به ادويه لازقه مخلوط و ممزوج ساخته، الواح را به ميخهاي آهنين گرانسنگ برهم دوختند و جابجا ارزيز و سرب گداخته نيز به كار بردند و اساس سد را به آب رسانيده ...» «115» سپس مي‌نويسد كه اين سد دروازه‌اي آهنين دارد كه به مجرد رسيدن قافله‌اي از دشت تركان و بلاد تاتار و ساير نقاط، دروازه را مي‌گشايند و پس از عبور قافله آن را مقفل مي‌كنند.
دكتر تقي نصر در كتاب علم اقتصاد مي‌نويسد: «ايرانيان از پيمانهايي كه با روم بسته‌اند، پيداست كه متوجه تعيين گمركها و خطوط تجارتي به صرفه كشور بوده‌اند؛ بعلاوه ساسانيان يك نيروي دريايي تجاري تأسيس نمودند و رفته‌رفته نيروي دريايي روميها و حبشيها
______________________________
(112). همان، ص 238.
(113). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 147.
(114). همان، ص 148.
(115). توقيعات كسري، پيشين، ص 104.
ص: 673
را از درياهاي خاور دور ساختند.
دريانوردان اين دوره با استفاده از بادهاي موسمي كشتيهاي خود را به دريا مي‌انداختند؛ مثلا ملاحان رومي در اواسط تابستان، كه باد مغرب مي‌وزيد، رو به هندوستان بادبان كشتي را بلند مي‌كردند. اين طرز استفاده از كشتيراني، تا كشف قوه بخار در غالب ممالك معمول بود.»
روابط سياسي و اقتصادي ايران و چين در دوره ساسانيان قابل توجه است. بطوري كه سرپرسي سايكس نوشته، بين سالهاي 455 تا 531 ميلادي در حدود ده سفارت بين چين و ايران آمدورفت كرده است. از گفته آنها برمي‌آيد كه تيسفون، پايتخت مملكت، داراي صدهزار خانوار بوده است و مهمترين محصول ايران را طلا، نقره، مرجان، عنبر و مرواريد اعلا، اشياء زجاجي، آبگينه، آلات بلور، الماس، مس، شنجرف و جيوه و گرانبهاترين؛ مصنوعات ايران را حرير گلدار، گلدوزي يا مليله‌دوزي، فرش و پرده قلابدوزي معرفي مي‌كند. همچنين مي‌گويند، آب و هواي ايران گرم است و در منازل يخ نگه مي‌دارند؛ براي تهيه آب، حفر قنوات معمول است؛ غلات و حبوبات، طيور و اسبان عالي‌نژاد ايران معروف است.
شهرهاي ايران در دوره ساسانيان مركز تجارت و صنعت بود. بازار معمولا در مركز شهر قرار داشت و از راههاي مختلف سيل انواع و اقسام كالاها و صنايع دستي به آنجا سرازير مي‌شد. در ميدانهاي شهر و بازارها هميشه فعاليت و جنب‌وجوش وجود داشت. توده مردم در آمدورفت بودند و ضمن خريدوفروش، آخرين اخبار و اطلاعات را در زمينه‌هاي مختلف به دست مي‌آوردند.
در بازار تيسفون مردم ناظر مجازاتهايي بودند كه در ملاء عام صورت مي‌گرفت.

تشكيلات اداري و خصوصيات ديوانها
با اينكه سازمان اداري ساسانيان براساس تشكيلات عهد اشكانيان پي‌ريزي شده است، قدرت و تمركزي كه نخستين سلاطين ساساني پديد آوردند، با تشكيلات حكومتي اشكانيان، كه بيشتر رنگ ملوك الطوايفي داشت، قابل قياس نيست. اردشير و جانشينان او سازمان اداري مملكت را قوام و ثبات بخشيدند. حكام ولايات در دوره قدرت آنان برخلاف عهد اشكاني، كاملا تحت اوامر شاهنشاه بودند. اداره امور كشوري در مناطق كوچكتر (شهرستان و دهستان) به دست نجباي درجه دوم، يعني دهقانان سپرده شده بود و حكام در كار آنان دخالت چنداني نداشتند. شبكه وسيعي از جاسوسان و كارآگاهان مراقب بودند كه مأمورين از حدود وظايف خود تجاوز نكنند و منطقه نفوذ خود را اقطاع و تيول موروثي نپندارند. از بركت اين تشكيلات، اردشير و شاهپور توانستند كه جانشين خود را شخصا انتخاب كنند.
اردشير پيش‌ازآنكه بدرود حيات گويد، براي استواري مباني حكومت، به فرزند خود شاهپور چنين اندرز مي‌دهد:
سر بخت شاهان بپيچد سه كارنخستين ز بيدادگر شهريار
دوم آنكه بيمايه را بركشدز مرد هنرمند برتر كشد
ص: 674 سه‌ديگر كه با گنج خويشي كندبه دينار كوشد كه بيشي كند
كجا گنج دهقان بود، گنج اوست‌و گرچند بر كوشش و رنج اوست
نگهبان بود شاه گنج ورابه بارآورد شاه رنج ورا
نگهدار تن باش و آن خردچو خواهي كه روزت به بد نگذرد - فردوسي
پس از مرگ شاهپور، كساني كه زمام امور را به دست گرفتند، لياقت كافي نداشتند و در يك دوره 125 ساله، شاه و بزرگان بر سر حكمراني باهم در كشمكش بودند و اشراف و روحانيان بزرگ دست به دست هم داده به قدرت مطلقه پادشاه پايان دادند. در دوران ضعف، انتخاب پادشاه به دست نمايندگان طبقات ممتاز يعني روحانيان، جنگيان و دبيران صورت مي‌گرفت، و اگر بين آنان اختلافي درمي‌گرفت رأي موبدان موبد قاطع بود. بطوري كه از منابع مختلف استنباط مي‌شود، «در دوره ساسانيان، رئيس تشكيلات مركزي وزير بزرگ بود كه در آغاز هزاربذ لقب داشت. در عهد هخامنشيان «هزارپتي» به مقام نخستين شخص كشور رسيد و پادشاه به دست او امور مملكت را تمشيت مي‌داد. اين نام در زمان سلطنت اشكانيان باقي ماند و به عهد ساسانيان رسيد ... وظيفه او اداره كردن كشور، در تحت نظارت پادشاه بود ولي اكثر امور را بنابر رأي خود انجام مي‌داده است و از اين گذشته، هنگامي كه پادشاه در سفر يا در جنگ بود وزير اعظم، نايب السلطنه هم محسوب مي‌شده است و مذاكرات سياسي تكليف او بود ... خلاصه كلام آنكه چون مشاور خاص شاهنشاه بود همه شؤون كشور را در دست داشت و در هرباب مي‌توانست مداخله كند. قاعدتا بهترين وزرگ فرمذار بايستي شخصي باشد داراي خرد كامل و رفتار بي‌نقص كه در هرباب سرآمد اقران و جامع خصال حميده و نيز صاحب احتياط و تدبير وافر و داراي عقل نظري و عملي كافي باشد، تا چون سر و كارش با پادشاهي عياش و نكوهيده خصال افتد، بتواند وي را به راه راست هدايت كند.» «116»
از فهرستي كه يعقوبي و مسعودي از صاحبان مناصب به دست مي‌دهند، مي‌توان كمابيش به سازمانهاي اداري عهد ساسانيان پي‌برد: به موجب مندرجات كتاب التنبيه مسعودي كه نقل از گاهنامك است و تقريبا حاكي از اوضاع ايران در عهد يزدگرد ثاني است، وضع مراتب در اواسط قرن پنجم از اينقرار بوده است: 1. موبذان موبذ (كه معاون او هيربذان هيربذ بوده) 2. وزرگ فرمذار 3. سپاهبذ 4. دبيربذ 5. هتخشبذ كه او را «واستريوش بذ» نيز مي‌خوانده‌اند (يعني محافظ و رئيس همه كساني كه كار دستي مي‌كنند؛ از قبيل صنعتگران و كشاورزان و تجار و غيره). اين پنج نفر رئيسان و هاديان دولت و واسطه بين شاه و رعيت بودند كه ما هيأت وزراي كشور مي‌ناميم. اينان نمايندگان طبقات چهارگانه بودند، به اضافه وزير اعظم (وزرگ فرمذار) كه نماينده شاه بود. مسعودي از ميان ساير صاحبان مناصب، مرزبانان را ذكر كرده كه فرماندهان ولايات سرحدي بودند. شماره آنان به نسبت جهات اربعه چهار بود. در اين فهرست كه مسعودي نقل نموده، موبدان موبد قبل از وزرگ فرمذار ذكر
______________________________
(116). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 114 (به اختصار).
ص: 675
شده است. بنابراين، موبذان موبذ درميان رؤساي كشور حائز مقام نخستين بوده است. پس از آنكه آقاي «ارنست اشتاين» در يك مقاله انتقادي نظريات خود را راجع به سازمان دولتي عصر ساسانيان اعلام كرد. كريستن سن با توجه به دلايل جديد، با ايشان همرأي شده در كتاب خود راجع به مراتب و درجات آن دوره، نخست نظريه يعقوبي را ذكر مي‌كند؛ بدين ترتيب:
«وزرگ فرمذار (وزير اعظم) موبذان موبذ (روحاني اعظم) هيربذان هيربذ (حافظ آتشكده) دبيربذ (رئيس دبيران) سپاهبذ (فرمانده لشكر) كه در زير حكم خود يك نفر «پاذگوسپان» داشت. فرمانرواي ايالت را مرزبان مي‌گفته‌اند.» «117»
بنا به نظريه مسعودي در كتاب التنبيه، مراتب بدين قرار است:
«موبذان موبذ (هيربذ در زير فرمان موبذ بوده است).
وزرگ فرمذار، سپاهبذ، دبيربذ، هتخش‌بذ، كه او را و استريوش‌بذ هم مي‌گفته‌اند (اين شخص رئيس همه مردماني بوده كه اعمال يدي مي‌كنند؛ چون غلامان و كشاورزان و سوداگران و غيره). ازجمله صاحبان مناصب عاليه مرزبانان بوده‌اند كه فرمانده سرحدات محسوب مي‌شده‌اند و عده آنان چهار بوده است؛ برحسب جهات اصليه ...» «118» آقاي اشتاين در پايان بحث خود مي‌نويسد:
«سپاهبذ تا زمان خسرو اول فقط يك تن بوده و انوشيروان چهار تن را رتبه سپاهبذ داد ...» «119»
ظاهرا انوشيروان در دوران زمامداري با توجه به نظريات كارشناسان و قوانين روم و هند در سازمانهاي اداري و ديواني و مقررات كشوري و لشكري تغييراتي مي‌دهد.
بيشاپور كاخ ساساني، شاه‌نشين با گچ‌بري‌

مساعي خسرو
در توقيعات كسري چنين آمده است: «چون از اصلاح كار خواص و عوام، بدين دو ركن استوار كه مأمورين خراج و جنگجويان باشند، فراغت يافتيم و كار لشكريان و اهل خراج را به گستردن داد، محكم ساختيم، به بنيان نهادن آيينها و قانونها روي آورديم ... در آيينهاي پدران خويش، از عهد گشتاسب تا زمان شهنشاه قباد كه نزديكترين پدران ما به ما بود، نظر كرديم و در آن ميان هيچ كار نيكي نماند كه نگرفتيم و پيروي نكرديم و هيچ كار زشتي نماند كه روي از آن نگردانيديم ... و چون از نظر كردن در سيرت پدران خود بپرداختيم، در آيين و سنت اهل روم و هند نگه كرديم و از آن آنچه پسنديده بود، برگزيديم ... و نفس خويش را به خود نگذاشتيم تا بدانچه ما را هوي و هوس بكشد، بگرايد ... هيچكس را بر دين و ملتي غير دين و ملتش اجبار نكرديم و از اينكه به كيش ما درآيند، مانع نشديم و دريغ نكرديم و نه با اين حال از آموختن آنچه نزد
______________________________
117 و 118 و 119. همان، ص 542 و 543.
ص: 676
ايشان است ابا كرديم؛ زيرا كه اقرار به شناسايي حق و دانش و پيروي كردن از آن، يكي از بزرگترين آرايشهاي شاهان است و از چيزهايي كه براي شاهان بزرگترين زيان را دارد يكي سرباز زدن از آموختن است و خود را برتر از آن شمردن كه در جستجوي دانش برآيند؛ و آن‌كس كه علم نياموزد دانا نخواهد بود.»
عباراتي كه نقل شد از سخنان خسرو اول شهنشاه ساساني بود و قسمتي است از كتابي كه آن شهنشاه در باب كار و رفتار و سرگذشت خويش انشاء كرده بوده است و ترجمه آن كتاب به زبان عربي در قرن چهارم هجري در دست بوده است و مبلغ معتنابهي از آن را «ابو علي مسكويه» در تجارب الامم نقل كرده است ...» «120»
اطلاع دقيقي راجع به تعداد ديوانها و حدود اختيارات آنها در دست نيست؛ «همينقدر مي‌دانيم كه پادشاه چند مهر مختلف داشت: يكي براي دفترخانه سري، ديگر براي دبيرخانه، ديگر براي محكمه جنائي، ديگر مخصوص توزيع نشان و اعطاي منصب و ديگر متعلق به امور ماليه؛ و از اين‌رو مي‌توانيم حدس بزنيم كه به همين اندازه هم ديوان وجود داشته است؛ از قبيل امور نظام و پست و ضرابخانه و اوزان و شايد خالصجات سلطنتي و غيره. و مشكل به نظر مي‌رسد كه مهمترين شعب تشكيلات كشور يعني ماليه‌داري چندين ديوان متمايز نبوده باشد؛ چنانكه بعد در عهد خلفاي اموي و عباسي دارا شد. در كتاب بلاذري، نكاتي راجع به طرز كار ديوانها، خاصه در شعب مالي مسطور است؛ مثلا مبلغ پول وصول شده را به صداي بلند در حضور شاه مي‌خواندند. «واستريوشان» سالار همه‌ساله صورتي از عايدات مالياتهاي مختلف و وضع خزانه به حضور شاه عرض مي‌نمود و پادشاه آن را مهر مي‌فرمود ...
وقتي پادشاه فرماني صادر مي‌كرد، دبير سلطنتي امر مزبور را در حضورش انشاء مي‌كرد، و بعد براي بازرسي، مستخدم ديگري آن را در دفتر روزانه خود ثبت مي‌نمود. اين دفتر روزانه را هرماه مرتب و به مهر شاه ممهور مي‌كردند و نزد كسي مي‌فرستادند كه مأمور اجراي آن بود ... در اطراف شاه، دربارياني بودند داراي القاب و مناصب عاليه از قبيل دربذ يا رئيس دربار، تگربذ، انديمان‌كاران سردار يا حاجب بزرگ و رئيس تشريفات، خرم‌باش يا پرده‌دار ...
بعد نوبت مي‌رسيد به ناظران قصر سلطنتي و پيشخدمتان و ساقيان (مي‌بذ) و چشندگان، و رئيس كل مطبخ (خوانسالار) و عمله خلوت و بازداران (ميرشكار) و رئيس كل اصطبل (اخوربذ) و رئيس دربانان و امثال اينها. علاوه‌براين، جماعتي براي نگهباني و حراست شاه در دربار انجام وظيفه مي‌كردند و عده‌اي ستاره‌شمار و غيبگو، به تقليد اشكانيان، مورد مشورت شاه قرار مي‌گرفتند ... بلاشبهه خود روحانيان هم وارد فن پيشگويي بوده و جانشين كهنه بابل شده بودند. ديگر از طبقات متنفذ، پزشكان درباري را بايد شمرد ... شعراي درباري را نيز از طبقات ممتازه بايد به حساب آورد ... رئيس خواجگان را ظاهرا مردبذ مي‌گفته‌اند.» «121»
______________________________
(120). مجتبي مينوي، مقدمه توقيعات كسري، به اهتمام حسين نخجواني، ص الف و ب (به اختصار).
(121). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 416 و 417.
ص: 677

وزير دارايي‌
در تشكيلات اداري عهد ساساني و استريوشان سالار يا واستريوش‌بذ، رئيس ماليات ارضي و رئيس كشاورزان كشور بود. اين شخص بوسيله عمال و مأمورين خود در باب محصول هرمنطقه و خصوصيات زمين و طرز آبياري آن، مطالعه و ميزان خراج را با توجه به حاصلخيزي زمين و خوبي و بدي محصول معين مي‌كرد.
علاوه‌براين، او رئيس صنعتگران كشور يعني رئيس همه مرداني بود كه كار دستي انجام مي‌دادند. بنابراين، و استريوشان سالار بر تمام غلامان، دهقانان و تاجران رياست داشته؛ يعني هم وزير ماليه و هم وزير فلاحت و صناعت و تجارت بوده است. ازجمله مأمورين عاليرتبه آن دوره، رؤساي محاسبات و مأمورين وصول و رئيس محاسبات دربار يا اقامتگاه شاهنشاهي و مأمورين وصول عايدات ايالات قابل ذكرند. خزانه‌دار سلطنتي گويا لقب گنجور داشته است. به عقيده آقاي هرتسفلد، نگهبان مسكوكات داراي لقب گهبذ بوده است.
مهمترين درآمد دولتي خراج ارضي و باج شخصي بود. باج شخصي بدين طريق وصول مي‌شد كه مبلغ وصولي را دفعتا در اول سال تعيين مي‌كردند و مأمورين اين مبلغ را به بهترين اسلوب كه ممكن بود، درميان مؤديان توزيع مي‌نمودند ... به اين ترتيب كه پس از تقويم محصول هربلوكي، به نسبت حاصلخيزي زمين، از يك‌ششم الي يك‌سوم حاصل را دولت مي‌گرفت.

اندرز شاپور به فرزند خود
شاپور، فرزند اردشير، به فرزند خود وصيت و تأكيد مي‌كند كه:
... استواري كار تو به سرشار بودن ماليات، و سرشاري ماليات به آباداني كشور بستگي دارد. رسيدن به اين هدف بسته به آن است كه ماليات‌دهندگان را از راه عدل و كمك به ايشان به سوي خود جلب كني. بعضي كارها اسباب و علت براي كارهاي ديگرند. عوام ابزار كار خواصند و هرصنف به صنف ديگر نيازمند است. درميان منشيان خود، بهترين را برگزين ... خائن را كيفر ده. براي زميني كه ماليات آن زياد است شخص خوشنام و شرافتمندي را بگمار و هيچيك از فرماندهان قشون خود را به كار مالياتي مگمار؛ چه ممكن است بعضي از آنها در اموال خيانت كنند ... هيچ‌چيز بدتر از ناداني پادشاه و بي‌اطلاعي او از وضع ايشان و خودداري وي از دادن پاداش به نيكوكار و تنبيه بدكار نيست. در مورد مأمورين ماليات و روش و رفتار آنان دقت زياد به كار ببرد، و بازرسان طرف اعتماد براي اين منظور بگمار.
بدان‌كه درميان بدهكاران ماليات و خراج اشخاصي هستند كه قسمتي از زمين و ملك خود را در حمايت كسان و نزديكان شاه مي‌گذراند و اين كار را به يكي از دو علت كه تو خوش نداري، انجام مي‌دهند: يا براي جلوگيري از تجاوز عمال و ستم فرمانداران و يا به منظور كسر حقوقي كه بايد بدهند؛ اين ... رعيت را فاسد مي‌كند و از اعتبار شاه مي‌كاهد. از اين وضع برحذر باش و حمايت‌شدگان و حمايت‌كنندگان را مجازات بكن ... «122»
______________________________
(122). جهشياري، كتاب الوزراء و الكتاب، ترجمه ابو الفضل طباطبايي (مقدمه)، ص 33.
ص: 678
معذلك مأمورين وصول در هنگام توزيع خراج و وصول آن، اجحافات بسيار مي‌كردند و چون مطابق اين روش، سال به سال، درآمد دولت تغيير مي‌پذيرفت ممكن نبود پيشاپيش، وضع ماليه را معلوم و مصارف را تخمين نمود. علاوه براين، بازرسي آن هم اشكال فراوان داشت و اكثر نتيجه اين مي‌شد كه چون جنگي فرا مي‌رسيد پول در خزانه نبود. آن وقت وضع خراجهاي فوق العاده ضرور مي‌شد و اين قبيل خراجهاي فوق العاده، تقريبا به طريق انحصار بر ايالات ثروتمند غربي، خاصه ايالت بابل، تحميل مي‌گرديد. در كتب، اشارات بسيار هست كه پادشاهان، هنگام جلوس، رعايا را از بقاياي مالياتي دوره سلف خود معاف مي‌كردند و اين خراج بخشي براي شاه جديد وسيله جلب قلوب عامه بود. و هرام پنجم چون بر تخت نشست، فرمان داد كه از مالياتهاي معوقه كه ميزان آن به هفتاد ميليون درهم بالغ مي‌شد، صرفنظر كنند و ماليات ارضي سال جلوس او را هم يك ثلث تخفيف دهند. فيروز در ايام قحط و غلا ملت را عموما از اداي خراج ارضي و باج شخصي و مالياتهاي مخصوص خيريه و بيگار و ساير تحميلات و عوارض معاف كرد.
علاوه بر ماليات، رسم بود كه هدايايي هم به نام آيين مي‌گرفتند؛ از اين جمله است تحفه‌هايي كه در عيد نوروز و مهرگان جبرا اخذ مي‌شد. تصور مي‌كنم در اقلام عايدات دولت، قلمي كه مخصوص درآمد املاك خالصه سلطنتي و حقوق خاصه شاهي بود از همه بيشتر اهميت داشته است. يكي ازجمله حقوق شاهي معادن طلاي «فارانژيون» ... بوده است.
غنايم جنگي نيز ازجمله عوايد غير منظم بود. خسرو دوم در ضمن تفاخري كه به مناسبت غنايم جنگ كرده، گويد: «زر و سيم و همه قسم گوهر و مفرغ و پولاد و ابريشم و اطلس و پارچه‌هاي زربفت و چارپا و سلاح و زن و كودك و مرد اسير» به دست آمد.
از شرايط صلح خسرو اول و يوستي نيانوس قيصر روم در سال 561 چنين استنباط مي‌شود كه در آن وقت، عوارض گمركي نيز معمول بوده است. ماده سوم عهدنامه مزبور چنين مقرر مي‌داشت كه تجار ايراني و رومي، همچنانكه از اعصار قديم تا آن تاريخ به سوداگري مشغول بوده‌اند، از آن پس هم مي‌توانند به تجارت هرقسم متاع بپردازند. اما كالاي آنان بايد از دواير معمول گمرك بگذرد. در ماده چهارم آن عهدنامه مقرر شده بود كه نمايندگان و رسولان رسمي هريك از متعاهدين در سرزمين طرف ديگر حق استفاده از اسبان چاپار دارند و مي‌توانند، بلامانع و بي‌پرداخت عوارض گمركي، تمام اجناسي را كه همراه دارند، وارد خاك ديگري بنمايند.
مخارج و مصارف دولت بيشتر عبارت بود از هزينه جنگ و مخارج دربار و حقوق مستخدمين و ساير مصارفي كه براي گردانيدن چرخ دولت و انجام امور عام المنفعه و آباداني كشور و بنا و تعمير سد و ترعه و غيره ضرورت پيدا مي‌كرد. اما در خصوص امور عام المنفعه، غالبا و شايد هميشه مالياتهاي فوق العاده نيز از مردم ايالتي كه آن امور به نفع آنان تمام مي‌شد، مي‌گرفتند ... پادشاهان ايران عادت داشته‌اند كه تا مي‌توانند گنج خود را از زر و سيم و اشياء گرانبها توانگر سازند.
بنابر روايت مؤلفان ارمني، در موقع جلوس پادشاه، همه مسكوكات خزانه را
ص: 679
گداخته و با تمثال شاه نو ضرب مي‌كردند. اسنادي نيز كه در گنجها ضبط بود، پس از تغييرات ضروري كه در آن به عمل مي‌آمد، به نام شاهنشاه جديد رونويس مي‌شد.» «123»
درباره اصلاح مالياتي خسرو، چند تن از دانشمندان بحث كرده‌اند كه از آن جمله «التهايم» چندين شاهد به دست مي‌دهد كه سرمشق نظام نوين مالياتي ايران همان نظامي بود كه در امپراتوري شرقي روم برپايه اصلاح امپراتور ديو كلسين پديد آمده بود. شورشها و آشفتگيها و دگرگونيهاي اجتماعي روزگار مزدك وضع مقررات نوي را براي ماليات ايجاب مي‌كرد. نمي‌توان گفت كه اوضاع پيش از دوران خسرو چگونه بود؛ آنچه نويسندگان پايان فرمانروايي ساسانيان گزارش كرده‌اند همه مربوط است به زمان بعد از خسرو. مي‌توان پنداشت خسرو در پي وصول خراجي ثابت بود كه بر ميزان زمين تكيه داشت و روش كهن را، كه هرسال ميزان محصول را برآورد مي‌كردند و به نسبت آن خراج مي‌گرفتند، نمي‌پسنديد. برآوردي از مساحت زمينها به عمل آمد، كه در آن آماري از درختهاي خرما و زيتون گرفته شد. خراج سرانه ساساني نيز مانند خراج سرانه روميان با فعاليت توليدي مردم بستگي داشت. در هردو دولت، گماشتگان وابسته به دستگاه دولت از پرداخت خراج سرانه معاف بودند. در ايران مجوسان و سپاهيان و بزرگان نيز از اين ماليات معاف بودند. خسرو مي‌كوشيد تا درآمدي ثابت براي خزانه حكومت دست‌وپا كند. از تلمود چنين برمي‌آيد كه رسمهاي كهن پرداخت باج، در زمان خسرو نيز همچنان معتبر بود. اگر كسي نمي‌توانست خراج زمين خود را بپردازد و ديگري آن را مي‌پرداخت، زمين از آن خراج‌دهنده مي‌شد و صاحب‌زمين رهي و بنده خراج‌دهنده مي‌گشت. علاوه‌براين، مالياتي بر اقليتهاي مذهبي نظير يهوديان و عيسويان تعلق مي‌گرفت.» «124»
قبل از آنكه رفرم مالياتي قباد توسط انوشيروان عملي شود ماليات از محصول به نسبت 3/ 1 يا 4/ 1 يا 5/ 1 يا 6/ 1 وصول مي‌شد. تفاوت نرخ مالياتي بستگي به طرز آبياري و خوبي يا بدي زمين داشته. «ابوحنيفه دينوري» نزديكي و دوري زمين را از شهرها در نرخ ماليات مؤثر دانسته است. به قول بلعمي، تفاوت نرخ ماليات «به تناسب آباداني و نزديكي آب بود.» به قول نولدكه آلماني، ميزان ماليات سرانه يك مبلغ ثابت بوده است.
به دستور انوشيروان، تمام زمينهاي مزروعي كشور مميزي وعده درختان، از قبيل خرما و زيتون و غيره، تعيين شد و از كليه مردان بين 20 تا 50 سال مشمول ماليات سرانه، سرشماري به عمل آمد. مالياتي كه به دستور انوشيروان تعيين گرديد بر مواد غذايي انسان و دام تعلق گرفت. ماليات گندم و جو و برنج
______________________________
(123). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 143 به بعد (به اختصار).
(124). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 1125.
ص: 680
و انگور و يونجه برحسب عده درختان تعيين گرديد. ماليات سرانه بنا به استطاعت مؤديان 12 يا 8 يا 6 يا 4 «درهم» مقرر شد. «125»
طبري مي‌نويسد:
انوشيروان دبيران را فرمود تا مجموع هريك از اقسام مختلف ماليات را معين كردند، و بارعام داد و فرمان داد مقرراتي را كه جهت دريافت انواع ماليات منظور گرديده است بر آنان بخوانند ... پس گفت به نظر ما چنان رسيد كه به جريبهاي نخل و زيتون و ماليات سرانه وجوهي مقرر نماييم كه ساليانه در سه نوبت انجام گيرد و درآمدهاي تحصيل شده در خزاين خود بپا كنيم ... حال بر آنچه در نظر گرفته‌ايم همرأي هستيد؟ هيچكس در آن انجمن چيزي بر زبان نياورد، انوشيروان اين گفتار را سه مرتبه بر حاضران تكرار كرد، سرانجام يك نفر از بين مردم از جاي برخاست و به كسري گفت شهريارا عمرت دراز باد، آيا تو اين ماليات دايمي را بر تاكستاني كه نابود مي‌گردد و كشتزاري كه به خشكي مي- گرايد، ورود خانه‌اي كه مي‌كاهد و چشمه يا قناتي كه آبش قطع مي‌شود نيز مقرر مي‌داري؟ كسري به او گفت: اي بد نفس لئيم تو از كدامين طبقه مردم هستي؟ گفت من يكي از دبيرانم. كسري گفت: بقدري قلمدانش را بر سرش بزنند تا بميرد.
دبيران براي تقرب به نوشيروان چنان كردند و آنقدر او را زدند تا جان سپرد.
در اين هنگام حضار گفتند: شهريارا مالياتي كه ما را به پرداخت آن مكلف نموده‌اي با طيب خاطر مي‌پردازيم ..» «126»
اين بود نمونه‌اي از عدل و روش آزادمنشانه انوشيروان!
در مقدمه كتاب الوزراء جهشياري راجع به كيفيت اخذ ماليات در عهد قباد و انوشيروان چنين مي‌خوانيم: «پيش از انوشيروان پادشاهان ايران در درآمد محصول و غله با مردم شريك بودند، و حداكثر سهم ايشان يك‌سوم و حداقل آن يك‌ششم بود و به همين ميزان نيز حق آبياري و مسكن مي‌گرفتند. آنگاه قباد فرزند «فيروز» دستور داد زمينها را مميزي و درختان ميوه و خرما را شماره كنند و مردم را سرشماري نمايند، و تصميم گرفت سهم شاه را از محل خراج و به ميزان ده‌يك تعيين كنند.
چون انوشيروان به سلطنت رسيد، كار مميزي املاك و آمارگيري و سرشماري انجام يافت و او در اجتماع عمومي مردم حاضر شد و به نويسندگان خود دستور داد تا جمع آمار را معلوم نمايند. ايشان چنين كردند. سپس نظر خود را در ماليات‌گذاري زمين بطور جريبانه (برحسب جريب) و اندازه‌گيري اراضي و آمارگيري از درختان ميوه و خرما و سرشماري، به مردم اعلام نمود و گفت ماليات و خراج به سه قسط در هرچهار ماه يك‌سوم دريافت خواهد شد و نظر ايشان را در اين باب خواست. هيچكس چيزي نگفت، آنگاه بيانات خود را سه‌بار تكرار
______________________________
(125). ايرانشهر، ج 2، ص 1125؛ نگاه كنيد به: ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 171.
(126). تاريخ طبري، پيشين، ص 199.
ص: 681
كرد، و مردم همچنان ساكت ماندند. سپس يكي از آنها به‌پا خاست و گفت: شاها! تو ماليات پايدار را بر انسان فناپذير و بدن مردني و به زراعت خشك‌شدني، و آب جاري چشمه كه به زمين فرو مي‌رود، مي‌بندي. خسرو (كسري) گفت: اي سياه تيره‌بخت! تو از كدام طبقه از مردم هستي؟ گفت: من مردي از طبقه نويسندگانم. خسرو به دبيران خود گفت او را آنقدر با دوات بزنيد تا بميرد. ايشان براي تبرئه خود نزد خسرو، و در اجراي دستور وي، آنقدر او را زدند تا جان سپرد، و گفتند ما از كرده شاه خشنوديم.
سپس خراج سهم شاه، روي غله و خرما و درخت تقسيم‌بندي شد.» «127»
محققان شوروي مي‌نويسند، غير از پرداخت ماليات «... مردم استثمار شونده دايما براي انجام كارهاي ساختماني دولتي، از قبيل ساختمان حصار، شهرها و مجاري آبياري و جاده‌ها و پلها و نگهداري سيستم پيچيده ترعه‌هاي آبياري جلب مي‌شدند. «بهره- ماليات» را مأموران اداره مالياتها يا به قول يكي از دانشمندان، مأموران اداره غارت اموال ملت از روستاييان وصول مي‌كردند.» «128»
با پولهايي كه از راههاي گوناگون گردآوري مي‌شد مخارج سنگين هزاران درباري و مأمور دولت و سازندگان و نوازندگان و هزينه سازمانهاي نظامي و امور عام المنفعه تأمين مي‌شد. علاوه بر آنچه گفتيم از راه كشورگشايي و غارت معابد و شهرهاي آباد و ممالك همجوار، گاه خزانه تهي كشور پر مي‌شد. خزانه مملكت با خزانه پادشاه يكي بود و شاه بدون احساس كمترين مسؤوليتي، بيت المال و ماليه مملكت را حيف‌وميل مي‌كرد. اردشير اول براي قدرداني از موبدي، فرمان داد دهان او را از ياقوت و سكه زر و مرواريد پر كنند.
به عقيده دكتر گيرشمن:
دولت در امور مالي فاقد عاطفه بود ... براي زمين و افراد نرخي تعيين مي‌كرد كه از استعداد مردم خارج بود و براي اخذ آن به قوه قهريه متوسل مي‌شد.
ماليات غيرمستقيم كه به گمرك، نواقل و راهداري وضع شده بود، موجب تحميلات بيشتري بر مردم گرديد. كليه كساني كه به طبقه ممتاز متعلق نبودند، مجبور بودند به هرقسم خدمت تن در دهند: در ساختمان كاخ شاهي شركت كنند، در تهيه مواد بكوشند، كار صنعتگران را انجام دهند، ايستگاههاي چاپار را حفظ كنند، از سپاهيان پذيرايي كنند، اغنام و احشام شاه را بچرانند. روستايي موظف بود اسبان خود را براي چاپار حاضر كند؛ كاروان سالار، ارابه‌ران و قايقران مي‌بايست ستوران، گردونه و قايق خويش را براي حمل و نقل آماده سازند. دولت محصولات را در بازار از كساني كه به دادوستد مي‌پرداختند به قيمتي نازل مي‌خريد. «129»
نجبا، سربازان، روحانيان، دبيران و عموم عمال دولت از پرداخت ماليات معاف بودند. سلاطين
______________________________
(127). كتاب الوزراء و الكتاب، پيشين، ص 31 به بعد.
(128). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، پيشين، ص 89.
(129). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 347 و 348.
ص: 682
ساساني، مانند شهرياران عهد هخامنشي، از خزاين و گنجينه‌هاي خود به نفع اكثريت و در راه عمران و آبادي كشور استفاده نمي‌كردند، زيرا اساسا در آن روزگار براي اكثريت زحمتكش و طبقه فعال كشور ارزش و مقامي قايل نبودند. نه تنها در ايران بلكه در يونان و روم نيز رژيم بردگي با تمام خشونتهاي آن حاكم و فرمانروا بود و قيام غلامان را به وضعي فجيع سركوب مي‌كردند. قيام مزدكيان يك پديده تصادفي نبود بلكه محصول ظلم و بيدادگري طبقه فرمانروا بود. مسلما اگر زمينه اجتماعي وجود نداشت، و مردم احساس ناراحتي شديد نمي‌كردند، كسي دنبال نظريات مزدك نمي‌رفت و آن قيام دامنه‌دار عليه نظام اجتماعي، اقتصادي و مذهبي عصر ساساني صورت عمل نمي‌گرفت. براي آنكه خوانندگان بهتر با اوضاع مالي و ديواني آن ايام آشنا شوند، سطري چند از توقيعات كسري را در اينجا نقل مي‌كنيم.
در مرفوع 9 از توقيعات كسري چنين نوشته شده است:
همارود ناظر عمال فارس به درگاه نوشته كه عامل اهواز، در سال بيست و نهم جلوس، دوباره سيصد هزار درهم و كسري زياده بر مال واجبي همه سال از محال تحصيل كرده و همگي در خزانه عامره فرود آورده. خسرو در پاسخ به اين عمل اعتراض مي‌كند و دستور مي‌دهد اموال مذكوره را به صاحبان آنها رد كنند و مي- گويد اين كار ... بمنزله اندودن بام منازل است به خاك و كندن اساس چهار ديوار ... «130»
در مرفوع 28 از توقيعات كسري مي‌پرسند:
سبب مرحمت اقطاع ابد و سيور غال سرمد به هريك از پرستاران خاص باوجود تواتر انعام عام و جريان مرسوم مقرر، چيست. كسري در جواب مي‌گويد: تا در نفوس همگنان جاي گيرد كه اولاد و اعقاب ايشان را در حيطه حمايت و حوزه رعايت خواهيم داشت ... «131»
در مرفوع 142 از توقيعات كسري مي‌بينيم كه:
«جرداد بن نرسي» پدر برادران رضاعي قباد معروض مي‌دارد كه مرسوم من از ديوان عطاء قباد دفعه نخست هفتصد درهم مقرر افتاد و به اضافه چندين كرت تا فرجام روزگارش بر چهار هزار درهم قرار گرفت. و از اينكه مستمري او نقصان يافته گله مي‌كند؛ در جواب خسرو انوشيروان دستور مي‌دهد: ... آنچه به صيغه تقليل از قليل و كثير ازو بازداشتند آن را بي‌كسر و قصر بدو رسانند و بر جاري استمراري او دوازده هزار درهم بيفزايند .... «132»

راههاي ارتباطي‌
چنانكه قبلا اشاره كرديم بين ممالك آسياي غربي و سرزمين هند، از ديرباز از راه خشكي و دريا مناسبات بازرگاني و فرهنگي برقرار بوده است.
كورش كبير براي نخستين‌بار موانعي را كه در راه ارتباط با هند وجود
______________________________
(130). توقيعات كسري، پيشين، ص 20.
(131 و 132). همان، ص 32 و 142.
ص: 683
داشت، از بين برد و پس از او داريوش به شمال غربي هند نفوذ كرد و در حدود سال 510 ق. م.
«سكولاكس» را مأمور كرد كه كوتاهترين راه دريايي ميان خليج فارس و دهانه رود سند پيدا كند و پس از پيدا شدن و كشف اين راه، داريوش ناوگاني به اقيانوس هند گسيل داشت.
پس از حمله اسكندر و روي كار آمدن جانشينان او و ايجاد شهرهايي به نام اسكندريه، روابط بازرگاني بين شرق و غرب همچنان ادامه يافت. مستعمره‌هاي يوناني فراواني كه متعاقب حمله اسكندر در آسياي غربي ايجاد شد تنها منبع انتشار فرهنگ و تمدن يوناني نبود، بلكه از لحاظ اقتصادي و مبادلات بازرگاني نيز حايز اهميت بود؛ و اين مستعمرات صدها سال باقي ماند.
اشكانيان نيز در دوره طولاني فرمانروايي خويش، كمابيش به دوام و استقرار مناسبات بازرگاني بين شرق و غرب علاقه‌مند بودند. مهمترين راه بازرگاني ميان امپراتوري روم و خاور دور از مرزهاي سوريه تا مرو امتداد داشت. اشكانيان اين شهر را به صورت بازاري درآوردند كه كالاهاي رومي و چيني باهم مبادله مي‌شد. بدون شك در سالهايي كه بين روم شرقي و اشكانيان حالت جنگ برقرار بوده، مناسبات اقتصادي بين شرق و غرب با اشكالات فراوان روبرو مي‌شده است. پس از روي كارآمدن حكومت ساسانيان،
تجارت در خشكي از راههاي كاروان‌رو قديم صورت مي‌گرفت. شاهراه بزرگ از تيسفون در كنار دجله كه پايتخت بود، شروع مي‌شد و از حلوان و كنگاور به همدان مي‌رسيد. در همدان راهها منشعب مي‌شد، يكي به سمت جنوب از خوزستان و فارس گذشته به خليج مي‌پيوست و ديگري به ري مي‌رفت و از آنجا راههايي از كوههاي گيلان و البرز گذشته به بحر خزر منتهي مي‌شد، يا از راه خراسان و دره كابل به هندوستان اتصال مي‌يافت. راهي هم از تركستان و حوضه تاريم به چين مي‌پيوست. از لحاظ ارتباط با دولت روم، شهر نصيبين مركز مهمي به شمار مي‌رفت.» «133»
در دوره ساسانيان، فعاليتهاي بازرگاني بيش از ادوار پيش تحت مراقبت و نظارت جدي دولت قرار گرفته بود.
«... اين امر دولت را مجبور كرد براي وسايل متزايد حمل‌ونقل در جاده‌ها، شطوط و انهار، ايستگاهها و كاروانسراها و آب‌انبارها بسازد. عمال مخصوص براي اين خدمت معين شده بود و ايستگاههاي سرحدي و بنادر دريايي را مراقبت و نظارت مي‌كردند.» «134» تجارت دريايي نيز در دوره ساسانيان اهميت داشت. اردشير اول پس‌ازآنكه بر «مسن» و «خاراسن» دست يافت، در عمران بنادر و ايجاد بندرگاههاي جديد سعي كرد. به گفته رينو: «135»
ايرانيان رفته‌رفته نيروي دريايي قابل توجهي به وجود آوردند، كشتيهاي ايران متواليا در همه درياهاي شرق سير مي‌كرد. در آغاز كار كشتيهاي رومي
______________________________
(133). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 148 به بعد.
(134). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 344.
(135).Reinaud
ص: 684
و حبشي با آنها رقابت مي‌كردند، لكن بعدها صاحب اختيار آن درياها شدند و و نفوذ و قدرت ديرين آنها رو به فراموشي رفت. استفاده از بادهاي موسمي در بحر پيمايي قرون وسطي اهميت فراوان داشت، و ظاهرا روميان قبل از ديگران دريافتند كه ممكن است از بادهاي موسمي كه مدت 6 ماه از سال در يك جهت و شش ماه ديگر در جهت مخالف آن مي‌وزد، استفاده كنند.
مراحل مختلف راه دريايي را «پليني» در تاريخ طبيعي، در فصلي بيان كرده است ...
از گزارش پليني چنان آشكار مي‌شود كه با پيروي از بادهاي موسمي، راه كوتاهتر مي‌شده و باد موسمي جنوب غربي سبب آن بوده است كه كشتيها بسرعت در تابستان به هند رهسپار شوند و هنگام برگشتن نيز چنان سرعتي داشته باشند؛ به شرط آنكه «مالابار» را ... به موقع ترك كنند. به اين ترتيب، مسافران مي‌توانند در ظرف مدت يك سال به هند مراجعت كنند. «136»

دادگستري‌
اشاره
در ايران باستان، مخصوصا در دوره ساسانيان براي، جلوگيري از هرنوع اقدامي عليه دين و دولت و مصالح طبقات فرمانروا، قوانين و مقررات شديدي وجود داشت. شاه در رأس قوه قضائيه بود و عمل داوري و دادرسي را معمولا طبقه روحانيان انجام مي‌دادند.
«روحانيان همه علوم را به خود تخصيص و انحصار داده بودند. قضات (داذوران) را در رديف دستوران و موبدان و هيربذان نام برده‌اند. رئيس كل داذوران را قاضي دولت يا شهرداذور يا داذور داذوران مي‌گفتند ... محاكم هرناحيه را يك نفر قاضي روحاني اداره- مي‌كرد، و بطور كلي مراقب بود كه احكام و اعمال رؤساي غير روحاني ناحيه نيز موافق عدالت باشد ... هر قريه يك مرجع قانوني فروتري داشته كه رياست آن با دهقان يا قاضي مخصوصي بوده كه به آن قريه مي‌فرستاده‌اند ... راجع به عمل و حدود اختيارات اين مأمورين، اطلاعي نداريم. به موجب كتاب اوستايي سكاذوم نسك، بين قضاتي كه ده، يازده، دوازده، سيزده، چهارده، پانزده سال علم فقه تحصيل كرده باشند، امتيازي قائل شده‌اند؛ ظاهرا تصميمات و احكام حقوقي هريك از آنان برحسب درجه اعتبار مختلفي داشته است.
قوه قضايي لشكري به يك قاضي مخصوص ملقب به سپاه داذور محول بود. از آن گذشته، مي‌توان حدس زد كه بسياري از مأمورين قضايي، كه مناصب مخصوصي داشتند، موبد يا هيربد بوده‌اند. چنانكه مي‌دانيم، هيربذان گاهي به عنوان قضاوت فتوايي مي‌داده‌اند.
روايات و داستانهايي وجود دارد كه شاه شخصا به دعاوي اشخاص رسيدگي مي‌كرده است. با توجه به اوضاع اجتماعي و ديواني آن دوره، نمي‌توان به صحت چنين رواياتي اعتماد كرد.
همچنين مي‌گويند سالي دوبار، در اعياد نوروز و مهرگان بارعام مي‌دادند تا طرفين دعوي در حضور شاه، اقامه دعوي نمايند. ظاهرا در همين روز اگر كسي به طرفيت شاه دعوايي داشت،
______________________________
(136). انتقال علوم يوناني به عالم اسلامي، پيشين، ص 158.
ص: 685
اعلام مي‌كرد و موبذان موبذ رسيدگي مي‌نمود، اگر به قصور شاه حكم صادر مي‌شد بايستي جبران و تدارك كند وگرنه شاكي بيچاره را حبس مي‌كردند و او را مجازاتي عبرت‌انگيز نموده اعلام مي‌كردند كه اين است سزاي كسي كه خواسته است به شاه نسبت ظلم بدهد! ...» «137»

مباني حقوقي‌
كتاب اوستا و تفاسير آن و مجموعه فتاوي علماي روحاني، مباني حقوقي عهد ساسانيان را تشكيل مي‌دهد. قطعاتي كه از كتاب فقهي ماذيكان هزار داذستان در دست است و «بارتلمه» بخشي از آن را ترجمه و شرح كرده است، در امور تملك و ازدواج و حقوق خانوادگي بطور كلي بحث مي‌كند. مؤلف آن كتاب گفته است كه در دعاوي حقوقي، رأي موبذان موبذ بر ديگران تفوق داشته و از اين عبارت استنباط مي‌شود كه رأي او در حقوق جنايي نيز، كه در اينجا مورد بحث ماست، فايق بوده و در اين مورد هم فتواي موبذان موبذ بيش از سوگند تأثير داشته و غيرقابل نقض بوده است. در نكاذوم نسك ... ذكري از محاكم مختلطي شده كه مركب از قضات مختلف الدرجه بوده است. قانون براي احضار شهود مهلتي معين مي‌كرد و مدت دعوي بوسيله نظامنامه ثابتي محدود بوده است. مقرراتي نيز براي جلوگيري از مردمان دغل و ستيزكار، كه دعاوي را به درازا مي‌كشانيدند و كارها را آشفته مي‌كردند، وضع شده بود. و نيز ممكن بود كه شخص از قاضي، كه محض اجراي غرضي، امور مشكوك را يقين و امور يقين را مشكوك جلوه داده باشد، شكايت كند. در صورتي‌كه نسبت به تقصير يا بي‌تقصيري متهم شكي واقع مي‌شد، كار را به امتحان محول مي‌كردند ... امتحان گرم عبارت بود از عبور از ميان آتش كه در داستان سياوش، پسر كيكاوس و داستان ويس و رامين وصف آن بطور شاعرانه آمده است ... امتحان سرد ممكن بود بوسيله شاخه‌هاي چوب مقدس به عمل آيد ... يك نوع ديگر از امتحان بسيار قديم كه در ضمن ايراد قسم اجراء مي‌شد، نوشيدن آب گوگردآلود بوده؛ اين رسم حتي در كتاب ونديداد هم ذكر شده ...

انواع جرايم‌
بطوري كه از مندرجات نامه تنسر برمي‌آيد، سه نوع جرم اساسي وجود داشته است: يكي ميان خدا و بنده‌اي كه از دين برگردد و بدعتي در شريعت ايجاد كند؛ ديگري گناهاني كه ميان برادران دنيا واقع مي‌شود و يكي بر ديگري ظلم و ستم روا مي‌دارد. در قرون نخستين عهد ساساني، كيفر جرمهاي نخستين و دومين؛ يعني كيفر و عصيان و خيانت و فرار، اعدام عاجل بود و مجازات جرايم نسبت به برادران دنيا از قبيل دزدي و راهزني و هتك ناموس و جور و غيره جزاي بدني سخت يا اعدام بود. بنا به گفته‌هاي «آمين مارسلن» مجازاتهاي تأديبي آن وقت خيلي سخت بوده است.
وي مي‌گويد: ايرانيان از قانون هراس بسيار در دل دارند؛ قوانيني كه مخصوصا براي كيفر خيانت پيشگان و فراريان جنگ وضع شده بسيار سخت است.

انواع كيفر
«ازجمله قوانين بسيار ناهنجاري كه جاري است اينكه جنايت يك فرد موجب هلاك همه خويشانش مي‌شود. در نكاذوم نسك، راجع به اشخاصي كه متهم به بعضي گناهان شده‌اند و طرز تعقيب آنان، سخن رفته است؛ مثل
______________________________
(137). رجوع كنيد به: جاحط، تاج، ترجمه حبيب الله نوبخت، ص 202 به بعد.
ص: 686
سرقت و راهزني و خسارات مختلف و قتل و زنا و تهديد به زنا و توقيف غيرقانوني و محروم نمودن از خوراك و كاستن مزد كارگران برخلاف قانون، و خساراتي كه بر شخص، از جادوگران و غيره برسد. مسائل حقوقي ديگري، از قبيل حدود مسؤوليت طفل و تحريك به قتل اجنبي و غيره در اين نسك مورد بحث قرار گرفته است. لكن در خلاصه دينكرد فقط اشاراتي مختصر ديده مي‌شود. از اين خلاصه معلوم مي‌شود كه چون سارقي را در حين ارتكاب جرم دستگير مي‌كردند، او را به محكمه مي‌كشيدند و شي‌ء دزديده را به گردن او مي‌آويختند و او را به زنجير مي‌بستند و به زندان مي‌افكندند. عده زنجير برحسب شدت جرم، تغيير مي‌نمود و اعضايي از بدن را كه مرتكب آن جرم شده بود بيشتر مقيد مي‌كردند. تحقيقا اين زنجيرها براي جلوگيري از فرار محبوسين نبود، بلكه نشانه اجراي عدالت محسوب مي‌شده است. به موجب خلاصه نكاذوم نسك، مرسوم نبوده كه بعلت ارتكاب جرايم ديني، به دست مجرمين خارجي يعني غير زردشتي، دستبند ببندند. احتمال مي‌رود كه اين فتواي شخصي بعضي از مفسرين باشد نه قانون عام. به‌هرحال، در اعمال شهداي عيسوي غالبا مذكور است كه دستبند و زنجير و كند بر دست و پاي محبوسين عيسوي مي‌نهاده‌اند. قاضي تحقيق هنگام استنطاق گفتاري فريبنده به كار مي- برد تا مجرم را به اعتراف وادار كند. اگر كسي نام شركاء جرم خود را افشا مي‌كرد پاداش مي‌يافت. كسي كه شي‌ء مسروق را پنهان مي‌كرد كيفر او معادل كيفر سارق بود. با سارقين بومي و بيگانگان، چه از حيث لباس در موقع سرما و چه از حيث دوا در موقع مرض، به يك نهج رفتار نمي‌شد. در نكاذوم نسك از تعقيب قضايي و امتحان و اعدام جادوگران بحث شده است.
معلوم نيست كه در حقوق ايران، حبسهاي با موعد معين وجود داشته است يا خير، اما توقيف مقدماتي ممكن بود تا مدت غير محدودي دوام پيدا كند. به موجب نكاذوم مقصرين را در مكاني غير مطبوع حبس مي‌نمودند و برحسب مورد، عده‌اي از جانوران موذي را در آن مكان رها مي‌كردند. تئودوره «138» اسقف «سور» در تأييد اين مطلب، روايت مي‌كند كه عيسويان را گاهي در سياهچال مي‌انداختند و عده‌اي موش با آنها همراه- مي‌كردند و دست‌وپاي محبوسين را مي‌بستند ... و آن جانوران گرسنه محكومين را پس از آزار و رنج متمادي پاره مي‌كردند. بعلاوه حبس وسيله از ميان بردن بيسروصداي اشخاص بلند مرتبت بوده كه وجودشان براي كشور و شاه خطر داشت. قلعه مستحكمي در خوزستان ...
يك نوع «قلعه باستيل» محسوب مي‌شد و آن را انوشبرد يا قلعه فراموشي نيز مي‌خواندند؛ زيرا كه نام زندانيان و حتي نام آن مكان را كسي نبايستي بر زبان براند ... يكي از مجازاتهاي بسيار معمول آن زمان، كه خصوصا درباره شاهزادگان عاصي مجري مي‌شد، كوري بود، به اين ترتيب كه ميل سرخ در چشم محكوم فرو مي‌بردند، يا روغن گداخته در ديده او مي- ريختند. حكم اعدام را معمولا بوسيله شمشير اجرا مي‌كردند. مرتكبين بعضي از جرايم را، از قبيل خيانت به دين و دولت، مصلوب مي‌كردند. آميانوس حكايت مي‌كند كه از عادات ايرانيان بود كه تمام يا قسمتي از پوست بدن مجرمين را مي‌كندند ... گاهي بزرگان مسيحي
______________________________
(138).Theodoret
ص: 687
را رجم (سنگسار) مي‌كردند. در زمان يزدگرد دوم، دو راهبه مسيحي را مصلوب و بر دار سنگسار كردند، چند نفر از عيسويان را زنده در ديوار نهادند. مجازات باستاني مبني بر ساييدن تن مجرمين در زير پاي پيل، كه نمونه‌هايي از آن در ازمنه اسلامي نيز ديده شده، در عهد ساسانيان رواج داشت. به موجب نكاذوم‌نسك، اشخاصي را كه مستحق اعدام بودند ممكن بود براي مقاصد طبي زنده نگاه دارند. در اعمال شهداي عيسوي ... مذكور است كه براي ترسانيدن متهمين، آلات و ادوات مختلف شكنجه را در برابر چشم آنها مي‌گستردند. زندانيان را گاهي با انگشت مي‌آويختند و گاهي واژگون و گاهي با يك پا سرنگون بر دار مي‌كردند و با تازيانه‌هايي بافته از پي گاو مي‌زدند. در زخمها سركه و نمك و انقوزه مي‌ريختند، اندام آن بينوايان را يك يك قطع مي‌كردند و پوست سرشان را مي‌كندند. گاهي پوست چهره را از پيشاني تا چانه بر- مي‌داشتند و گاهي پوست دست و پشت آنها را مي‌بريدند و سرب گداخته در گوش و چشم مي‌ريختند و زبان را مي‌كندند. گردن يكي از شهداي عيسوي را سوراخ كردند و زبان او را از آن سوراخ بيرون كشيدند. جوالدوز در چشم و در تمام بدن فرومي‌كردند و دايم سركه و خردل در دهان و چشم و منخرين آنها مي‌ريختند تا مرگ فرارسد. يكي از ادوات كثير الاستعمال شانه آهنين بود كه گوشت تن محكوم را با آن مي‌كندند. براي افزايش درد و شكنجه بر استخوانهايي كه نمايان شده بود، نفت مي‌ريختند و آتش مي‌زدند. شكنجه چرخ و اعدام بر روي خرمن هيزم، كه بر آن نفت ريخته و مهياي آتش گرفتن بود، در رديف شكنجه‌هاي ايران ذكر شده است و از آن گذشته اكثر اين شكنجه‌ها را در حقوق جزاي هند باستاني مي‌توان ديد.
دهشتناك‌ترين شكنجه‌ها، شكنجه معروف به نه مرگ بود كه تفصيل آن از اين قرار است: جلاد به ترتيب، انگشتان دست و انگشتان پا و بعد دست را تا مچ و پا را تا كعب و سپس دست را تا آرنج و پا را تا زانو و آنگاه گوش و بيني و عاقبت سر را قطع مي‌كرد. اجساد اعدام‌شدگان را نزد حيوانات وحشي مي‌افكندند. گاهي محبوسين عيسوي را به وعده آزادي يا استرداد اموال مضبوطه وادار به اعدام همكيشان خود مي‌كردند. مجازاتهاي ديگري نيز وجود- داشت؛ از قبيل توقيف اموال شخص مقصر و اعمال شاقه كه عبارت بود از راهسازي و سنگ- شكني و درخت‌بري و قطع چوب براي آتش مقدس و غيره ...» «139» سپس كريستن سن مي‌نويسد:
«صرف‌نظر از مبالغه‌گوييهايي كه مي‌توان در اينگونه روايات حدس زد بايد دانست كه اين مجازاتها مخصوص سياستهاي مذهبي بوده و بنابراين آن بيرحميها نتيجه اختلاط تعصب و غيرت ديني با مفاسد شهواني است كه در اعمال محاكم مذهبي اروپا نيز در چند قرن مكرر مشاهده شده است.» «140»
نكته شايان دقت اينكه از آغاز دولت ساسانيان اتحاد و دوستي و همكاري بين اصحاب دين و دولت برقرار بود و پيشوايان دين جنبه قدوسي خود را شامل حكومت دنيوي نموده بودند و خود نيز از بركت حمايت ديوانيان در تمام شؤون و احوال مهم زندگي مردم
______________________________
(139 و 140). ايران در زمان ساسانيان، پيشين، ص 323 به بعد (به اختصار).
ص: 688
مداخله مي‌كردند